خانه / فرهنگ و هنر / ترازوی طلایی / دیداربا خویشتن

دیداربا خویشتن

دیداربا خویشتن  

نویسنده : ناصر سعادت نیا

مرغ کاواندر قفس زندانی است (۳)

آزادی رهایی از وابستگی، عقیده، باورها، تصورات قالیبی هم منیت ها است. این اوصاف دام و زنجیرهای نامرئی که است که جان انسان را اسیرخودش می کند. اسارت و دلدادگی به اشیاء و هر پدیده ای دیگر عقل و خرد،  قوه ای اندیشیدن  بصیرت و آگاهی را از آدمی می ستاند. چنین حالت و و ضعیت باعث می شود، آدمی تنها با چشم مادی جهان را  می بیند، و درک حقیقت عاجزو ناتوان اند. اگر آدمی از درک حقیقت ناتوان شد، از جهان و انسان نیزبیگانه می شود، بیگانگی و فرار از خویشتن ناشی از عدم خود آگاهی است. فقدان فهم و نبود اراده، زمینه برای رشد بلاهت فردی و اجتماعی است. گرفتاری ها بد رفتاری، تجاوز، اجحاف، تکذیب زندگی جمعی وهم چنین، رفتار های ضد اجتماعی محصول اسارت انسان می باشد.

مارکوس اورلیوس در کتاب تأملات می گوید:«آنچه به انسانیت انسان مربوط نباشد، به او تعلق ندارد». اصالت داشتن، زندگی اصیل و طیبه از آزادی انسان ازهمه چیز و همه کس حاصل می شود. انسان به صورت طبیعی دارای نهاد نیکو، وپاکیزه چشم به جهان می گشاید، آلوده شدن او عوامل دیگر دارد، بنابراین زندگی  بر اساس طبیعت اصیل،  با پاس داشتن آزادی به دست می آید. شرافت و کرامت انسان با رهایی از تعلق ها و زیاده خواهی های میسر می گردد. عبادات و رفتارهای اخلاقی ازین رو با آزادی مناسبت دارد، که بافطرت انسان سازگار است. اجبار با قانون هستی و به صورت معین با سرشت آدمی منافات دارد، انسان اسیر خودش را نفی می کند. از مسئولیت های سخت و دشوار انسان، نگهداری از  طبیعت و فطرت خویش است.  نتیجه این خواهد بود، انسان از آنجاییکه انسان است حق دارد آزاد زندگی کند. مالک جان و روح خود باشد، تا با نگریستن به خویشتن، به محو رذایل و پروردن فضیلت تلاش کند.

آزادی از دوجهت برای انسان قابل تصور است، آزادی درونی، یعنی رهایی ذهن از اشخاص و اشیاء، آزادی بیرونی رها بودن از اسارت حکومت ها و سازمان های اجتماعی و سیاسی است. رفتار فضلیت مندانه در صورت حاصل می گردد، که انسان نگاه نقادانه و محاسبه گر، نسبت به خود داشته باشد. اگرانسان از خواسته ها و تعلقات که او را در بند کشیده رها شد، حقیقت خودش را پیدا می کند و باخودش دیدار می نمایند، روح انسان آب صاف و زلال است مولانا می گوید:

آب صافی در گلی پنهان شده                 جان صافی بسته ای ابدان شده

گفت تو بحثی شگرفی می کنی               معنی ای را بند حرفی می کنی

حبس کردی معنیِ آزاد را                     بند حرفی کرده ای تو باد را

مولانا دراین اشعار بیان می دارد که جان و روح انسان قدسی است، اساسا در جهان بینی دینی و عرفانی حقیقت آدمی را روح او شکل می دهد. ازمنظر عرفان روح امری ملکوتی و الهی است، به جهان ماده تعلق ندارد، آمدن او در بستر جسم، به مثابه مسافری می ماند، ناگزیر است روزگاری به جایگاه ابدی اش بازگردد. برای همین است که عارفان مرگ را خوشایند ترین پدیده جهان هستی می داند. به گفته اینان روح در قفس جسم غریبانه زندگی می کند، انس گرفتن آن با جسم از مشیت و اراده خداوند بوده است، تا آزموده شوند که آدمی مسافر بودنش را بپذیرند، و برای جهان ابدی سرمایه گذاری کند.

بشنواز نی چون حکایت می کند             از جدای ها شکایت می کند

کزنیستان تا مرا ببریده اند                     از نفیرم مردن و زن نالیده اند

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش                  بازجوید روزگار وصل خویش

مفهوم این ادبیات گویایی این موضوع می باشد که روح، از جهان ملکوت و متعالی به عالم ناسوت تنزل کرده است. اکنون برای پریدن، از قفس تنگ جسم شوق پرواز به ملکوت و جایگاه اصلی را دارد. در ایده های انسان شناسانه ی حکیم بزرگ افلاطون، نیز آمده اند که روح در عالم دیگر یعنی مثُل تعلق دارد، و فرود آمدن آن بر جسم، به مثابه زندانی شدن در دنیای ماده است. کمال انسان براین است که روح بی پروراند و  تربیت کند، با تربیت شدن، روح به اصل خود نزدیک می شود. در ادبیات دینی همین محتوا به یک شکل دیگر به آن پرداخته است.

