جنبش مشروطیت و شعر پایداری
نویسنده : پرتو نادری
مرگ امیرعبدالرحمان،بزرگترین دیکتاتور و امیر خودکامۀ افغانستان در ۱۹۰۱ میلادی درحقیقت پایان یکی ازسیاهترین دورههای استبداد قرون وسطایی در کشور بود. محمدصدیق فرهنگ در جلد نخست افغانستان درپنج قرن اخیر، او را امیر« مستبد با کفایت» خوانده است. ظاهرأ او به بیماری نقرس که در سالهای اخیر زندهگی با آن دست و گریبان بود، در کاخ ییلاقی باغبالا بمرد. با اینحال روایتی نیز وجود دارد که او به دست فرزند ارشدش حبیبالله با نوشاندن جام داروی زهر آگین کشته شد. میر غلام محمد غبار در این پیوند روایتی گستردهیی در کتاب افغانستان در مسیرتاریخ، جلد نخست دارد که خوانندهگان ارجمند میتوانند به این کتاب مراجعه کنند.
خبر مرگ عبدالرحمان خان تا سه روز پنهان نگهداشته شد تا تمام آمادهگیها برای به قدرت رسیدن حبیبالله فراهم گردید. امیرعبدالرحمان( ۱۹۸۰-۱۹۰۱) بیست و یک سال بر افغانستان در سایۀ حمایت انگلیس با استبداد،خودکامهگی و سرکوبی بیرحمانهیی بر مردم حکومت کرد. در زمان او دروازههای افغانستان به روی هرگونه توسعۀ اجتماعی وفرهنگی بسته بود. هیچ نشریهیی در کشور وجود نداشت؛ مکتب تازهیی گشوده نشد. امیری که با امضای پیمان دیورند، نه تنها بخشی قلمرو را به انگلیس فروخت؛بل مهار سیاست خارجی خود را نیز به دست انگلیس داد. او در برابر این حاتم بخشیها پول دریافت کرد و اختیار هرگونه حکومتداری در داخل کشور را. چنین بود که با به کار گیری یک استبداد قرون وسطایی در برابر هرگونه تجدد،توسعۀ سیاسی – اجتماعی و فرهنگی ایستاد و تا پایان زندهگی از خط سیاسی که انگلیس برایش کشیده بود،پای آن سوتر نگذاشت. این گونه بود که به ظاهر یک کشور آرام و فرو رفته در خاموشی را همراه با ادارۀ متمرکز و ارتش قوی به میراث گذاشت؛ اما فرزند اش امیر حبیبالله ( ۱۹۰۱-۱۹۱۹) بنا بر تغیراتی که در جهان و منطقه رخ داده بود طرح یک رشته برنامههای اجتماعی – فرهنگی را از بالا روی دست گرفت. به روایت اسناد تاریخی او در هجده سال حکمروایی خود سیمای گوناگونی از خود نشان داد. در آغاز تلاش کرد تا سیمایی داشته باشد پابند به اصول اسلامی، به توسعۀ معارف و فرهنگ توجه نشان داد. جزاهای چون چشم کشیدن، گوش بریدن و دست بریدن را که در زمان پدر اش یک امرعادی بود منع کرد و به عوض چنین جزاهایی دورههای گوناگون زندان را تعین کرد. سیاهچالهای دوران پدر اش را در کابل و هرات تخریب کرد. در آغاز نسبت به حکومت هند بریتانیای بیاعتنایی از خود نشان داد. به روایت غبار: « خواهشات لاردکرزن وایسرای هند را… راجع به مسافرت به هند و ملاقات با او نپذیرفت و همچنین نظر کرزن را در مورد تمدید خط آهن انگلیس از چمن به قندهار و از پشاور به دکه رد کرد. کرزن گفته بود که به غرض آمادهگی دفاعی از استقلال افغانستان بایستی اردوی افغانی توسط افسران انگلیس تربیه گردد. امیر حبیباللهخان این تمنای او را نیز عقب زد.» افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص ۷۲۷٫
با اینهمه او پس از مدتی سوار برخنگ بیلگام امارت خود در همان راهی تاخت که پدر اش امیر عبدالرحمان آن راه را در دو دهه حاکمیت استبدادی خود، هموار کرده بود.
