لطیف ناظمی در سال ۱۳۲۵ خورشیدی در شهر هرات دیده به جهان گشود. آموزش های ابتدایی و ثانوی را در لیسه سلطان غیاث الدین آن ولایت فرا گرفت. تحصیلات عالی را دردانشکده ادبیات دانشگاه کابل در سال ۱۳۴۸ به پایان رساند. پس از تحصیلات عالی سالهایی در رادیوی افغانستان کارکرد و پس از آن به کادر علمی دانشکده ادبیات کابل پیوست. بعد، دو سال و اندی به عنوان استاد مهمان در دانشگاه هامبولت برلین درس داد.
ناظمی سالها مسئولیت بخشهای گوناگون عرصه فرهنگی را در وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان داشت. مدتی ریاست نشرات رادیوی افغانستان و در پی آن ریاست کمیته دولتی فرهنگ افغانستان را به عهده گرفت.
او سرانجام در اواخر دهه ۶۰ خورشیدی به آلمان مهاجرت کرد.
این شاعر و نویسنده در آغاز قصیده و غزل می سرود. پس از آن به شیوه نیمایی روی آورد. اما شعر سپید و یا شعر منثور را نیز فراموش نکرد. در شعر، دفتر هایی چون ‘سایه در مرداب’ باد در فانوس’ در بیشه های باد’ و ‘ از باغ تا غزل ‘ را پدید آورد. او در نثر هم آثار متعددی دارد از جمله ‘ مقدمه ای بر داستان نویسی معاصر’ و مقالات متعدد.
ناظمی یکی از منتقدین شناخته شده ادبیات افغانستان نیز است. نقد هایی که او چندین سال برای برنامه رادیویی ‘ترازوی طلایی’ می نوشت، جایگاه او را در نقد نویسی معاصر افغانستان رقم زد.
آقای ناظمی مضامین اجتماعی و میهنی را با نیرومندی در شعرش بازتاب داده است. و در شعر غنایی هم از شاعران مطرح سرزمینش است.
آیینه ها دروغ نمیگویند، دفتر تازه شعر لطیف ناظمی، شاعر و پژوهشگرسرشناس افغانستان است که به تازگی از سوی انتشارات مصلح در آلمان منتشر شده است.
این دفتر حاوی ۱۳۱ پارچه شعر است که بیشتر شان در قالب های غزل و نیمایی سروده شده اند. اما قالب های دیگر از جمله دو مثنوی، ” نعره سرخ اناالحق” و “نی نامه” وچند شعر سپید یا شعر منثور از جمله: “برمی گردیم” و “از پس یک دیدار” نیز به چشم می خورد.
بر میگردیم،
تا سوگجامه های مانرا کتیبه یی سازیم
برگورستان تاکبن های شمال
بر نعش باغهای زیتون مشرق
و بر جنازه کاجهای مغرب
از شعر منثور’ بر می گردیم’
جای قالبی از شعر که طرح یا ترانه خوانده می شود، نیز درین دفتر خالی نمانده است:
شب بود ودست باد تنک می کرد
درهر کناره عطر تنت را
گفتی دگر ببند و ندانستم
آیا دوباره پنجره را بندم
یا دکمه های پیرهنت را
طرح ‘شب و خاطره’
از دفتر های پیشین ناظمی، ‘سایه در مرداب’ و باد درفانوس’، تنها دو سروده در ‘آیینه های دروغ نمی گویند.’ چاپ شده است.
درین دفتر در پای برخی از سروده ها تاریخ گذاشته شده است و برخی دیگر تاریخ ندارند. شاعر در توضیح این تفاوت گفته است که: ‘ تنها در پای سروده های غیر غنایی و آن دسته از شعر های تغزلی که پیش از مهاجرت، در سرزمینم سروده بودم، تاریخ گذاشته ام نه در شعر های دیگر.
برخی از شعر های این دفتر،سروده های ناب عاشفانه اند، مثل’کوچ’، ‘چشمان تو’، ‘عطر سیب بهشت’،’ نه با بهار’ آشیان قناری’ و برخی دیگر.
