خانه / سیاست / تحلیل ها و دیدگاه ها / افغانستان، جبهه‌ی سوم پسا اوکراین و غزه

افغانستان، جبهه‌ی سوم پسا اوکراین و غزه

نورئالیسم تهاجمی به مثابه چارچوب تحلیلی

رهیافت رئالیستی یا واقع‌گرایی یکی از قدیمی‌ترین نگرش‌ها در عرصه‌ی توضیح و تبیین مسائل بین‌المللی است و هنوز هم در میان سایر رهیافت‌های موجود دارای جایگاه درخوری است. رئالیست‌ها در مجموع نگرش‌های خردگرا و تشریح‌کننده‌ی وضع موجود دارند. این رهیافت به‌دلیل قدمت و سابقه‌ی بسیار و به‌منظور تطبیق خود با روندها و تحولات نظام بین‌الملل به انواع گوناگونی تقسیم گردیده است. یکی از این تقسیم‌بندی‌های راهکار رئالیستی بر اساس دوره‌ی زمانی‌ به واقع‌گرایی کلاسیک (تا اوایل قرن بیستم)، واقع‌گرایی نوین (تا پایان جنگ سرد) و نوواقع‌گرایی (پسا جنگ سرد) تقسیم می‌شود (خانی، ۱۳۸۹، ص ۵۹).

دسته‌بندی‌های دیگر از واقع‌گرایی نیز وجود دارد که هرکدام تبیین‌کننده‌ی بخشی از واقعیت‌های این مکتب است. از آن جمله «واقع‌گرایی تدافعی» در برابر «واقع‌گرایی تهاجمی» است که کنت والتس، جوزف گریکو و چارلز گلازر مروج آن هستند و بر امنیت به‌عنوان اصلی‌ترین منافع و بیشینه‌سازی قدرت تا سرحد تضمین بقا تأکید دارند. از سوی دیگر، جان مرشایمر، مروج واقع‌گرایی تهاجمی است و بر بیشینه‌سازی قدرت به منزله‌ی هدف تا کسب جایگاه هژمونیک در نظام بین‌الملل و به‌عنوان رفتار اصلی دولت‌ها، خصوصا قدرت‌های بزرگ تأکید دارد (خانی، ۱۳۸۹، ص ۶۰). نورئالیسم تهاجمی که با نام جان مرشایمر گره خورده، به روشنی توضیح‌دهنده‌ی این مفهوم (افغانستان، جبهه‌ی سوم پسا اوکراین و غزه) است. مرشایمر ضمن باورمندی به اصول و مفروضات بنیادین رئالیسم در روابط بین‌الملل مانند بازیگری انحصاری دولت، ساختار انارشیک نظام بین‌الملل به معنای فقدان قدرت مرکزی، امنیت‌جویی، خودیاری و قدرت‌طلبی دولت‌ها و بازی با حاصل جمع صفر، منطق جدیدی را صورت‌بندی می‌کند.

در منطق نورئالیسم تهاجمی، قاعده‌ی عمل دولت‌ها بیشینه‌سازی قدرت در نظام بین‌الملل انارشیک است که به هژمونیک‌گرایی تعین می‌بخشد، چون تنها راه تداوم بقا در چنین نظامی، افزایش حد اکثری قدرت نسبت به دیگران است. ریشه‌ی این دغدغه در میل قدرت‌های بزرگ برخوردار از قابلیت نظامی تهاجمی به وارد آوردن ضربه به یکدیگر و نتیجتا در بی‌اعتمادی و سوءظن دولت‌ها به اهداف و نیت‌های یکدیگر ریشه دارد. دولت‌ها با افزایش قدرت به گسترش حوزه‌ی اطلاق منافع ملی می‌پردازند و سرانجام کسب موقعیت هژمونیک را جست‌وجو می‌کنند. هدف غایی هر قدرت بزرگ، بیشینه‌سازی سهم خود از قدرت جهانی و سیطره‌جویی است تا به تنها ابرقدرت (آیکنبری، ۱۳۸۲) تبدیل شود.