غبار روایت میکند که:« سردار محمد عظیم خان پسر سردار محمد اسمعیلخان، نواسۀ سردار محمد اسحاقخان که از ماورالنهر به افغانستان برگشته و در خانۀ سردار محمدعزیزخان در قلعهچۀ بینیحصار کابل منزل گزیده بود، خوابی دید که با البسۀ سرخ سوار اسبی است. رفقای جواناش تعبیر کردند که روزی شاه خواهی شد. این خواب و تعبیر به امیر راپور داده شد و جوان بیگناه در ارگ محبوس و مجلس قضایی از سران سرداران محمدزایی تشکیل گردید. در این مجلس اکثریت طرفدار حبس یا تبعید بودند؛ ولی سردار عبدالقدوسخان اعتمادالدوله رای به کشتن آن بیگناه داد. نایب السلطنه سردار نصراللهخان، چاقوی کوچک خودش را از جیب کشید و نشان داد و گفت که با این آلۀ کوچک میتوان اشتری را ذبح نمود. همچنین دشمن خوردی میتواند پادشاه بزرگی را از بین ببرد. پس امیر حبیباللهخان امر کرد متهم جوان را در باغ ارگ بردند وسنگسار کردند( ثور ۱۲۹۱) .
افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص ۷۰۱٫
به همینگونه امیر حبیبالله پس از امضای قرارداد ۱۹۰۵ با انگلیس نه تنها برمعاهدۀ دیورند مهر تایید گذاشت؛ بل به مانند پدر اختیار سیاست خارجی کشور را نیز به انگلیس داد. این معاهده را از طرف حکومت هند بریتانیایی سرلویس دین با امیر امضا کرد.
محمد صدیق فرهنگ مینویسد:« این معاهده در نزد دیپلوماتهای انگلیس به معاهدۀ خال شهرت دارد؛ زیرا هنگامی که امیر میخواست نسخۀ انگلیسی معاهدۀ مذکور را امضا کند، یک قطره رنگ از قلم او بر کاغذ ریخت، وی گفت که این ورق خراب شد و باید متن دیگری تهیه شود، دین که به ادبیات پارسی آشنا بود جواب داد: عیبی ندارد این قطرۀ رنگ، خالی است که بر رخ زیبای معاهده نشسته و این بیت خواجه را مثال آورد:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
سردار عبدالقدوسخان که از جملۀ مشاورین امیر در جریان مذاکره از هواخواهان عملیات علیه ترکستان روسی بود، گفت: امیر صاحب دقت کنید که دین صاحب سمرقند و بخارا را به شما هدیه میکند! اما دین باحاضر جوابی اظهار داشت: ببخشید خال بر روی نسخۀ انگلیسی نشسته، لهذا این امیر صاحب هستند که سمرقند و بخارا را به ما بخشند.» افغانستان در پنج قرن اخیر، ج اول،۱۳۷۱، ص ۴۵۵٫
در این معاهده امیر حبیبالله این گونه تعهد کرده است که معاهدۀ دیورند را گردن نهاده و خود را به آن پای بند ساخته است: « اعلیحضرت پادشاه فوق الذکر( امیر حبیبالله) به این وسیله قبول میفرماید که در مسایل جزیی و کلی عهدنامۀ راجع به امور داخلی و خارجی و قراردادی که ولاحضرت پدرم ضیا الملة و الدین نورالله مرقده با دولت عُلیۀ انگلیستان منعقد نموده و عمل شده است من نیز همانها را قبول نموده و عمل خواهم نمود و مخالفت آن رفتار نخواهد شد.» افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص ۷۲۸٫
بر خلاف آن چیزی که امیر در آغاز امارت خود وانمود میکرد که گویا نسبت به حکومت برتانیای و سیاستهای آن بی اعتنا است، با امضای این قرار داد تمام تعهدات امیر عبدالرحمان خان را بر دوش گرفت و مناسبات سیاسی افغانستان را در همان جایگاهی قرار دارد که معاهدۀ دیورند مشخص کرده بود.
غبار بر این باور است که انگلیس با این معاهده :« به سهولت توانسته بود که با وجود تغییرات زمانی، بر زنجیر معاهده یازده سال پیشتر دیورند یک حلقۀ محکم دیگری بیفزاید و امیر را مثل اجداد اش در میدان سیاست مغلوب نماید.» افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص ۷۲۸٫
حبیبالله خان درحالی معاهدۀ خال را امضاکرد و بر معاهدۀ دیورند مهر تایید گذاشت که گذشته از شماری بلند پایهگان دربار، روشنفکران، مشروطهخواهان و ردههای گوناگون مردم، انتظار داشتند تا امیر برای رسیدن به استقلال سیاسی افغانستان گامهای کاری به پیش بردارد تا افغانستان سیاست خارجی خود را خود در دست گیرد. این امر سبب شد تا مشروطهخواهان بیشتر از گذشته روی سیاستهای آزادیخواهانه و تحولطلبانۀ خود پافشاری کنند و امیر را به مانند عبدالرحمان خان یک شاه وابسته تلقی کنند.