از روی تاریخی که در پای این سروده ها نگاشته شده، پیداست که این عاشفانه های ناب درسال های پیش از ۱۳۵۷ سروده شده اند. در’روزگاری که یک باغ بانگ قناری و یک آسمان خنده داشت.’ روزگاری که ‘آسوده از خشم چنگیز، بیگانه با خنجر، لبریز از عشق و آگنده از شعر بود.
ولی از صفحه ۳۰ دفتر، از شعر’دختر و برف’ تا چکامه ‘نام تو’ درصفحه ۱۴۰ دفتر شعر ها رنگ دیگری می گیرند.
زمان و مکان در پای پارهای ازین سروده ها نوشته شده است، اما بسیاری هم تاریخی ندارند. با وجود این، اولین شعری که پس از عاشقانههای ناب آمده است تاریخ سرایش آن به سال ۱۳۵۸ خورشیدی بر می گردد.
سالی که آغاز بحران و جنگ دراز مدت در سرزمین شاعر است. ازین پس، بیش از ۵۰ پارچه شعر، شعر ‘درد است و حسرت است وغم است و گداز و سوز’ یا شعر پرخاش است و اعتراض:
ای دوست
ای برادر
ای سنگ
در مشت های بسته نهان تا چند؟
بر فرق های یاوه فرود آی
وین سینه های پر شده از بغض و کینه را
با خشم خود جزیره مرجان کن
‘شعری برای سنگ’ ۱۳۵۹
و یا
شعر رنج روانسوز ترک یار و دیار و غربت و تنهایی است
اگر دوباره ندیدیم
حدیث هجرت ما را
به آفتاب حکایت کن
ز شب شکایت کن
بگو به چشمه و جنگل به ابر و کوچه و ماه:
دو عاشقیم، دو تبعیدی جزیره ی جنگ
که روز واقعه آن آشیان رها کردیم
واز کناره رگبار خار و خنجر و خون
در امتداد غروب
درخت ساحل بیگانه را صدا کردیم
از شعر’مرگ در میلاد’
و یا هم چکامه های تنهایی شاعر است:
می خری ای باد؟ من تنهاییم را می فروشم
لحظه های سربی سوداییم را می فروشم
‘حراج’ فرانکفورت ۱۳۹۰
در مجموعه تازه چاپ شده آیینه ها دروغ نمی گویند، شمار شعرهای نوستالژیک، یادمانه ها و دریغ نگاشت هایی که دلتنگی شدید شاعر را فریاد می کشد، هم کم نیست.
همیشه پنجره های من آفتابی بود
همیشه چتر سرم سقف دور آبی بود
همیشه باغچه ی کوچک پر از گل من
حریر زرد و بنفشینه و گلابی بود
از شعر’سقف دور آبی
کلا، در شعرهایی که در پای آنها تاریخ سالهای هفتاد خورشیدی، تاریخ سالهای جنگ و تفنگ دیده میشود، شاعر حال واحوال مردم و سرزمینش را با تصویرهای عاطفی بدیع بازتاب میدهد:
در سرزمین من
جغرافیای زخمی تاریخ
تقویم های سربی سنگین
با نقطه های کوچک یاقوتی
آویخته به گردن دیوارهای شهر
یعنی:
امسال،سال بارش خون است
سال تگرگ مرگ
سال وفور ترس
سال شیوع تخته و تابوت
از شعر’تقویم’
در دهه هفتاد خورشیدی، همه مردم سرزمین شاعر از جنگ های میانگروهی سخت آسیب دیدند؛ و زنان بیشتر. مصیبتی که بر زنان فرود آمده بود، در چند شعر این دفتر بازتاب یافته است.