بنابراین، در وضیعت انارشیک فعلی جهان -که مصداقِ بر آن خروج امریکا از افغانستان، جنگ دوامدار در اوکراین، نزاع در حوزه‌ی قفقاز (ارمنستان-آذربایجان)، احتمال درگیری تاجیکستان-قرقیزستان، غرب‌گرایی قزاقستان و اتفاقات اخیر در خاورمیانه (غزه-اسرائیل) می‌باشد- معلوم می‌شود که نظام تک‌قطبی امریکا توسط بلوک شرق به چالش کشیده شده و جهان در یک سردرگمی و انارشی به‌سر می‌برد.

سیاست خارجی امریکا که از دهه‌ی ۱۹۹۰ بر پایه‌ی مفهوم هژمونی لیبرال با هدف سیطره‌ی جهانی هدایت شد، فرض استراتژیک آن بود که تمامی نقاط جهان از اهمیت فراوان امنیتی برای امریکا برخوردار اند و از این رو، می‌باید چتر امنیتی امریکا بر فراز آن‌ها برافراشته گردد (پورلک، ۱۴۰۰، ص ۲۳۸). اما با خیزش چین و احیای مجدد روسیه دیگر این موضوع برای آن‌ها قابل قبول نیست.

روسیه، چین و ایران که خود را وزنه‌ای در مقابل امریکا و غرب می‌بینند با ایجاد استراتژی چندجانبه‌گرایی در مقابل غرب صف‌آرایی کرده‌اند. از این رو، با استراتژی چندجانبه‌گرایی دست به ایجاد جبهه‌های مختلف برای امریکا زده‌اند تا چتر امنیتی امریکا را تا حد امکان کوتاه و هزینه‌های جنگ را بر غرب به سبب حمایت از هم‌پیمانانش در مناطق مختلف جهان تحمیل کنند. استراتژی ذیل با حمله‌ی روسیه به اوکراین در فبروری ۲۰۲۱ آغاز و با جنگ اخیر حماس-اسرائیل وارد فاز جدیدی شده است. سؤال این است که استراتژی ذیل با ایجاد کدام جبهه‌ی دیگر ادامه پیدا خواهد کرد؟ آیا جبهه‌ی سوم را هم بلوک شرق در مقابل امریکا باز خواهد کرد یا امریکا خود جبهه‌ای را برای مهار کشورهای مجری استراتژی ذیل به راه خواهد انداخت.

شاید با وضعیتی مواجه شویم که در آن، حادثه‌ی بزرگی از طرف پاکستان اتفاق بیفتد. همچنین انتظار اتفاق بزرگی از کره شمالی و گسترش جنگ در خاورمیانه و اروپای شرقی با تشدید حمله‌ی روسیه در زمستان داشته باشیم که به این معنا است که امریکا قرار است در چهار جبهه‌ی جداگانه گرفتار شود و در نهایت رژیم چین حمله به تایوان را آغاز کند .(Epoch Times)

کشورهای بی‌ثبات و لرزان خاورمیانه مثل سوریه و عراق خسته و فرسوده از جنگ هستند و هیچ یک از بلوک‌های قدرت دیگر توان بهره‌کشی از آن‌ها را ندارد. پاکستان و هند، دو کشوری دارای سلاح‌های اتمی که خود وسیله‌ی بازدارندگی می‌باشد، وقوع جنگ قابل ملاحظه بین این دو کشور محتمل به نظر نمی‌رسد. احتمال حمله‌ی چین با تایوان هم خیلی پایین است چون چین سودای هژمون‌شدگی در آسیا-پاسیفیک را دارد و گمان بر آن نمی‌رود که در وضعیت کنونی همچون روسیه خود را در محیط پیرامونی مصروف بسازد.

