ویژهی بیست و دومین سالگرد شهادت قهار عاصی
میترا ارشادی عاصی
چهرهای که هر چار فصل زندگیاش بهار بود و در سن ۳۸ سالگی خزان عمرش را تجربه کرد، قهار عاصی بود. من به عنوان همسر و مادر تک فرزند او، با عمر هجدهماهی که با او بودم، خاطرات زیادی از او دارم که یکی از آنها را با دوستداران شعرش در میان میگذارم. چهار ماه به دور از دود و باروت و جنگ را با عاصی در ایران بودم. روزی به زیارت مرد سخن، فردوسی به طوس رفتیم. در حوالی باغ بزرگ که شامل محوطه مزار فردوسی میباشد، آرامگاه مهدی اخوان ثالث است. با شاخه گلی به زیارتش رفتیم. پس از آن که از آن شاعر عزیز سخنها گفتیم، بلافاصله عاصی گفت: «روزی من هم مثل همین مرد در گوشهای خاک خواهم شد و یکی مثل ما عاشق، به مزارم با شاخه گلی خواهد آمد و دعا خواهد خواند.» خیلی ناراحت شدم و گفتم: «همه میمیریم ولی زود نیست حالا از مرگ حرف بزنیم؟» گفت: «حس میکنم مرگ به من نزدیک است.» سپس کنار درختی با هم نشستیم. عاصی با چاقوی کوچکِ میوهخوری در پایینتنه درخت بلوطی، اسم خود و مرا حک کرد و گفت یادگاری از ما در این باغ بماند. حالا میدانم که روح بزرگش از سفر بیبرگشتش به او آگاهی داده بود. چون چندی بعد، عاصی به خاک خفت و ما را برای همیشه تنها گذاشت.
نجیب باور
عاصی، روستازادهای متعهد و صادق بود. به آنچه داشت، تظاهر نکرد و همیشه به دنبال نداشتههایش بود. شعر عاصی، شعر آزادگی و آزادزیستن است. او در نابههنجارترین روزگار زیست و نابههنجاریهای اجتماعی را بیهیچگونه هراس در زیر ریش حکومت استبدادی وقت فریاد زد. عاصی بیباکانه بر مردههای متحرک خطبه میخواند و هشدار میداد که بیگانه، بیگانه است. عاصی همان رسالتهایی را که امروز در حوزه ادبی مطرح است، لحاظ کرد و آخرین شعرش را با شهادت سرود. عاصی در کنار اینکه سروده آزادی را از یاد نبرد، لطافتهای ذهنیاش را گاه در قالب دوبیتی و گاه در قالب غزل، ماندگار ساخت.
داوود دریاباری
هر بار که سبز میشود در نظرم، عاصی استعداد شگرفی است و توانای بیبدیل و بیدلیل. هرگاه دنبال دلیل برای معرفت انسانهای همچو «عاصی» بگردیم، در اشتباه گم میشویم. عاصی را به هر رو که بگردانی، درد دادخواهی و آزادی را به هر پهلویش خواهی یافت.
هر بار که از دهکدهاش میگذرم، او را میبینم که در امتداد خیابان شعر گستریده است. خیابان غمانگیزی که از گمشدن این سوار نجیب شکایت دارد.
مجیب مهرداد
قهار عاصی، یک رخداد در شعر معاصر فارسی در افغانستان است. قهار عاصی شاعری بود که توانست تغزل و حماسه را در غزل و شعر نیمایی بههم بیامیزد. او فقر و درد مردم را با عاطفه فردیاش یگانه کرده بود. قهار عاصی هرچند زبان و عاطفه شاعرانهاش را مدیون زادگاهش بود، اما عاصی شاعر کابل بود. او در بیانیه بلندش در باره ویرانیهای کابل، خودش را با همه قربانیان جنگ همآواز کرد و علیه ویرانیهای کابل قیام کرد. قهار عاصی استعداد جوانمرگ شعر معاصر افغانستان است. زندگی و مرگ قهار عاصی برای همه شاعران درسهای زیادی دارد.