ظاهراً حبیبالله درآغاز علاقه نداشت تا به مانند پدرسیمای دیکتاتورانهیی از خود نشان دهد. چنانکه بنا بر موافقت او به سال (۱۹۰۶) نشریه سراج الاخبار افغانستان به نشرات آعاز کرد که گفته میشود مولوی عبدالروف قندهاری نگارندۀ مسوُول آن بود. ظاهراً نشرات آن پس از شمارۀ نخست متوقف شد. شماری از کارشناسان بر این باور اند که امیرحبیبالله زیر فشار حکومت هند بریتانیایی دستوربه قطع نشرات سراج الاخبار افغانستان داد.
با اینحال برخی از پژوهشگران عرصۀ تاریخ و روزنامهنگاری افغانستان در پیوند به واقعیت نشریۀ سراج الاخبار افغانستان ابراز تردید کرده و حتا شماری هم گفته اند که اساساً نشریهیی به نام سراج الاخبار افغانستان در مطبوعات کشور وجود نداشته است. همانگونه که نشریهیی به نام « کابل» در زمان شیرعلی خان نیز پایۀ واقعی ندارد. استاد کاظم آهنگ باری درگفت و گویی که برای رادیوی بی بی سی با او داشتم،گفت: نشریۀ کابل افسانهیی بیش نیست!
پرسش اینجاست که مولوی عبدالرووف،خود از وابستهگان دربار بود، مورد اعتماد امیر حبیبالله و برخوردار از امتیازات درباری،چگونه ممکن است که یک چنین شخصیتی برخیزد و در نخستین شماره چنان نوشتههایی را به نشر رساندکه حتا خشم انگلیس را هم بر انگیزد. هیچ گاهی گفته نشده است که کدام نوشته در سراج الاخبار یک چنین ماجرایی را پدید آورد!
پرفیسور رسول رهین در پیوند به واقعیت سراج الاخبار افغانستان،نوشته است: « حتا در تاریخ مختصر افغانستان تالیف مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی از نشر جریدۀ سراج الاخبار افغانستان ذکری به عمل نیامده. مرحوم حبیبی جریدۀ سراج الاخبار افغانیه را تنها جریدۀ منتشرۀ عصر امیر حبیبالله خان نوشته اند. حال آن که مرحوم حبیبی خود راوی دست اول سند سراج الاخبار افغانستان و مالک تنها نسخۀ موجود و منحصر به فرد جریدۀ سراج الاخبار افغانستان بوده اند. او میتوانست در کتاب خود ” تاریخ مختصر افغانستان” سراج الاخبار افغانستان را به حیث اولین نشریۀ دوران زمام داری امیر حبیبالله خان معرفی کند نه سراج الاخبار افغانیه را.»
تاریخ مطبوعات افغانستان از سراج الاخبار تا جمهوریت، ۱۳۷۸، ص ۱۱۶-۱۱۷٫
سراج الاخبار افغانیه را محمود طرزی با موافقت دربار در ۱۹۱۱ پایهگذاری کرد، در این نشریه هیچگاهی اشارهیی بر این امر دیده نمیشود که پیش از این در زمان حبیبالله نشریۀ دیگر نیز وجود داشته است. این در حالی است که مولوی عبدالروف خود یکی از همکاران سراج الاخبار افغانیه بود. گذشته ازین زمانی که مولوی عبدالروف درگذشت و محمود طرزی در مراسم خاک سپاری او سخنرانی کرد، او در این سخنرانی در پیوند به خدمتهای علمی و فرهنگی مولوی عبدالروف اشارهیی به این امر ندارد که او پایهگذار نخستین نشریه در سلطنت حبیبالله است. این بیانیۀ محمود طرزی در سراج الاخبار افغانیه نشر شده است. دوستانی که علاقه دارند تا این مسالۀ بیشتر دنبال کنند، میتوانند به تاریخ مطبوعات افغانستان از سراج الاخبار تا جمهوریت، نوشتۀ پرفیسور رسول رهین برگردند.