فرض بر آن است که افغانستان، کشور جنگ‌زده‌ای که دارای شکاف‌های قومی و اجتماعی عمیق است و ظرفیت قدرتگیری استخباراتی قدرت‌های بزرگ و منطقوی در آن وجود دارد، بار دیگر همانند دهه‌ی هفتاد و هشتاد میلادی محل کشمکش (Great Game) قدرت‌ها و جبهه‌ی دیگری میان شرق و غرب قرار بگیرد.

بازگشت به آسیای مرکزی

رئالیسم تهاجمی که چارچوب مسلط بر این جستار می‌باشد بر این نظر است که احتمال وقوع جنگ همواره وجود دارد و تنها قدرت است که می‌تواند از خطر افزایش احتمال وقوع جنگ توسط حریف جلوگیری کند و در صورت وقوع، مانع شکست شود (خانی، ۱۳۸۹، ص ۸۲). بر اساس سیاست بازموازنه یا موازنه از راه دور، روسیه تهدید فوری و کوتاه‌مدت امریکا تلقی می‌شود. و از این رو، بایدن نیز همانند اسلاف خود، «مفهوم انحصار و استثنای ایالات متحده را به‌گونه‌ای صورتبندی کرده که روسیه بزرگ و قدرتمند در جامعه‌ی جهانی تحت سیطره امریکا جایی ندارد» (کسینجر، ۲۰۱۵). در سوی دیگر، دیدگاه روسیه نیز طی ۲۰ سال گذشته، تغییر معناداری را از موضع تدافعی که با جنگ‌های چچن شکل گرفته بود به موضع تجدیدنظرطلبانه‌تر که با الحاق کریمه نمود یافته، تجربه کرده است. در موضع تدافعی، همکاری با ایالات متحده در مقابله با تهدیدهای تروریستی نه تنها ممکن بلکه مطلوب بود، اما در موضع تجدیدنظرطلبانه، مواجهه با غرب یک ویژگی غالب محسوب می‌شود؛ به‌گونه‌ای که مسکو به هر فرصتی برای به بن‌بست کشاندن سیاست‌های امریکا چنگ می‌اندازد (پورلک، ۱۴۰۰، ص ۲۴۵).

بنابراین، واشنگتن با آگاهی تاریخی از جنگ شوروی در افغانستان در دهه‌ی ۱۹۸۰ و پی‌آمدهای امنیتی آن برای مسکو، انتظار گسترش بی‌ثباتی و ناامنی از افغانستان به کشورهای آسیای مرکزی و تحریک مسلمانان قفقاز شمالی را دارد.

در مقابل، استراتژی روسیه و کشورهای آسیای مرکزی به‌سوی تغییر رویکرد نسبت به طالبان و آغاز نوعی تعامل با آن سوق یافته تا به توافق‌هایی برای جلوگیری از گسترش افراط‌گرایی در منطقه دست یابند. این کشورها به خوبی می‌دانند که طالبان، القاعده و سایر گروه‌های افراطی، خروج امریکا از افغانستان را فراتر از پیروزی بر یک ابرقدرت پنداشته و به افغانستان بسنده نکرده و احتمالا در صدد گسترش نفوذ خود در خارج از این کشور بر خواهند آمد. طالبان سرزمین افغانستان را به‌روی گروه‌های نظامی خارجی نخواهد بست و تداوم رابطه‌ی همگرایانه‌ی آنان با القاعده نگرانی کشورهای آسیای مرکزی و روسیه را دو چندان می‌کند. افزون بر این، طالبان از الحاق شهروندان خارجی به خود ممانعت به عمل نمی‌آورند و از گروه‌های آسیای مرکزی که در افغانستان فعال هستند، استقبال می‌کنند (Motwani،۲۰۲۱ ). اما رویکرد تعامل روسیه و کشور‌های آسیای مرکزی با طالبان به نتیجه‌ی مطلوب نرسید و در حال وارد شدن به فاز مواجهه‌جویانه برای جلوگیری از ورود تروریسم و افراط‌گرایی به حوزه‌ی آسیای مرکزی می‌باشد.