کاوه جبران
هیچیک از شاعران همروزگار عاصی به اندازه او شعر بد منتشر نکرده، همانگونه که به پیمانه وی شعر خوب هم نسرودهاند. شاید این ویژگی، مهمترین و همزمان کلیترین شناسه در کارنامه شاعری عاصی باشد که شناختِ شعر او را با دشواریهایی روبهرو کرده است. عاصی اما استاد تغزل است. شعر او بیهیچ منازعهای سرشت تغزلی دارد که به برکت زبان ساده و بیتکلف و به لطف واژگان بومی و روستاییاش، سرشار از عاطفه و صمیمیت است، چونان آب جاری و زلال. چندان قوی که همه ضعفهای ساختاری و زبانی و تکنیکیِ کلیتِ شعر او را میپوشاند.
پرتو نادری
خبر مرگ عاصی یکی از تکاندهندهترین خبرهای تلخ در زندگی من بود. من در آن هنگام در مکروریان سوم در خانهی پویا فاریابی زندگی میکردم. در آن بامداد سیاه، تا رادیو را روشن کردم، خبرهای شش یا هفت بامداد بود که زندهیاد ارشادی، خسر عاصی که در رادیو افغانستان کار میکرد خبرها را میخواند. خبرها که تمام شد. خبر شهادت او را خواند. یک لحظه حس کردم که خانه تاریک شد. میگریستم. خانمم که پرسید چه شده است، گفتم عاصی در یک حادثه راکتی کشته شده است. عاصی که چند روز پیش از ایران برگشته بود. لحظههایی گریستیم. نستوه هنوز کودک بود و عاصی را که گاهگاهی به خانه میآمد، میدید. او نیز میگریست. درخانهی کوچک من همگان گریه میکردند. رفتم به خانه استاد واصف باختری تا این خبر دردناک را برای او برسانم.
سمیع حامد
در یکی از روزهایی که «ناگهان از دوزخ اردیبهشت آمد برون / اژدهای مست و آتش در دهان دیگری»، دروازهی ما تک تک شد. کودک همسایه در باز کرد و صدایی آمد: اولاد بز! چرا دروازه ره واز نمیکنی؟ صدای قهار عاصی بود. عادت داشت کودکان خانوادهی دوستان خود را به شوخی «اولاد بز» بگوید. هنگامی که دانست آن کودک بچهی همسایه است، گفت: پس از این دیگر کسی را «اولاد بز» نمیگویم. میگویم «اولاد»، اما معنایش همان «اولاد بز» خواهد بود. نخستین سخنش اما با من این بود: میروم پیش «او»… میخواهم کمازکم هوایش را نفس بکشم… کسی باید برایم ویزا بگیرد. از او که سخن میگفت، چشمانش را «ترسی شفاف» فرا میگرفت. با هم رفتیم دفتر دوست ما همایون خیری تا زمینهی گرفتن ویزا را فراهم کند. عاصی به من گفت: اول از مخابرات یک زنگ میزنم؛ اگر گوشی را خودِ «او» برداشت، ویزا را میگیرم اگر نه، برمیگردم کابل. دو ماه یا بیشتر خانه عضوی از خانواده ما بود. صبحها دفتر استاد محمدعمر فرزاد میرفتیم… دوبیتی میخواندیم و مینوشتیم. عصرها در چارباغ روضه با شاعران دیگر حلقه میشدیم… بین روز در دکان عکاسی دوست ما ژکفر حسینی بودیم. پهلوی دکان ژکفر، یک کبابی بود. یک عصر عاصی با شتاب از دکان بیرون شد. من و ژکفر هم برآمدیم و دیدیم قهار پکهی کبابی را گرفته و در همان حال که کباب پکه میزند، یک شعر گارسیا لورکا را بلندبلند دکلمه میکند. خندید و به ژکفر گفت: کبابیهای مزار باید هنگام پکه کردن، شعر بخوانند! شبها من و عاصی و وحید وارسته بر تشکها لمیده کتاب میخواندیم. هر کس برای خود. وارسته انگلیسی میخواند و من و عاصی ابن عربی و برگردان شعر … به جمع ما دوست مشترک ما حمید مهرورز هم پیوست. مهرورز قرار شد دوباره کابل برود. عاصی گفت: حامد! من هم با حمید یک بار کابل میروم. میخواهم فقط یک بار مادرم را ببویم. تا پس فردا بر میگردم. عاصی حتا لباس عوض نکرد و از کوچه با مهرورز همراه شد. ماهها گذشت و نیامد… بکسش در خانه ماند… روزی دوست مشترک دیگر ما غلامحضرت ظریفی از کابل آمد. یک چاکلیت گلزده با خود آورده بود و گفت: این را عاصی برای مادرجانش (مادر من) فرستاده… گل عروسی اوست.