خواهر شنیدم سخت دلتنگی پریشانی
دیوارهای خانه را هر شب نگهبانی
خواهر شنیدم پشت بر دیوار تنهایی
از قار قار زاغ های شب هراسانی
از شعر ‘نامه’
اما شاعر، تنها به شرح ستمی که بر زنان رواداشته شده و آنها را از کار و آموزش محروم و به اسارت در چاردیوار خانه محکوم کرده، بسنده نمی کند، بلکه آنها را به قیام در برابر زن ستیزان فرا میخواند:
لیلا به ایوان آ- صدا کن – هرچه لیلا هست
لیلا صدا کن هر قدر لیلا به هرجا هست
لیلا صبوری چیست-بستان انتقامت را
جز صبر راهی دیگر آری هست- اما هست
باید شبی بر دشنه و دشمن قیامی کرد
در مشت ها تان خشم توفان – خشم دریا هست
از شعر’جز صبر راه دیگر اما هست’
از شعر ‘شب های شبیخون’ که تاریخ مندرج در پای آن سال ۱۳۸۲ است، بر می آید که شاعر از تحولاتی که نیمه دوم ۱۳۸۰ در کشورش رویداده، امیدوار شده و از شبیخونی که بر مردم رفته، با فعل ماضی یاد می کند:
زشبهای شبیخونی که بر ما رفت یادی کن
نمیدانند همراهان من زین غم چرا بانو
ولی مثل آنست که هنوز کاملآ مطمئن نیست و میگوید:
مبادا شب پرستان باز لبهای ترا بندند
رها کن نالهات تا آبی سبز خدا بانو
با این همه، پس از ‘شبهای شبیخون’ موج تازهای از شعر عاشقانه، دفتر را فرا میگیرد. سی و هفت سرود عاشقانهء ناب در قالبهای متفاوت شعری، در پی میآیند و عاطفه آبادی بر پا میکنندکه خشت و گل آن احساسات لطیف، صور تازه خیال و معانی بکر است.
در ‘آیینه ها دروغ نمی گویند’ دو شعر بلند آمده است که در دفترهای پیشین ناظمی، حد اقل من، شبیه آنها را ندیده ام.
یکی’ خطبه ای بر منبر تاریخ’ با ۱۸۳ مصرع کوتاه ودراز و دیگری ‘زیر باران باید مرد’ با ۴۶۹ مصرع قصیر و طویل.
البته بلندی این چکامه ها چیزی تازه نیست. فروغ فرخزاد و دیگران شعرهای بلند بسیار سروده اند. اشاره من به شکل و محتوای این دو شعر بلند است. ناظمی خود دریادداشتی زیر عنوان ‘در حاشیه ی چند شعر’ در باره ‘خطبه ای بر منبر تاریخ’ نوشته است:
در شعر ‘خطبه یی برمنبر تاریخ’ دست به بدعتی زده ام که در ادبیات پارسی دری، پیشینه نداشته است؛ یعنی درین شعر پاره یی، مصراعی و گاهی هم مضمون شاعری را بر گرفته ام و به گفته قدما تضمین کرده ام. شمار این سخنوران به سی تن میرسد.’
شاعر، این شعر را به نوه هایش که در غرب به دنیا آمده اند و درهمین جا بزرگ می شوند اهدا کرده است و امیدوار است که آنها در دیاران بیگانه پارسی را پاس دارند.
بخشی ازین شعر:
ساربانا بار محمل بند سوی باروی تاریخ
سوی کاجستان سبز چامه های پارسی
بازبگشا(نامه های پارسی)
ما همان چاووش خوانان خراسانیم
‘مهتری را گر به کام شیر باشد
با خطر کردن زکام شیر بستانیم’
‘یا بزرگی بعد ازین یا مرگ رویاروی’
این سرود کهنه را با کاروان پیوسته می خوانیم
عاشق آن سیستانی زاده ی صفار عیاریم
پارسی را پاس می داریم.
و اما، آخرین شعر این دفتر، بلند ترین شعر ‘آیینه ها دروغ نمی گویند’ با ۴۶۹ مصراعش، قصه اعجاز عشق است و ادبار فاجعهای که بر سرزمین فرود امده است.
شاعر برای نخستین بار، الهه عشقش را پشت میزی می یابد و پل عاطفه آنان استوار می شود. میز که در نگاه شاعر ‘سفره چرکین سیاست، دامگه دزدان، جای پیمان بستن و عهد شکستن و ….’ است، با اعجاز عشق مفهومی دیگر می یابد عشقی که:
مثل یک تنهایی است.