امریکا با دستمایگی این تهدیدها می‌تواند سیاست «بازگشت به آسیای مرکزی» را در دستور کار قرار دهد و یک‌بار دیگر چتر امنیتی خود را در منطقه‌ای که مسکو آن را حیاط خلوت خود می‌داند، بگستراند. در چنین شرایطی، در صورت ورود تروریسم یا احساس خطر آن به آسیای مرکزی، امریکا می‌تواند برای افزایش قدرت مانور در آسیای مرکزی به استقرار بخشی از نیروهای نظامی خود در این منطقه و حتا احداث پایگاه‌های نظامی در برخی کشورها مانند تاجیکستان، قزاقستان و ازبیکستان تحت عنوان مبارزه با تروریسم به توافق برسد. واشنگتن پیش از این نیز هنگام آغاز جنگ افغانستان در سال ۲۰۰۱ از سرزمین و مراکز نظامی برخی کشورهای منطقه برای عملیات نظامی استفاده کرده بود.

پرواضح است که روسیه این قبیل تحرکات را تهدیدی بزرگ برای خود تلقی می‌کند و با آن مخالفت می‌ورزد. بنابراین، سیاست امریکا جهت موازنه‌ی روسیه از راه دور موجبات تمرکز استراتژیک مسکو در آسیای مرکزی را فراهم می‌آورد؛ روسیه از یک‌سو به‌واسطه‌ی افغانستان پساامریکا با خطر متمرکز شدن گروه‌های تروریستی در نزدیکی مرزهای خود و از سوی دیگر، با حضور امریکا به‌عنوان رقیب اصلی در منطقه و حیاط خلوت خود مواجه می‌شود. بر این اساس، تغییر اوضاع در افغانستان پس از خروج نیروهای نظامی امریکا به چالشی جدی برای روسیه تبدیل گردیده است (پورلک، ۱۴۰۰، ص ۲۴۸-۲۴۷).

جلوگیری از هژمون‌شدن

برای آن‌که یک دولت به هژمون تبدیل شود باید سه شرط را برآورده سازد: به هژمون منطقه‌ای تبدیل شود، قدرت زمینی (مرشایمر، ۲۰۰۱، ص ۸۶) و ثروت بدست آورد، و تسلیحات هسته‌ای در اختیار داشته باشد (مرشایمر، ۲۰۰۱، ص ۱۴۶-۱۵۵). هر یک از این شروط نمایانگر گامی به‌سوی کسب قدرت اند. مرشایمر در بررسی استراتژی‌های قدرت‌های بزرگ برای کسب هژمونی منطقه‌ای، به دو استراتژی اشاره می‌کند: استراتژی افزایش قدرت نسبی و استراتژی کنترل رقیبان و پیشگیری از روی آوردن آن‌ها به کسب قدرت نسبی.

استراتژی کسب قدرت، شامل جنگ، تصرف و باج‌خواهی برای امتیازگیری از رقیب از طریق تهدید به کاربرد زور، و به جان هم انداختن یا پرهیز از مصالحه دادن می‌گردد. در سوی دیگر این بازی، استراتژی‌های معطوف به کنترل رقیبان برای هژمون شدن قرار دارد (مرشایمر، ۲۰۰۱، ص ۱۵۷-۱۵۳).

بنابراین، مرشایمر می‌پذیرد که بیشینه‌سازی قدرت با هدف کسب موقعیت هژمونیک جهانی، بسیار دشوار و غیرممکن است. از این رو، قدرت‌های بزرگ سودای هژمون‌شدگی در منطقه‌ی خود را دارند و در عین حال، از هم‌ترازی و هژمون‌شدگی سایر قدرت‌های بزرگ در مناطق مربوطه‌ی‌شان جلوگیری می‌کنند. مرشایمر امریکا را یک هژمون منطقه‌ای می‌پندارد نه هژمون جهانی؛ هژمون منطقه‌ای که برپایه‌ی استقرار هژمونی خود، در صدد جلوگیری از هژمونی سایر قدرت‌ها در سایر مناطق برمی‌آید (مرشایمر، ۲۰۰۶) که نمونه‌ی تحقق آن خروج غیرمسئولانه‌ی امریکا و ناتو از افغانستان می‌باشد.