به هرصورت امیر حبیبالله اجرای یک رشته برنامه اجتماعی و فرهنگی را روی دست گرفت. چنانکه به سال ۱۹۰۳ مکتب حبیبیه پایهگذاری شد که به قول غبار شش شاخۀ ابتدایی این لیسه در سایر نقاط شهر کابل زیر نظر ” انجمن معارف” فعالیت میکردند. به همینگونه به سال ۱۹۰۹ مکتب حربیه در کابل گشوده شد که سه شاخۀ کوچکتر نیز داشته است. پرورشگاه کودکان یتیم در کابل پایهگذاری شد. کار پایهگذاری فابریکه برق جبلالسراج در ۱۹۰۷ آغاز شد که به سال ۱۹۱۹ شهر کابل را چراغان ساخت. شفاخانههای ملکی و نظامی ایجاد شدند. شبکه مخابراتی توسعه یافت. توسعۀ سرکهای موتر رو و ساختمان پلها کابل را با شماری از ولایت کشور پیوند داد. در کابل و شماری از ولایات کاخهای دولتی ساخته شدند. با پایهگذاری یک مجلس مختصر قانون گذاری نظامنامههای تدوین گردیدند. چاپخانههای سراج الاخبار و مصطفای زمینه پیدایی مطبوعات در کشور فراهم گردید.
با چنین تحولاتی بود که نخستین اندیشههای آزادی خواهی و مشروطیت در درکابل شکل گرفت. به قول میر محمد صدیق فرهنگ: « کانون اصلی این حرکت مکتب حبیبیه بود که در سال ۱۹۰۳ تاسیس گردیده و در سال ۱۹۰۹ ششمین سال عمر خود را طی میکرد، متعلمین آن که بیشتر مرکب از پسران اعیان و برخی از ماموران دولت و تجار و پیشه وران بودند، هنوز به سن وسالی نرسیده بودند که به مسایل سیاسی علاقه گیرند؛ اما معلمین مکتب که بعضی مانند دکتور عبدالغنی و برادران و همکاران اش هندی و برخی ترک و عدهیی افغان بودند، جراید هند و ترکیه را از طریق اشتراک و جراید پارسی زبان مثل اختر استانبول،حبل المتین کلکته و مطبوعات ایرانی را از طریق دفتر خصوصی و دارالترجمه شاهی به دست آورده وتوسط آن از احوال جهان و کشورهای مجاو ر آگاهی حاصل میکردند و با افکار جدید که عمدتاً بر دو محور مبارزه با استعمار و استبداد چرخ میخورد، آشنایی به هم میرساندند.» افغانستان در پنج قرن اخیر، ج اول، ص ۴۶۴-۴۶۵٫
با اینحال میرغلام محمد غبار در جلد نخست افغانستان در مسیر تاریخ بر این باور است که نخستین جنبش مشروطیت که در حقیقت نخستین تجربۀ عملی دموکراسی در افغانستان بود، در شهر کابل در سه مرکز شکل گرفت:
– نخست لیبرالهای دربار که بیشتر خواهان اصلاحات در نظام بودند،
– مشروطهخواهان لیسۀ حبیبیه که گذشته از اصلاحات در نظام، میخواستند تا یک نظام مشروطه را جاگزین نظام مطلقالعنان سلطنتی سازند،
– شخصیتهای مشروطهخواه و تحولطلبی که بیرون از این دو حلقه به گونۀ جداگانه در جهت ایجاد یک تحول اجتماعی تلاش میکردند و با همدیگر پیوندهای دوستانه و نشست و برخاستهای سیاسی داشتند.
به باور غبار بعداً با درهم آمیزی این سه دسته، حزبی به نام « جمعیت سری ملی» پدید آمد که هدف آن ایجاد یک نظام مشروطه بود که در تاریخ به نام مشرطه خواهان نخست، هویت یافتند. مشروطهخواهان نخست،بیشتر میخواستند که با استفاده از شیوههای مبارزۀ آرام و به دور از خشونتهای انقلابی اصلاحاتی را درنظام پدید آورند. اندازۀ صلاحیتهای امیر را در راه رسیدن به یک نظام مشروطه مشخص و محدود سازند. آنها میخواستند تا امیر را در امر توسعۀ فرهنگ و تمدن تشویق کنند و یاری رسانند. همچنان علاقه داشتند تا امیر استقلال کامل سیاسی افغانستان را از چنگ انگلیس برون آورد. البته در این میان شماری از مشروطهخواهان باورمند به حرکتهای تند مسلحانه نیز بودند. چنانکه جمعیت سری ملی در یکی از نشستهای عمومی اش، اعضای جمعیت را به داشتن تفنگچه مکلف ساخت که بعداً گزارش این نشست همراه با فهرست درازی از مشروطهخواهان در زمستان ۱۹۰۹هنگامی که امیر حبیبالله در شهر جلال آباد سرگرم تفریح زمستانی خود بود به وسیلۀ دو نفر از اعضای حزب، استاد محمد عظیمخان کارگذار فنی فابریکۀ حربی و ملا منهاج الدینخان جلال آبادی معلم شهزاده محمد کبیرخان به او رسانده شد. ملا منهاج الدینخان در هنگام ارائۀ این فهرست به امیر میگوید که: « هدف اصلی حزب سری ملی، کشتن امیر و تاسیس دولت مشروطه است.» افغانستان در مسیر تاریخ ، ج اول، ص ۷۱۷٫
در پیوند به جاسوسانی که گزارش این نشست را با فهرست دراز مشروطهخواهان به امیر رساندند، دیدگاه های دیگری نیز وجود دارد. به گفتۀ غبار « در کابل گفته میشد که محرک اصلی این افشاگری هندوستانیهای داخل حزب مثل داکتر عبدالغنی و رفقایش بودند که به یک تیر دو کبوتر زدند. یکی آن که کشور را به نفع انگلیس عقب انداختند و دیگر آن که امیر را از نشر معارف و فرهنگ جدید بیزار ساختند.»