سید ضیا قاسمی
ما که در ایران، در محیطی دور از وطن کلان شده بودیم و در روزگاری که پدیده انترنت هنوز نبود، از جریان شعر و ادبیات در داخل افغانستان شناخت چندانی نداشتیم. در یکی از آن سالها محمدحسین جعفریان، شاعر نامآشنای ایرانی به افغانستان آمد و با کولهباری از شعر و شناخت برگشت. بعد از کارهای مطبوعاتی او با نامهایی چون استاد واصف باختری، پرتو نادری، قهار عاصی، سمیع حامد، خالده فروغ و… آشنا شدیم و این آشنایی برای ما جذاب بود. از میان این جمع، عاصی اولین شاعری بود که بعدا از نزدیک دیدیمش. از ناگزیری جنگ آمده بود به ایران و برخورد صمیمانه و بیرنگ و ریایش همه ما شاعران مهاجر مقیم ایران را شیفتهاش کرده بود. روزی که خبر شهادتش در صفحه ادبی روزنامه عصر تهران منتشر شد، برای همه ماها خبری تلخ و باور نکردنی و روزی غمانگیز بود.
یامان حکمت تقیآبادی
قهار عاصی تنها به اعتبار شعر «کابل ای کابل»، در ردیف یکی از بزرگترین شاعران معاصر عصر ما قرار میگیرد. این حرف به هیچوجه در باره او غلو نیست، بلکه حقیقتی ست که باید گفته شود. به گمان من در میان انبوه شعرهایی که شاعران کشورهای مختلف برای شهرها یا پایتختهای خود به عنوان نمادی از نوعی فکر و نوعی زندگی سرودهاند، شعر «کابل ای کابلِ» عاصی در مرتبهای بالاتر قرار دارد. از اعماق تاریخ بالا میآید و درد، اندوه و زخمهایی ریشهدار را در صورتی از جاودانگی به ما بیان میکند. عاصی بزرگترین شاعر زخمهای جهان است.
نوذر الیاس
روزی که خبر کشتهشدن «عاصی» را از طریق نامهی دوستی دریافت کردم، هنوز سه قطعه عکسی را که در تهران یکی از «میترا، مهستی و عاصی»، دیگری از «من و عاصی» و یکی هم «تنهایی از عاصی» گرفته بودم، در کامره بود. غرق کار و مشغله، فرصت نیافته بودم تا چاپشان کنم. آری این ناگوار، این تصویر تکیِ عاصی را، دو قدم مانده به پاییزِ پریشانِ همیشهرفتنش، روزِ قبل از پرواز، در دفترِ (کا.ال.ام) در تهران، جاییکه همراهش رفته بودم تا روز و ساعت پروازم را تایید بگیرم، از چهرهی آرامش برداشتم: «بچیم، بنشین که یک عکسِ یادگاریِ جانانه از تو بگیرم، به وطن میروی، مبادا ترا دوباره نبینم!» این خاطرهی تلخ و ناگوار، سالهاست، بیصدا میکشد مرا!
از نامهای به عاصی: کبکست و به آهنگِ دری میآید/ با فر و شکوهِ دلبری میآید.
عاصی: پر بوی کتابست برِ تاقچهاش، گویی ز دکانِ عشقری میآید.
شایان فریور
ما در طی پنجاه سال اخیر، همین دهه شاعران خوب فراوان داشتیم و داریم که برای ادبیات کارهای ارزشمندی انجام دادند. اما شعر عاصی مانیفیست شعر معاصر کشور ماست. شعر او صحفه تازهای برای خلق و تولید متن شعر گشود. سادگی بیان او همان سهل ممتنی است و چنان فریبنده که باعث گمراهی شاعران بسیاری که بعد از او خواستهاند راه عاصی را بروند، شده است.
چهارشنبه ۱۴ میزان ۱۳۹۵ – متصدی صفحه: شایان فریور
منبع : هشت صبح