از این دیدگاه، خروج نیروهای امریکا و ناتو از افغانستان «بن‌بستی بزرگ» برای روسیه تلقی می‌شود. دغدغه‌ی مسکو آن است که کشورهای آسیای مرکزی را حوزه‌ی نفوذ طبیعی خود می‌داند و می‌باید نقش تضمین‌کننده‌ی امنیتی را برای آن‌ها که مرزهای» طولانی با افغانستان دارند، ایفا نماید. این در حالی رخ نموده که جمهوری‌های آسیای مرکزی در چارچوب «سازمان پیمان امنیت جمعی» متحد روسیه هستند، و بر پایه‌ی آن، چنانچه یکی از این کشورها مورد حمله‌ی گروه‌های تروریستی قرار گیرد، روسیه متعهد به مداخله خواهد بود. این وضعیت متناقض‌گونه با دیدگاه مواجهه‌جویانه‌ی مسکو در قبال غرب نیز در تعارض است. روسیه در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ وظیفه‌ی تقویت صلح در آسیای مرکزی را برعهده داشت و در سال‌های اولیه‌ی ۲۰۰۰ آماده‌ی همکاری با امریکا در بازسازی افغانستان بود، اما امروزه مسکو نمی‌تواند جاه‌طلبی‌های هژمونیک را با منابع قدرت رو به کاهش خود منطبق سازد. بنابراین، خلای قدرتی ژئوپلیتیک در افغانستان پساامریکا و تسری بی‌ثباتی‌های ناشی از آن به حوزه‌ی نفوذ طبیعی روسیه، سبب می‌شود این کشور توسعه‌طلبی خود، از سوریه گرفته تا قطب شمال را محدود ساخته و آسیای مرکزی را جدی بگیرد. در نتیجه، استراتژی کاهش مسئولیت‌های نظامی فرامرزی امریکا در افغانستان به درگیرسازی استراتژیک روسیه در محیط پیرامونی می‌انجامد و آن را از اهداف هژمونیک بازمی‌دارد (پورلک، ۱۴۰۰، ص ۲۴۶).

بدین ترتیب، پرواضح است که تمرکز اصلی روسیه بر بحران افغانستان اساسا معطوف به منافع هژمونیک آن در آسیای مرکزی می‌شود. تهدید فوری برای کشورهای آسیای مرکزی رشد گروه‌های تروریستی فرامرزی در افغانستان، گسترش افراط‌گرایی، قاچاق سلاح و مواد مخدر و گسیل شدن آوارگان و مهاجران افغانستانی است. به این ترتیب، بی‌ثباتی، نزاع و جنگ داخلی افغانستان از طریق کشورهای هم‌مرز در منطقه (ازبیکستان، ترکمنستان و تاجیکستان) به مرزهای روسیه نیز تسری می‌یابد. نگرانی مسکو این است که مناطق تاجیک‌نشین و ازبیک‌نشین افغانستان که همچون حائلی در برابر طالبان هستند، تحت کنترل طالبان قرار گرفته‌اند (پورلک، ۱۴۰۰، ص ۲۴۶).