افغانستان در مسیر تاریخ ، ج اول، ص ۷۱۸٫
چنین بود که نخستین جنبش مشروطیت در افغانستان در نخستین گامها با سرکوب خونین امیر حبیبالله به سال ۱۹۰۹ به خاک و خون افتاد. چنانکه به دستور امیر در شهرجلال آباد و کابل ۴۵ تن را به توپ بستند،یا هم در سیه چالها انداختند. به قول غبار چون محمد عثمان خان پروانی را در دهن توپ بستند، امیر بر وی عتاب کرد و او در پاسخ گفت: « زحمت مرگ ما چند دقیقهیی بیشتر نیست؛ولی زحمت محاسبه با شما ابدی است. ما نمیخواستیم شما را بکشیم؛ ولی میخواستیم افغانستان را اصلاح سازیم.»
به همینگونه مولوی محمد سرور واصف، چون خواستند تا او را به توپ بپرانند، قلم خواست و وصیت نامه یی نوشت که با این بیت آغاز شده است:
ترک جان و ترک مال و ترک سر
در رۀ مشروطه اول منزل است
به گفتۀ غبار اصل این وصیت نامه نزد عبدالهادی داوی وجود داشته؛ ولی او نخواسته است تا غبار از آن وصیتنامه نسخه برداری کند. افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص ۷۱۸٫
جوهرشاهخان غوربندی از غلام بچههای دربار را وقتی امیر نمک حرام خطاب کرد، او شجاعانه پاسخ داد:« وظیفۀ پادشاه حفظ جان، مال و ناموس رعیت است؛ اما تو نمک به حرام هستی که از دستبرد به هستی رعیت هچگونه دوری نکرده و به ناموس مردم بیشرمانه تجاز مینمایی، به عوض حراست و رسیدهگی به مردم شب و روز در عیاشی و فحاشی غرق هستی…» هنوز سخنان او به پایان نهرسیده بود که گلولۀ تفنگچۀ شاه، چراغ هستی این مبارز دلیر را برای ابد خاموش ساخت. www.zendagi.com
سرکوب جنبش مشروطیت نخست، عمدتأ این دو نتیجۀ ناگوار را به بار آورد. نخست این که جنبش مشروطیت ضربۀ سنگینی خورد که در حقیقت ضربهیی بود بر اصلاحات اجتماعی – سیاسی و ترویج تمدن و فرهنگ. با این سرکوب خونین مشروطهخواهان از هراس استبداد امیر بیشتر به کارهای سیاسی مخفی پرداختند. نشریهیی نبود و ناچار اندیشههای شان را به وسیلۀ شبنامهها پخش میکردند. شاید تاریخ نشر شبنامه و شبنامه خوانی در افغانستان به همین دوران بر میگردد. نتیجۀ دیگر این که امیر حبیبالله مشروطیت را خطر بزرگی برای بقای امارت خود پنداشت و میاندیشید که هرگونه توسعۀ فرهنگی و اجتماعی میتواند زمینۀ آن را فراهم سازد تا جنبش مشروطیت بیشتر در میان آموزش دیدهگان و ردههای گوناگون مردم گسترش یابد. چنین پنداری سبب شد تا او از هرگونه تعمیم و توسعۀ معارف فاصله گیرد و حتا برادر او نایب السلطنه نصرالله خان کاملا طرفدار بر چیدن بساط معارف در کشور شده بود. به قول غبار نایب السلطنه حتا خواهان الغای مکاتب در شهر کابل بود و به امیرحبیبالله تاکید میکرد که: « از معارف مشروطه میزاید و مشروطه نقطۀ مقابل تسلط شرعی سلطان است.»
افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص ۷۲۰٫
همانگونه که پیش از این گفته شد، سرکوب جنبش مشروطیت نه تنها تاثیر ناگواری بر تلاشهای هدفمندانۀ روشنفکران آن روزگار پدید آورد؛بلکه دربار را نیز نسبت به چنین تلاشهایی حساس ساخته بود، چنانکه نایب السلطنه، مشروطیت را نقطۀ مقابل ادامه سلطنت می دانست.
سراج الاخبار و ادبیات پایداری
محمود طرزی با پیوند و نفوذی که بر امیر حبیبالله و بر دربار داشت، توانست موافقت امیر را به دست آورد تا نشریۀ زیر نام « سراج الاخبار افغانیه» به نشرات آغاز کند. چنین بود که در اکتوبر ۱۹۱۱ «سراج الاخبارافغانیه» به مدیریت محمود طرزی در شهر کابل به کار آغازکرد که نشرات آن تا ۱۹۱۹ ادامه داشت.
سراج الاخبار در بیداری شعور سیاسی در میان جوانان افغانستان عمدتاً در کابل و گسترش اندیشههای استقلال طلبانه و توسعۀ فرهنگی نقش بزرگی بازی کرد. به گفتۀ میر محمد صدیق فرهنگ « مضمون اصلی جریده را به پیروی از سیاست ترکان جوان خصوصاً حزب اتحاد و ترقی که محمود طرزی از هواخواهان آن بود،ناسیونالیسم آمیخته باپان اسلامیسم و مجادله با استعمار تشکیل میداد؛اما علاوه بر آن، ترویج معارف، مجادله با خرافات و تعلیم زبان پشتو هم از اهداف عمدۀ آن به شمار میرفت. در عین حال انتقاد غیرمستقیم بر سوء اداره و راحت طلبی بزرگان از جمله شخص شاه جسته جسته در آن به نظر میرسید و برنفوذ آن در داخل وخارج میافزود. به طوری که جریدۀ مذکور در جریان جنگ جهانی به عنوان یکی از ارگانهای موثر نشراتی حوزۀ پارسی زبانان آسیا شناخته شد.»
افغانستان در پنج قرن اخیر ، ج اول، ص ۴۶۴٫
سراج الاخبار را نه تنها میتوان نقطۀ عطفی در تاریخ روزنامهنگاری افغانستان خواند؛ بل این نشریه چنان مرکز اندیشههای آزادیخواهانه و اصلاح طلبانه در میان نسل جوان و ردههای آموزش دیدۀ مردم جایگاه بسیار بلند و درخور تحسین داشت. با اینحال نشریه ناگزیر از آن بود که نوشتههایی را نیز در توصیف امیر به نشر برساند.
در کتاب افغانستان در مسیرتاریخ، در این پیوند میخوانیم:« این جریده مکتب جدید در ادب اجتماعی کشور گشود و راه نشرات تازۀ ادبی و سیاسی با دریچۀ از زندهگی جهان نوین بر رخ مطالعین باز کرد. جریده از استقلال تام مملکت حرف زد و با نفوذ استعماری دولت انگلیس مخالفت شدید نمود. این تنها نبود جریده گاه و ناگاه از هرج ومرج ادارۀ داخلی نیز انتقاد میکرد. لهذا به زودی مرکز علنی آزادیخواهان و اصلاح طلبان کشور گردید. البته جریده که در یک محیط مطلق العنانی شدید زیر نظر مستقیم دولت منتشر میگردید، نمیتوانست با استبداد و روش شخصی شاه تماس بگیرد، لهذا برای بقای خود به مدیحه سرایی شخص شاه متوسل میشد و در این راه غلو میورزید. او مقالات بسیاری زیر عنوان ” مزایا و ثنای اعلیحضرت” مینوشت و از سیر و سفر و شکار و دربار شاه سخن میزد. مثلاً در مدح از شکار امیر چنین عنوان میکرد:
همه آهوان صحراسر خود نهاده برکف
به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد
به همینگونه غبار مطلبی دیگری را از سراج الاخبار نقل میکند که در آن با استفاده از زبان دور کنایی بر عدالت اجتماعی امیر انتقاد شده است:« پادشاه بزرگ مکرم ما بر قوم ( یعنی محمد زاییها) و ملت شاهانۀشان پدر رحیم و مشفق کریم است. همه قوم جلیل که به خاندان سلطنت سنیۀ افغانیه منسوب است، تنخواه نسبی دارند. تنخواه نسبی این است که هر فردی از افراد ذکور این قوم همین که از سن طفولیت به سن بلوغ برسد مبلغ چهارصد روپیۀ کابلی و به همین منوال برای صنف اناثیه سه صد روپیه تنخواه مقرر میشود. این یک احسان بزرگ است که به این صورت در هیچجا برای هیچ یک قومی میسر نشده است.»
افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص ۷۲۴٫
با آنچه گفته آمدیم یک بار دیگر به گونۀ فشرده میتواند تاکید کرد که جنیش مشروطیت در کشور عمدتاً به دور محور اهداف زیرین میچرخید:
· محدودیت اختیارات شاه در چارچوب قانون به هدف پایهگذاری یک حکومت مشروطه به جای سلطنت مطلقه،
· استقلال کامل سیاسی افغانستان و ظهور افغانستان به حیث یک دولت مستقل در سیاستهای داخلی و خارجی،
· حمایت از نوگرایی و پخش دانش و فرهنگ.
البته مشروطهخواهان پیش از پایهگذاری سراج الاخبار چنین اهدافی را از همان زمان ایجاد « جمعیت سری ملی» دنبال میکردند و در این راه قربانیهای بزرگی دادند. این که بعضیها تصور کرده اند که اندیشههای مشروطهخواهی با نشرات سراج الاخبار در افغانستان پدید آمد و محمود طرزی رهبر جنبش مشروطیت بوده، اندیشه و باوری است که اسناد تارخی نمیتواند آن را تایید کند. البته پس از سرکوب خونین مشروطیت در ۱۹۰۹، نشر سراج الاخبار تکانۀ بزرگی بود تا اندیشههای آزادی و عدالت خواهانۀ مشروطیت بار دیگر در میان جوانان و آموزش دیدهگان کشور گسترش پیدا کند. چنانکه شماری از شاعران، نویسندهگان و مشروطهخواهان در حلقۀ نشرات سراج الاخبار جایگاه مناسب و ثمر بخشی پیدا کردند. بدینگونه میتوان گفت که سراج الاخبار خط نشراتی خود را با طیف اندیشههای جنبش مشروطیت همآهنگ ساخت. به زبان دیگر خود به افزاری بدل شد برای پخش اندیشههای مشرطه خواهان.
در کنار گونههای ادبی دیگر از شعر نیز به پیمانۀ گستردهیی برای پخش اندیشههای مشروطیت در سراج الاخبار استفاده میشد. البته در انتقاد از سیاستها و روش زندهگی امیر این شعرهای طنز آلود بود که بیشتر از ژانرهای دیگر ادبی کاربرد داشت. شاعران مشروطه با آمیختن محتوای شعر با زبان طنز، کنایه و ارائههای ادبی دیگر، این ظرفیت را داشتند تا برسیاستهای خودکامه و شیوۀ زندهگی امیر و بیعدالتیهای نظام او انتقاد کنند. چیزی که درنثر امکان کمتری آن وجود داشت. اگرهم با استفاده از نثر بر امیر انتقاد میشد، بیشتر آمیخته با زبان طنز بود. مثلاً محود طرزی با نوشتۀ طنزی « حی علی الفلاح» بر امیر انتقاد میکند که چرا به حل مسالۀ استقلال کامل سیاسی افغانستان نمیپردازد؟ او با این طنز میخواهد او را بیدار کند و به سوی رستگاری فراخواند که همانا بیرون شدن از تحت الحمایهگی انگلیس است.
درکلیت سراج الاخبار با نشرات خویش در یک جهت برای رسیدن به استقلال سیاسی کشور در برابر دولت هند بریتانیایی ایستاده بود و در جهت دیگر به آگاهی دهی مردم میپرداخت و توسعه آگاهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را بخشی از مسوُولیتهای سنگین خود می دانست. افزون بر این انتقادهایی را در برابر استبداد سیاسی امیر حبیبالله نیز مطرح میکرد. بدینگونه شعر مشروطیت در یک چنین وضعیت سیاسی – اجتماعی در اوایل سدۀ بیستم در کشور قامت بلند کرد که به گونۀ فشرده ویژهگیهای آن را میتوان این گونه دسته بندی کرد:
· شعر مبارزه است نه تنها در برابر استبداد خودی؛ بلکه در برابر مداخلههای دولت هند بریتانیایی نیز،
· شعری است در پاسداری سرزمین، آزادی، همبستهگی و آگاهی مردم ،
· شعری است برای آگاهی و ترویج دانش و فرهنگ و ستایش دست آوردهای فنآوری.
