خانه / فرهنگ و هنر / ترازوی طلایی / آموزه‌ای به‌زبانِ ساده از مثنویِ معنوی
آموزه‌ای به‌زبانِ ساده از مثنویِ معنوی

آموزه‌ای به‌زبانِ ساده از مثنویِ معنوی

هر چند جُستارهایی در باره‌ی “جبر و اختیار” و تعلق آن‌ها به‌خداوند و انسان، محلِ اما و اگرهای فراوان میانِ اهالی حکمت، فلسفه و کلام است، و مشتاقانه هر دو طرف برای رّد و تاییدِ باورهای شان، برهان می‌آورند و تفلسف می‌ورزند؛ اما “مولوی” با پرسشی در “مثنوی” شریفش، به‌این نکته قشنگ می‌پردازد و اراده‌ی آدمی را معطوف به‌خواستش می‌داند و هرگونه جبرگراییِ مطلق را رّد می‌کند و انسان را محکِ گزینش در انجامِ کارهایی بربنیادِ اراده‌اش می‌داند:
“این‌که فردا این کنم یا آن کنم
خود دلیلِ اختیار است ای صنم
در هر آن کاری که میلت نیست و خواست
اندران جبری شوی کاین از خداست
خالقی که اختر و گردون کند
امر و نهیِ جاهلانه چون کند؟” (مولانا جلال‌الدین محمدِ بلخی)
اما جبرگرایان به‌این باور اند که در هر خواست و اراده‌ی انسان، جبری حاکم است و هیچ امری در ذهن و ضمیرِ انسان، امرِ معطوف به‌اراده‌ی انسان نیست؛ چون نفسِ خلقتِ انسان با جبر به‌همراه است و نه با اختیار؛ زیرا خلقتِ “آدم” امرِ معطوف به‌پرودگار بود و خدا در خلقتِ انسان، این جبر را از نهایتِ آگاهی بر سرنوشتِ انسان حاکم ساخته‌است.
گروهِ سوم که می‌خواهند حدّ متعادل میانِ جبر و اختیار را رعایت کنند، به‌این باور اند که انسان در خلقتش مجبور؛ ولی در اراده‌اش با توجه به‌داشتنِ خرَد، “فاعلِ مختار” است؛ یعنی خداوند هم خرَد، هم کتاب‌های آسمانی و هم پیامبران را برای راه‌نمایی آنان فرستاده‌است، که به‌احتمالِ نزدیک به این باور، مولوی را نیز از همین گروه می‌توان انگاشت.
جانِ سخن مولوی این‌ست که خواست‌های برگرفته از نیّتِ ما برای انجام کاری که پایان یا نتیجه‌اش دل‌بخواهِ ما نیست، نباید به‌‌اراده‌ و خواست خداوند (ج) نسبت داده شود؛ زیرا آن‌چه را خواسته‌ایم، اراده کرده‌ایم، و این‌که نتیجه‌اش بد یا خوب بوده، در واقع بس‌آمدی از کنشِ ما است که بازتابش را چه خوب و چه بد، به‌حیثِ واکنش به‌گوش می‌شنویم و به‌چشم می‌بینیم:
“این جهان کوه است و فعلِ ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا” (مولوی)
ناصرِ خُسرو “حجتِ خراسان” نیز نگاهِ انتقادی شگفتی در این باره دارد و هرگونه “گنه و کاهلی” را بر قضا و امر الاهی نسبت دادن، خلافِ خرَدورزی می‌داند:
“گنه و کاهلى خود به قضا بر چه نهی؟
که چنين گفتنِ بى‌معنى کارِ سفهاست
گر خداوند قضا کرد گُنه بر سرِ تو
پس گناهِ تو به قول تو خداوند* توراست
بد کنش زى تو خداى است بدين مذهبِ زشت
گرچه مى‌گفت نياری، کت ازين بين قفاست
اعتقادِ تو چنين است، وليکن به‌زبان
گویى او حاکمِ عدل است و حکيم الحکماست
با خداوند زبانت به‌خلافِ دلِ توست
با خداوندِ جهان نيز تو را روى و رياست
به‌ميانِ قدَر و جبر رود اهلِ خرد،
راهِ دانا به ميانه‌، دو رهِ خوف و رجاست
به‌ميانِ قدَر و جبر رهِ راست بجوى
که سوى اهل خرَد جبر و قدَر درد و عناست” (ناصرِ خُسرو، دیوانِ اشعار، چکامه‌ی ۲۵)
هرچند دانای یمگان را نمی‌توان در همه موارد کلامی و فلسفی جبرگرا یا اختیارگرای مطلق نامید؛ اما باتوجه بر تاکیدِ بار بارش بر مقوله‌ی خرَد و خرَدورزی، می‌توان او را در یک‌ دریافتِ متوازن، بیش‌تر در امرِ اراده و خواستِ انسان در هستی، هم‌سو با مولوی دانست؛ زیرا مفهومِ اختیارگرایی در کنشِ انسان و سپس بازخورد آن به‌مثابه‌ی واکنش در زنده‌گی وی، بیش‌تر جنبه‌ی خرَدورزانه دارد و نزدیک به‌نگرشِ اختیارگرایانه است.
پی‌نوشت:
*مُراد از خداوند در خوشه‌ی دوم شعر، صاحب است و نه به‌معنای مطلقِ پروردگار؛ اما در خوشه‌ی نخست خداوند=به‌پروردگار است؛ یعنی حکیمِ فرزانه، حکیمانه واژه‌ی خداوند را به‌دو مفهوم به‌کار برده‌است.
جاوید فرهاد

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*