در این میان، به‌طور مشخص دل‌مشغولی اصلی روسیه معطوف به گسترش آثار بی‌ثباتی داخلی افغانستان به تاجیکستان است که جنگ داخلی با شبه‌نظامیان اسلام‌گرا را در دهه‌ی ۱۹۹۰ تجربه کرده بود. پایان جنگ شـوروی در افغانستان ضمن این‌که فروپاشی این امپراتوری را در پی داشت، به جنگ داخلی پنج‌ساله در تاجیکستان به‌عنوان متحد روسیه انجامید که طی آن جنگ‌جویان ضددولتی به افغانستان آشوب‌زده در همسایگی خود پناه بردند و شبه‌نظامیان اسلام‌گرای مستقر در افغانستان به ازبیکستان نیز حمله کردند. روسیه‌ به‌شدت تضعیف‌شده همواره با شورش‌های اسلام‌گرایانه در منطقه‌ی مسلمان‌نشین قفقاز شمالی، به‌ویژه مسلمانان چچن که اقدامات تروریستی مرگ‌بار را به قلب این کشور گسترش داده‌اند، روبه‌رو بوده است. برپایه‌ی چنین تجربه‌ای، مسکو که دیگر امکان حضور نظامی در افغانستان را ندارد، نگران ورود جنگ‌جویان افغانستانی به کشورهای آسیای مرکزی، به‌ویژه تاجیکستان و ازبیکستان است که می‌تواند متضمن تهدیدهای تروریستی بوده و فاجعه‌ی انسانی خلق کند (پورلک، ۱۴۰۰، ص ۲۴۷-۲۴۶).

مؤلفه‌های تأثیرگذار بر برآیند برخورد

یک، نفوذ در میان طالبان

از آن‌جایی که طالبان متشکل از گروه‌ها و جناح‌های مختلف می‌باشند، هرکدام از این گروه‌ها به شکلی وابسته و تحت حمایت یکی از قدرت‌های بزرگ یا منطقوی می‌باشد. امریکا از سال‌ها قبل توسط کشورهای عربی و پاکستان در عمق‌ گروه‌های جهادی و رادیکال نفوذ داشته و دارد. روسیه، چین و ایران هم از دیرباز به گسترش نفوذ در میان طالبان پرداخته و سقوط افغانستان بدست طالبان را بر علاوه‌ی تهدید، به چشم فرصت نیز نگاه می‌کنند، اما روسیه بزرگ‌ترین برگ برنده‌ی خود (عمران خان) را در این میان از دست داد.

دو، رأس حرم قدرت پاکستان

این موضوع خیلی حایز اهمیت است که چه‌کسی و یا کدام جناح در پاکستان در رأس قدرت می‌باشد. قدرت نفوذ پاکستان بر طالبان بر کسی پوشیده نیست. از این رو هر جناحی که صاحب قدرت سیاسی در پاکستان باشد صاحب نفوذ بر طالبان نیز خواهد بود. عمران خان، رهبر حزب تحریک انصاف پاکستان و نخست‌وزیر سابق این کشور که روابط پرتنش با غرب و برعکس رابطه‌ی نزدیک با مسکو داشت، توسط ائتلاف سایر احزاب سیاسی پاکستان به زیر کشیده شد. در مقابل حزب مسلم‌ لیگ به رهبری نواز شریف که از روابط خوبی با غرب و ارتش این کشور برخوردار است، با ایجاد ائتلافِ با سایر احزاب بار دیگر به قدرت رسید. اخیرا پرونده‌ی فساد مالی نواز شریف، نخست‌وزیر سابق پاکستان توسط محکمه‌ی فدرال آن کشور برائت داده شد که راه را برای بازگشت وی به قدرت هموار می‌سازد. بنا انتخابات پیش روی پاکستان یکی از مؤلفه‌های تأثیرگذار بر برآیند برخورد استراتژیک غرب و شرق در افغانستان خواهد بود.

سه، وضعیت اقتصادی

خروج امریکا از افغانستان در سال ۲۰۲۱ سبب کاهش مسئولیت‌های نظامی فرامرزی امریکا شد و بر عکس به درگیرسازی استراتژیک روسیه در محیط پیرامونی انجامید و از سوی دیگر جنگ در نوار غزه مصارف گزافی را بر امریکا به سبب حمایت از اسرائیل تحمیل خواهد کرد. بنا کم‌مصرفی شدن جنگ و فایق‌آمدن هرچه زودتر هر یک از این کشورها  بر جبهه‌ی درگیر خویش موفقیت وی را در جبهه‌ی دیگر تضمین خواهد کرد.