مثل یک صبح عطرناک بهار
خنده سرخ شراب
برلب تشنه جام
مثل روییدن یک خوشه ی گندم ز زمین،
مثل افتادن سیبی سرخ
از درخت احساس.
داستان این عشق در بهاری آغاز شده، که شاعر آز آن هراس دارد. چرا که این بهار ‘سفره ی باروت’ است. درخت این بهار ‘آه عریان زمین’، میوه رایج فصل آن ‘ تباهی و تهیدستی باغ’ و شاخههای درختان آن ‘چوبه دار پرستو ها’ است.
شاعر با صور بکر خیال به توصیف این بهار ادامه می دهد؛ و عشق بازهم به این بهار معنای دگر و بار و بر دگری می بخشد و آنگاه، یاد بهاران دور، و یاد عهد کودکی شاعر در ذهن او تداعی می شود.
در این بخش شعر بلند ‘زیر باران باید مرد’ توصیف آرامش، صفا و صمیمیت زندگی و زیبایی طبیعت و محیط آن عهد، سرشار از عاطفه واحساس است. مثل یک تابلوی نقاشی است و خواننده آنرا می بیند.
شاعر آرزو می کند که کاش در آن روزگار یارش را با پیراهن سبز قناویزی میدید. اما زود از یاد گذشته به حال برمی گردد. به حال که در آن ‘به اندازه دلتنگی شب در تردید’ و ‘به اندازه ی تاریکی شب غمگین’ است.
به حال برمی گردد که ‘خانه اش شهر ارواح’ شهرش ‘غارت آباد’ است. این بخش شعر ‘زیر باران باید مرد’ با تشبیهات، استعارات، و نوع های دیگر صور بکر خیال در آن، قصیده معروف فرخی سیستانی ‘شهرغزنی نه همانست که من دیدم پار’ را دریاد زنده می کند.
و سر انجام، شاعر درین روزگار عجیب، که بر آن باران بی وقفه بیرحمی و تباهی، اشک و خون و درد و اندوه، می بارد، عشق را به مدد می طلبد، یار را آواز میدهد:
زیر باران باید زیست
زیر باران باید مرد.
تو بیا.
همصدا با باران،
همصدا با یاران،
همصدا با نفس سبز قناری
ناظمی در سروده های کلاسيک
ناظمی شعر را با غزل آغاز کرده است. سال های ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۵ خورشيدی که نخستين سالهای شاعری اوست، شعر در کارگاه تخيل شاعرانه ی او عمدتاً در فرم غزل شکل گرفته است. او در اين سالها از هفده تا بيست سال دارد. از چگونهگی بيان و تصوير پردازیهای ناظمی در اين غزلها می توان گفت که او از همان آوان نوجوانی با قلههای بلند شعر کلاسيک فارسی دری چون حافظ، مولانا، خيام و ديگران آشنايیهای سودمندی داشته است. او در غزلسرايی خود در اين دوره بيشتر در پی ذهن و زبان مولانا و حافظ است. البته نيم سده پيش از امروز، چنين امری برای شاعر نو جوانی می تواند گونهيی امتياز به شمار آيد نه مايه ی نکوهش.
آن چه که در پيوند به غزلسرايی ناظمی می توان گفت اين است که او به سرعت به سوی ذهن و زبان شاعرانه ی خود گام بر داشته است. چنان که در سالهای پنجاه از غزلهایاو می توان به نام نخستين گامها در جهت غزلسرايی مدرن ياد کرد. به زبان ديگر او فاصله ميان غزل سنتی و مدرن را در دو تا سه سال طی می کند.
نخستين غزل آمده در<سايه و مرداب>، «شعر نگاه» نام دارد که به سال ۱۳۴۲ سروده شده و مضمون سازیها در آن عمدتاً بر محور مفاهم نرگس و استغنا، جنگ و سپاه، محمل و کاروان، ميخانه و پيرمغان، صوفی و خانقاه، سرو و نسيم می چرخد که بيانگر حاکميت ذهن و زبان شاعرانه گذشتهگان است تا نگاه شاعر به هستی.
