(پیشکش بهدوستِ هنرمندم استاد وحید قاسمی)
موسیقیدان منتظرِ ورودِ شاعر در کافه است. پس از لحظههایی شاعر فرا میرسد و هر دو چای فرمایش میدهند.
شاعر روی کرسی نشسته و دَم میگیرد و بعد کمی شکّر میانِ پیالهاش میاندازد و آن را با قاشق شور میدهد.
سپس نفسی راست کرده و میگوید: بهنظرم شعر عروسِ حجلهنشین است که زیباییاش را بهگونهی طبیعی میتوان حس کرد.
•موسیقیدان: اما عروسی که آرایش و زیورش موسیقیست. عروسِ بدونِ آرایش و زیور هرچند طبیعتن زیباست؛ اما قشنگیاش زمانی دوچندان میشود که از موسیقی آرایه میبندد و چهرهاش آراسته میشود.
•شاعر: اما موسیقی همذاتِ شعر است و این همذاتی در آهنگِ واژهگان و وزنِ درونی شعر که بهگونهای میتوان آن را موسیقی درونی نیز پنداشت، وجود دارد، و گاه در واژهها صوتش بهگوش میرسد، مثلن آنجایی که مولانا میگوید:
مردِ سخن را چه خبر، از خمشی همچو شکر
خشک چه داند چه بوُد، ترلللا ترلللا”
که کاربرد ترلللا، در واقع چاشنی سرشار از موسیقی در شعر است.
•موسیقیدان: آری درست مانند: یک سرگَم که بازی عاشقانه با “ساری گه مه په دَه نیسا” است.
•شاعر: بله! شعر هم بازی قشنگِ شاعرانه با واژهها و بهگونهی رقصِ شاعرانه کلمهها در بسترِ کلام است که در کنار بیانِ مفهوم شاعرانه، شعورِ آدمی را بهمددِ موسیقی واژهگان بهرقص میآورد، بهویژه آنجایی که شاعری مانند مولوی واژهها را در خانقاهِ خیال بهشور میکشاند و رقص با کلمه را آغاز میکند:
“خواجه مگو که من منم، من نه منم نه من منم
گر تو تویی و من منم، من نه منم نه من منم
عاشقِ زارِ او منم، بیدل و یارِ او منم
با غ و بهارِ او منم، من نه منم نه من منم”
در این شعر هر واژه یک صوفیِ رقاص است که چرخزنان گِردِ مفهومِ شاعرانه میچرخد و شعرِ را با چاشنیِ جان آدمی میآمیزد.
•موسیقیدان: شعر را در مقایسه با موسیقی، میتوان یک پیکر نیمهجان تصوّر کرد که با آمیزشِ آن روحِ برتر و قوی در تنِ شعر دمیده میشود و بهشعر شور و ذوقزدهگیِ مفرط میبخشد.
•شاعر: اما من شعر را بهتنهایی هم، پیکرِ توانمند میپندارم؛ زیرا پیشتر گفتم که موسیقی در ذاتِ شعر وجود دارد؛ یعنی هر واژه در بافتِ زبانی در شعر، آهنگ و موسیقی میآفریند و همان است که اگر شعر را بدونِ موسیقی (ابزار موسیقی و صوت در لابهلای آن) بخوانیم و بشنوییم، باز هم جانپسند و دلنشین است؛ اما با این برداشتِ شما موافقم که با موسیقی و در قالب اجرای آهنگ، جذابیّت و دلنشینی آن دو چندان و توانایی بهیاد سپاری و درکِ آن بیشتر میشود.
•موسیقیدان: گاه صوت بدونِ بیانِ شعر و چیدمانِ واژهگان هم میتواند، بهنحوی در نفسِ آدمی تاثیر گذار شود، درست شبیه بیرون کشیدن صوتهایی مانند: آ، او، به، په و امثالِ هم که مفهومِ مشخصی را افاده نمیکنند؛ اما تاثیرگذار اند.
•شاعر: اما صوتها هم گونهی اختصاری مفاهیم اند که بازگوکنندهی حالتی اند و این حالت بهکمک صوت و حرف در حنجره شکل میگیرد و بعد موسیقی را شکل میدهند.
•موسیقیدان: درکِ آنچه میگویی کمی دشوار شد؛ اما با این برداشت فکر میکنم که هر دو موافقیم که بهزبانِ ساده بگویم که شعر و موسیقی دو موجودِ جدا ناپذیر اند و بهگونهی برادرِ خونی هم.
شاعر لبخند میزند و با موسیقیدان دست میدهد.
هر دو چای شان را مینوشند و به موسیقی دلپذیر گوش میدهند:
“پُر خود نمایهی کارگهی چند و چون مباش
در خانهای که سقف ندارد ستون مباش”
جاوید فرهاد