چهار، افکار و رضایت عمومی

با آن‌که مردم افغانستان خسته از جنگ و ناراضی از حکومت قبلی بوده‌اند، با آن هم طالبان نتوانسته‌اند افکار عمومی را در جهت منافع خویش سوق و رضایت عمومی را بدست آورند. ممانعت از تحصیل و کار زنان و همچنین دوگانگی برخورد طالبان با اقوام ساکن این کشور، افکار عمومی مردم افغانستان و جهان را در خلاف جهت طالبان به حرکت آورده و این به معنای آب ریختن به آسیاب جناح‌های اپوزیسون طالبان است.

پنج، کارایی و مدیریت

کارایی و مدیریت یکی از متغییرهای حایز اهمیت در رویارویی استراتژیک قدرت‌ها در افغانستان خواهد بود. چگونگی مدیریت منابع و سرمایه‌گذاری آن (حساب کردن روی کدام جناح) در داخل افغانستان و همچنان کارایی بازیگران داخلی در نحوه‌ی استفاده و به کاربستن این منابع تأثیر قابل ملاحضه‌ی در برآیند این برخورد استراتژیک قدرت‌ها در افغانستان خواهد داشت.

نتیجه‌گیری

وضعیت موجود و دوام آن در افغانستان علاوه بر روسیه بازتاب‌های منطقه‌ای نیز دارد که معطوف به کشورهای همجوار، از جمله ایران و چین است. پرواضح است که واشنگتن به ارزیابی پی‌آمدهای اقدام خود پرداخته و واقف بوده است که افغانستان پساامریکا، یک کشور بی‌ثبات، بحران‌زده و حتا مستعد جنگ داخلی خواهد بود. در واقع، امریکا با آگاهی از آسیب‌پذیری افغانستان و محیط منطقه‌ای به محاسبه‌ی استراتژیک از نتایج سیاست خود پرداخته است. از این رو می‌توان گفت که واشنگتن «مدیریت استراتژیک منطقه را، پسا از خروج از نظر دور نداشته است».

تخلیه افغانستان به امریکا اجازه‌ی رویارویی استراتژیک با سه رقیبش را بدون درگیری مستقیم خواهد داد. اول ایران که سابقه‌ی برخورد آن کشور و طالبان در موضوع دیپلمات‌های ایرانی و بحران حق‌آبه‌ی رود هلمند از یک‌سو و خطر افزایش تروریسم، از جمله داعش و جیش‌العدل که با آن مواجه است و این موضوع زنگ خطر برای تهران می‌باشد از سوی دیگر، از تمرکز، استراتژی و هژمون‌طلبی ایران در خاورمیانه می‌کاهد. این موضوع ایران را برعلاوه‌ی جبهه‌ی غربی، در شرق نیز درگیر می‌سازد. دوم چین است که افغانستان رادیکالیزه در همسایگی آن برایش خوشایند نخواهد بود. چین رقیب هژمونیک امریکا در آسیا-پاسیفیک و هند-پاسیفیک است و برهمین مبنا امریکا با خروجش از افغانستان تمرکز خود را از غرب آسیا به شرق آسیا معطوف می‌کند. در مقابل افغانستان رادیکالیزه در غرب آسیا تمرکز چین را از شرق آسیا می‌کاهد و آن را با تهدیدهای مثل جنبش ترکستان شرقی، القاعده و داعش از آدرس افغانستان روبه‌رو خواهد کرد. و در نهایت روسیه، رقیب دیرینه‌ی امریکا است که از وضع موجود در افغانستان احساس خطر می‌کند. قدرت یابی دوباره‌ی طالبان و به تبع آن رادیکالیزه‌شدن منطقه، خطر افزایش نفوذ افراط‌گرایی در آسیای مرکزی و تقویت ارتباط طالبان با اسلام‌گرایان تندور در این منطقه و حتا مسلمانان قفقاز شمالی «تهدید استراتژیک» برای روسیه خواهد بود، که این موضوع  به «جلوگیری از هژمونی» روسیه در اروپای شرقی و آسیای مرکزی می‌انجامد.