با این ویژهگیها که بر شمردیم، میتوان گفت که بخش قابل توجه شعر مشروطیت، شعر مقاومت است که مردم را در برابر استبداد خودی و نیروی متجاوز هشدار و آگاهی میدهد. این نکته را هم نباید فراموش کنیم که جنبش مشروطیت افغانستان نتوانست تا یک ظریفت بزرگ اجتماعی- سیاسی را به دنبال کشد. شاید یکی از دلایل، این بوده باشد که این جنبش پیوند استوار و گستردهیی با مردم نداشت. یعنی در آن روزگار هنوز مردم از نظر ذهنی با مفهوم مشروطیت و اصلاحات سیاسی نظام، آشنایی نداشتند. چنین است که این جنبش بیشتر در دایرههای روشنفکران، آموزش دیدهگان، کارمندان دولت و نخبهگان اجتماعی در گردش بود و نتوانست در میان مردم ریشه بدواند تا از نیروی بزرگ اجتماعی بهرهمند شود. در چنین صورتی بود که میتوانست سرچشمۀ یک حرکت بزرگ اجتماعی – سیاسی پایدار در کشور گردد. غیر از این روشنفکران افغانستان در دوران امیر حبیبالله در حالی پرچم مشروطیت را بر دوش می کشیدند که کشور نه تنها بیبهره از قانون اساسی بود؛ بلکه این ارادۀ بیچون و چرای امیر بود که تمام عرصه های سیاسی – اجتماعی و فرهنگی کشور را رهبری میکرد. فکر میکنم که تاریخ نویسان ما گاهی در پیوند به نقش و چگونهگی جنبش مشروطیت در کشور به گونهیی دستخوش مبالغه پردازی شده اند. چنانکه نیروی سیاسی – اجتماعی آن را بسیار گسترده و پر ژرفا دانسته اند. البته این گفتهها به مفهوم نفی ارزشهای سیاسی- اجتماعی و فرهنگی مشروطیت در کشور نیست. همانگونه که پیش از این گفته شد، جنبش مشروطیت در افغانستان قربانیان زیادی گرفت و شماری از جوانان و تحول طلبان سیاسی با اندیشههای پاکیزۀ میهن پرستانه و تحول طلبانه خویش در هوای رسیدن به توسعۀ سیاسی، آزادی و برچیدن استبداد قرون وسطایی و خودکامهگی، سر در راه مشروطیت کردند که تاریخ، نام هایشان را با شکوهمندی به یاد دارد.
با اینهمه جنبش مشروطیت در شعر معاصر افغانستان، از نظر مضمون دگرگونی و تحول قابل توجهی را پدید آورد. چنانکه شماری از شاعران و در پیشاپیش آنان محمود طرزی، موضوعاتی تازهیی را که عمدتاً در برگیرندۀ موضوعات فن آوری و علمیبود وارد شعر کردند و بدینگونه نخستین بار چنین شاعرانی از پرورش مفاهیم انتزاعی در شعر و سرایش به سبک و شیوۀ هندی فاصله گرفتند. البته این امر به ذات خود امر پسندیدهیی بود؛اما وارد شدن چنین موضوعاتی در شعر این دوره بیشتر میکانیکی و غیر ارگانیک به نظر میآید. چنانکه شاعران موضوعاتی را از پیش انتخاب میکردند و با سخنان موزون به توصیف آن میپرداختند. این امر گاهی ارائههای ادبی و بُعد هنری و عاطفی شعر را صدمه میزد. چنین است که شعر این دوره از نگاه زیبایی شناختی خیلی کمرنگ به نظر میآید. از این نقطه نظر میتوان گفت که شعر دورۀ مشروطیت از نظر فرم، زبان و ارائه های ادبی یک شعر محافظهکار است. تلاش در جهت تغیر و دگرگونی محتوایی و پایبندی به اصول و موازین فرم کلاسیک و زبان کلاسیک بزرگترین تناقض را در شعر مشروطیت به وجود آورده است.
با اینحال اگر سیر تحول شعر معاصر پارسیدری در افغانستان را بررسی کنیم، سرچشمۀ این تحول به همین دوره بر میگردد. در این دوره است که شعر گام به گام از برج عاج تخیلات رمانتیک بیرون میشود و با موضوعات سیاسی- اجتماعی و زندهگی روزمره در میآمیزد. شاعران از موضوعات عاشقانه، رومانتیک و تغزلی به موضوعات مربوط به زندهگی و رویدادهای سیاسی- اجتماعی روزگار خود توجه نشان میدهند. زندهگی و انتقادهای اجتماعی- سیاسی وارد شعر میشود. شعر وسیلهیی میشود برای مقابله در برابر بیعدالتی و استبداد سلطنت مطلقه و مداخلۀ بیگانه! چنین ویژهگیهایی را در شعر چند تن از پیشگامان شعر مشروطیت بررسی میکنیم.
پرتو نادری
فرهنگستان
۲۳٫۰۲٫۲۰۱۷