نرگسم اما ز استغنا کله گم کرده ام
شاعر شهرم؛ ولی شعر نگه گم کرده ام
پيشتاز محملم از کاروان افتاده ام
افسر جنگ دلم؛ اما سپه گم کرده ام
بر رخم بکشا در ميخانه ای پير مغان
صوفی ام امشب ز مستی، خانقه گم کرده ام
«بازگشت» غزلیاست که در ۱۳۴۴ سروده شده است، شاعر در اين غزل به دنبال مولانا سرگردان است و زبان او را تقليد میکند. با اين حال نوع دست و پا زدنهايی را به هدف رسيدن به زبان تازه تری درآن می توان احساس کرد.
باز آمدم باز آمدم، تا بوسه بارانت کنم
يک شب به بزم شعر خود، با بوسه مهمانت کنم
گر شکوه بر لب شد بلند، ای دختر گيسو کمند
با بوسه لبهايم ببند، تا شکر افشانت کنم.
البته آن چه را که زبان تازه گفتيم در کليت غزل ديده نمی شود؛ بلکه در همين يکی دو بيت می توان آن را ديد.
غزل ديگری است زير نام «زنده بيدار». در اين غزل نخستين بار گونهيی از رگههای نگرش اجتماعی را می توان در شعر ناظمی پيدا کرد، هرچند شيوۀ بيان و نگرش هنوز همان شيوۀ بيان و نگرش پيشينيان است.
اين که می بينی به جام ما شراب ناب نيست
دسترنج باغبان پير جز خوناب نيست
روز ها در خُم به خود جوشيد تا خورشيد شد
آب انگور است اين آتش، خدا را آب نيست
عشق اگر جويی تن و جان را به توفانها سپار
رود هم گر از تپش وا ماند، جز مرداب نيست
زنده بيداريم و فيض از بامدادن بردهايم
بر لب دلدادهگان هرگز سرود خواب نيست
دل نمی بندم به فرش مخملين ديگران
بوريای من به چشمم کمتر از سنجاب نيست
ناظمی و چهارپاره سرايی
ناظمی عمدتاً به سال ۱۳۴۵خورشيدی، به چهارپاره سرايی می رسد. هرچند چهار پاره در اصول خود بيشتر با شعر کلاسيک همخوانی دارد، با اين حال پس از فرو شکستن ديوار های پست و بلند اوزان عروضی به وسيلهء نيما، اين فرم در سرودههای شاعران مدرن رونق بيشتری پيدا کرد. شعر افغانستان با عبور از برزخ چهارپاره سرايی است به اوزان آزاد عروضی می رسد. ناظمی در چهارپاره هايش بيشتر به تجربههای فردی خود نزديک می شود؛ اما با نوع ذهن و زبان رو مانتيک و بيشتر با من فردی خود دست و گريبان است.
ديگر ز سنگ ساحل تالاب چشم من
مرغابی خيال تو پرواز می کند
در آسمان غربت بيگانه های دور
سيمرغ يادها سفر آغاز می کند
در شعر ديگری
من تخمههای سبز نگاهم را
در کشتزار چشم تو می کارم
باران بوسه می شوم و يک شب
بر دشت گونه های تو می بارم
ناظمی و شعر آزاد عروضی
ناظمی در سالهای ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ خورشيدی از فرم چهارپاره گامی فراتر می گذارد و می رسد به نخستين تجربههايش در اوزان آزاد عروضی. نيمای های ناظمی در آغاز به مانند، چهارپارههايش ادامه همان حس و عاطفهء رمانتيک اوست. مثلاً در شعرهای«با بهار، پنجرهء باز، ميان خواندن و راندن، خندۀ باد» و يکی دو نمونهء ديگر.
با اين همه شعرهای ناظمی در اوزان آزاد عروضی از نظر محتوا طيف گسترده تری می يابند. ديگر آن شاعر رومانتيک جايش را می دهد به شاعری که نسبت به رويدادهای سياسی ـ اجتماعی کشورش با هشياری و تعهد واکنش نشان می دهد.