قرآن کریم وقتی صحبت از “جان” و “روان” انسان می کند روح را امر خداوند می داند. دوگانگی روح و جسم در قرآن قاعده و فلسفه اخلاقی دارد، یعنی اینکه جنبه ملکوتی انسان اصالت دارد. درادبیات دینی آمده است وقتی خدواند جسم آدمی را تکمیل کرد، آنگه از روح خودش بر او دمید«نفخت فیه من روحی»  بادمیده شدن روح علم و آگاهی نیز در وجود او تعبیه شد. از نگاه متفکران و اندیشمندان، و هم چنین در جهان بینی قرآن”روح” نسبت به جهان علم داشته است، با فرود آمدن در جسم، و محدود شدن روح در قالب جسم دانسته هایش نیز محدود شده است.

روح که در جسم تنزل می کند، برای رهایی از زندان تنگ نیازمند به تکامل اختیاری می باشد. تکامل اختیاری اشاره به مبارزه انسان با کژی ها، حسادت، زیاده خواهی و سلطه طلبی دارد. انسان دراین مبارزه یا تسلیم نیروهای شرمی گردد، یا هستی اش را درک می کند، به کلیت جهان می پیوندد. انسانی که از خودش مایه می گذارد، جان را هم چون خودی می پذیرد، در سیر تکامل روحی به آزادی و رهایی دست می یابد. با اصلاح درون دنیای بیرون نیز به صلح و سلامت تبدیل می گردد. اگر دنیایی فکری و روانی انسان نا پاک باشد، پدیده های بیرونی نیز کدر و مشحون از بدیهای می شود، انسان آنگونه که می اندیشد زیست و زندگی می کند. گمان می برم که اشعار مولانا گویایی همین امر است، او در جواب کسانیکه خود را با انبیاء و اولیاء مقایسه می کند می گویند:

کارپاکان را قیاس از خودمگیر                گرچه باشی در نبشتن شیرو شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شدند           اولیاء را همچو خود پنداشتن

گفت اینک ما بشر ایشان بشر                و ما ایشان بسته ی خوابیم و خور

مولانا تفاوت اولیاء و پاکان را با انسان های که مزاج وروح سالم ندارد به خوبی و روشنی برای ما بیان می کند. در مثنوی معنوی دفتر اول آورده است:

این ندانستندایشان از عمی                              هست فرقی در میان بی منتها

هردو گون زنبور خوردند از محل            لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل

هردو گون آهو گیا خوردند و آب           زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب

هردونی خوردند ازیک آب خور             این یکی خالی و آن دیگر شکرت

با نگاه به ابیات مولانا قوه فاهمه انسان است، که انسان ها را از همدیگر، متمایز می کند، نه دیدن ها و شنیدن ها. انسان ها در یک نسبت همه در هوا و فرهنگ مشترک نفس می کشند، اما همه یکسان از آن بهره نمی برد. همه ای مسلمان ها به صورت یکسان کتاب مقدس را به زبان عربی تلاوت می کند، ولی درک و فهم ها از دیگری  متفاوت است. برخی از هدایت یافتگان و برخی دیگر  در زمره ی گمراهان قرار می گیرد. گمراهی و هدایت، روشنای و عدم آن به جهان باطن تعلق دارد نه جهان بیرون.

صدهزاران فرق این اشباح بین               فرق شان تا هفتاده ساله راه بین

این خورد گردد پلیدی زو جدا               آن خورد گردد همه نور خدا

این خورد زاید همه بخل حسد              آن خورد زاید همه عشق احد

این زمین پاک و آن شور است بد            ای فرشته پا و آن دیو است و دد

از ابیات مولانا که تاکنون صحبت شد، این نکته بر جسته می شود، اگر انسان خواست و اراده برای تربیت نداشته باشد، و خویشتن را برای پذیرش حق آماده نکند، هیچ نیروی بیرون قادر بر تغییر و تحول اخلاقی انسان نخواهد بود. قوه فاهمه معیار، پدیده ها و روابط انسان را سنجش و تعیین می کند، بدیهی است آله و ابزار سنجش کج و معوج باشد، همه چیز را مقلوب می کند. شفافیت و دیدن حقیقت در گرو روشن دلی است. فرض کنید که انسان اگر صاحب علم و اندیشه ی باشد آرا و افکار فراوان دریافته باشد، اما اگر از باطن کور و کر باشد، این علوم هیچ سودی  ندارد.

ادامه دارد

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*