بر علاوه وقتی این سه گزینه را کنار هم بچینید، وعده‌ی طالبان به پاکستان جهت دور کردن تی‌تی‌پی از مرز بین دو کشور، اخراج مهاجران از پاکستان و اسکان آنان در ولایت‌های شمالی، تکمیل شدن فاز اول پروژه‌ی قوشتپه و آغاز کار فاز دوم آن و همچنان شدت عمل اجرای این سه گزینه می‌تواند مصداقِ بر خطر تسری افراط‌گرایی به آسیای مرکزی باشد. نویسنده بر این نظر است که بر خلاف تصورات عامه، منطقه بعد از تسلط طالبان در افغانستان با «خطر افزایش تروریسم بالقوه با نام‌های القاعده، داعش، تی‌تی‌پی، جنبش ترکستان شرقی، جنبش اسلامی ازبیکستان، انصارالله، جیش‌العدل، لشکر طیبه و غیره روبه‌رو خواهد شد نه طالبان.» در این میان روسیه (آسیای مرکزی) هدف اصلی و سایر کشورهای منطقه هدف‌های موردی خواهند بود. فرجام سخن این‌که در صورت عدم باز شدن جبهه‌ی غیرمترقبه در سایر مناطق دنیا، افغانستان به‌طور حتمی جبهه‌ی سوم پسااوکراین و فلسطین میان بلوک شرق و غرب می‌باشد. اقدامات آن از قبل آغاز شده است. از آن جمله می‌توان به عدم به رسمیت‌شناسی طالبان، تلاش روسیه و ایران برای افزایش نفوذ در میان طالبان، کشته‌شدن رهبر القاعده در قلب کابل، حملات داعش بر آسیای مرکزی، حمله‌ی انتحاری جیش‌العدل بر پاسگاه پولیس ایران، گسترش حملات تی‌تی‌پی بر پاکستان و غیره اشاره کرد.

سخن آخر این‌که نتیجه‌ی برخورد در این جبهه تحت تأثیر مؤلفه‌های مختلف و مستلزم مقابله با تهدیدها و استفاده از فرصت‌ها می‌باشد. امریکا به نسبت دوری از منطقه با حاصل شکست پایین و بازیگران منطقه‌ای از جهت تهدید تروریسم با حاصل شکست نسبتا بالا روبه‌رو هستند. در نتیجه یکی یا هردو قسما برنده‌ی (سیاست برد و باخت) می‌شود اما بازنده‌ی اصلی مردم افغانستان خواهند بود.

منابع:

-خانی، عبدالله، (۱۳۸۹)، نظریه‌های امنیت، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین‌المللی ابرار معاصر، تهران.

-سلیمانی پورلک، فاطمه، (۱۴۰۰)، «خروج آمریکا از افغانستان؛ بازتاب استراتژی باز موازنه». فصلنامه علمی رهیافت‌های سیاسی و بین‌المللی.DOI: 10.29252/PIAJ.2022.224020.1139

– آیکنبری، جان، (۱۳۸۲)، تنها ابرقدرت، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقاتی ابرار معاصر، تهران.

– Mearasheimer, John J. (2001), The Tragedy of Great Powers Politics, London: W.W.Norton & Company

– Mearasheimer, John J. (2006), “China’s Un peaceful Rise”, Current History; Apr 2006; 105, 690; Research Library pg. 160

– Kissinger, Henry. (2015), “World Order”, Penguin Books Ltd, ISBN: 9790141979007

– Interim National Security Strategic Guidance (2021/03/03), in: https://www. whitehouse.gov/briefing-room/statements-releases/2021/03/03/interim-nationalsecurity-strategic-guidance/

– The Epoch Times, (November 1, 2023) http://persianepochtimes.com/islamic-republic-inthe-midst-of-war-in-the-middle-east/?fbclid=lwAR1vG5kLEEDHUcO66jiCn5dMa4iXHZX7WxO9NF-jXZIK7p35m6O1uiLFKdg

نویسنده: میرفردوس انصاری

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*