به بيان تفاوت زندهگی رده های گوناگون اجتماعی می پردازد. خواهان عدالت است و در برابر بی عدالتی می ايستد. نگرش شاعرانهء او ديگر گونی می يابد. در شعر کوتاه «دروغ» بر يک باور داشت عام اجتماعی خط بطلان می کشد و آن را به گونهء بيان می کند که بی عدالتی سبب اين همه تفاوتهاست. مردم می گويند به هر جا که بروی آسمان همين رنگ است. اما شاعر از ديد اجتماعی آسمان را در همهجا يک رنگ نمی بيند.
کی گفتهاست ترا
به هر کجا که روی آسمان همين رنگاست
که من،
ز بام خانهء خود تا به بام همسايه
دو آسمان دگرگونه سالها ديدم
زبان ناطمی در کليت زبانی است روان، شفاف، آهنگين که کمتر با تعقيد لفظی رو به رو می شويم. با اين حال او علاقهء فراوانی به کاربرد اسطوره ها و رويات اساطيری و عمدتاً به شخصيت ها و رويداد های اسطوره ای شاهنامه نشان می دهد. در همين حال نام و واژگان کهن چون: سيمرغ، معبد نوبهار، مغان، پيرمغان، اهوارا، دماوند، پتياره، گشن، فرهء ايزدی، اوستا، زند وپازند، هودج، معجر، مجمر، خديو، عود، ساتکين ، هرم، بارو، مزامير، اساطير، داروغه، رايدو، راهوار، عماری، ورجاوند، ميقات، خانقاه ، ميعاد، رامشگر، مفرغ، زردشت، انالاحق، رستم، شغاد، ضحاک، کاوه، سياوش، ميکاييل، حجاج؛ حلاج، نه تنها گاهی شعر های او را به سوی نوع باستانگرايی واژگانی می کشاند؛ بلکه چنين واژگانی با اشاره هايی که به بعصی از اسطوره ها، روايات مذهبی، تاريخی و يا هم مکانهای مذهبی ـ تاريخی دارند، سبب ايجاد نوع ابهام در شعر می گردند.
- يکی از واژههای که کار برد آن در شعرهای ناظمی بسامد بلندی دارد، واژهء درخت است. در گزينهء «از سايه و مرداب» تا من بر شمردم بيشت و شش بار واژهء درخت به کار رفته است. علاقمندی او به درخت چنان است که نه تنها شعر جداگانهيی به درخت دارد؛ بلکه در شعر «زندهگینامه» خود را از تبار درختان معرفی می کند:
من از تبار درختانم
و از سلالهء رويش
سرود سرخ شگفتن
ترانههای شبا روزيم
من از تبار درختانم
ز نسل جنگل و تاک
البته واژهء درخت در شعر های ناظمی کمتر به گونهء يک مفهوم مجرد به کار گرفته می شود؛ بلکه مفهوم درخت بيشترينه در شعرهای او در صور گوناگون خيال تجلی می کند و گاهی هم به گونهء نمادين به کار برده می شود. به گونهء مشخص او بيشتر به کار برد درختان بلوط، چنار، سپيدار، بيد و کاج علاقمند است. البته اين همه گفتن و گفتن از درختان واژگان باغ و چنگل را نيز در پی دارد. پرنده يی که بيشتر در ميان اين درختان و چنگل و باغ به پرواز می کند همان کبوتر است که گاهی معشوق است، گاهی آزادی و گاهی هم آرزو های که شاعر برای خود و مردمش دارد.
- سخن آخر اين که در شعر های عاشقانهء ناظمی اين دست است که بيشتر به ميدان می آيد و به دست بازی می پردازد. گاهی دست های نيازمند شاعر است و گاهی هم دستان مغرور معشوق. البته هر بار در جلوه و تصوير تازهيی و من نيز در اين جا به دست بازی به شعر های شاعر ارجمند جناب استاد ناظمی پايان می دهم!
منابع :
لطیف ناظمی ،شاعری از تبار در ختان نوشته محترم پرتو نادری
آیینه ها دروغ نمی گویند نوشته محترم عبدااله شادان