نیکبخت آجه
از نقطهی بازگشت روند درازشدن شب در نیمکره شمالی، اقوام و گروههای فرهنگی و اتنیکی متنوع، با برگزاری برنامههای تفریحی در اشکال گوناگون استقبال میکنند؛ از آرایش محوطههای باز و بسته تا اجرای برنامههای فرهنگی، شبنشینیهای خانوادگی و خوردن غذاها و میوههای ویژه. مردم افغانستان در این شب -که با نام شب اول چلهی بزرگ زمستانی هم یاد میکنند- با برپایی همنشینیهای خانوادگی -که در دهههای اخیر کمرنگ شده است- قصهخوانی، شعرجنگی و تربوزخوری و انارخوری، خوشگذرانی میکنند. اما طیفی از نخبگان فکری و سیاسی، تلاش پیگیری در نزدیک به یک قرن انجام دادهاند تا ریشههای این چلهنشینی را به نژاد خاص پیوند دهند. این تلاشها در قالب ایدئولوژی برتری و نجابت فرهنگی نژادی خاص معنادار میگشته است. ایدئولوژییای که مثل تمام ایدئولوژیهای تمامیتخواه دیگر، مصادرهی تمام افتخارات را هدف میگیرد و در گذشتههای دورتر، از جمله در قالب ادیان ابراهیمی خود را آشکار کرده است.
جدا از پرداختن به این سؤال که در ادیان ابراهیمی، یکتاپرستی سبب تمامیتخواهی شده یا ابزار راهبردی در خدمت تمامیتخواهی بوده است، از منظر پدیدارشناسی، این دو خصوصیت در کنارهم، ادیان یادشده را متمایز از بسیاری از ادیان و جهانبینیها می کرده است. در بینش این ادیان که در قالب سهگانه یهودیت، مسیحیت و اسلام نمود یافته، فقط یک خدا و آفریدگار وجود دارد که نسبت به همه مقدرات دانا است و بر تمام هستی چیرگی دارد. این ادیان تمامی خوبیها را وابسته به خود و خدای خود میدانند و منکران آن را پلید و کافر میشمارند که سزاوار سرزنش، سرافکندگی و سرکوب اند. چنین سرزنش و سرکوب تا جایی که امکان دارد باید توسط مؤمنان در زیر عنوان جهاد یا جنگ مقدس در همین دنیا انجام شود ولی اگر نشد، دنیای دیگری بهنام آخرت در دستور کار است که خداوند یکتای بیهمتا امر سرکوب را در آنجا برای همیشه یکسره میکند.
حدود چهارصد سال پیش، با شکلگیری نهضت رنسانس در اروپا، چند شاخهی اصلی مسیحیت تحت فشار فزاینده افکار عمومی و نوآوریهای علمی و فلسفی، ابتدا در مقام عمل و پسانها تا حدی به لحاظ نظری از موضع تمامیتخواهی خود عقبنشینی کردند اما در میان دو شاخهی دیگر ادیان ابراهیمی (اسلام و یهودیت) هنوز چنان عقبنشینی عمده و چشمگیری پدیدار نشده است.
در نیمهی اول قرن بیستم دو ایدئولوژی دیگر تمامیتخواه با ریشههای به ظاهر غیردینی در اروپا قد برافراشتند و منبع کشمکشهای گسترده و خونین در سطح جهانی شدند. یکی ایدئولوژی کمونیسم که ساختار فیزیکی آن از روسیه سربرآورد و بر روی کاغذ، تبلور نوعی فهم از عدالت بود و دیگری ایدهی برتری نژادی که توسط نشنلیسم آلمانی در هیأت حاکم برجسته شد. این دو ایدئولوژی نیز از قِبل ادعای مبارزه با پلیدیها به خود میبالیدند؛ کمونیسم با ندای محو نظام پلید سرمایهداری و بهطور کلی تمام نظامهای مبتنی بر مالکیت شخصی و سلسلهمراتبی و نازیسم با ندای برقراری نظام مبتنی بر فهم خاصی از شایستهسالاری؛ یعنی سروری نژاد شایستهی آریا بر زمین و پیروی سایر نژادها از آن، که رادیکالترین صورتش میشد سرکوب و نابودی نژادهای پلید.
این دو ایدئولوژی مؤمنان سینهچاکی در گوشههای مختلف زمین و از جمله در افغانستان برای خویش پیدا کردند. مؤمنانی که به شکلهای حاد و مزمن، ابعاد جدیدی از چندپارچگی و خشونت و نفرت را زمینهسازی و اجرا کردند. ناکارآمدی ایدئولوژی کمونیسم در اثبات آنچه ادعا میکرد در کمتر از یک قرن در افکار عمومی آشکار شد و به جایی رسید که در دهههای پایانی قرن بیستم به فروپاشی نظامهای مبتنی بر این ایده در اروپای شرقی و آسیای شمالی، و یا تحول بنیادی در نحوهی فرمانروایی آن نظامها در آسیای شرقی انجامید. اما نازیسم یا ایدئولوژی برتری نژاد آریا که آدولف هیتلر با صدای بلند مبلغ آن بود، با وجود آنکه ثابت شده است که نه تنها ناکارآمد بلکه غیراخلاقی است و فجایع انسانی بیسابقهای در تاریخ معاصر بهجا گذاشته، اما احتمالا به علت همسویی با اسطورههای باستانی، هنوز طرفداران بیشماری در گوشه و کنار جهان و از جمله در افغانستان دارد و بهمناسبتهایی -نه به قوت سابق- خود را آشکار میسازد. به قول همیلتون، «در جایی که ثابت شود ادعاهای یک نظریه بیاساس بوده است اما با اینحال هنوز بهطور گستردهای مورد قبول قرار گیرد، احتمالا پای اسطورههای بازدارنده در میان است» (برنارد، ۱۳۸۴، ص ۱۲۶).
یکی از استراتژیهای ایدئولوژیهای تمامیتخواه، مراجعه به تاریخ برای اثبات حقانیت خویش بوده است. زیرا اگرچه که رویدادهای تاریخی منطقا نمیتواند مشروعیت چیزی را ثابت کند، اما مردم بهگونهای رفتا میکنند که گویی گذشته و باستان، قدرت مشروعیتبخشی به حال را دارد. بنابراین، ایدئولوژیهای مذکور، برای تثبیت و شناسایی موقعیت خویش در زمان حال و راههای تداوم خویش در آینده سعی میکردهاند -و همچنان به این راه روانند- ریشههای خود را در تاریخ هرچه بیشتر محکم کنند.
گمان میرود که بشر از زمانههای ماقبل تاریخ و ماقبل تدوین تقویم سال، در نیمکره شمالی، یلدا و نوروز را با این آگاهی گرامی میداشتهاند که یکی نقطهی پایان روند طولانیشدن شب در بازه زمانی یک سال است و دیگری نقطهی رسیدن به اعتدال شب و روز. هردو نقطه در معناهای خاص خود آغاز روند گرمابخشی بیشتر را به بشر رنجور از سختیها و مرگ ناشی از سرما و تاریکی نوید میدادهاند. آئینهای استقبال از شروع کوتاهی شب و سپس رسیدن به نقطهی اعتدال، در نیمکره شمالی از شرق آسیا تا غرب اروپا گستریده بوده و با وجود تنوع در شمایل و نحوهی زمانبندی، ماهیت و فلسفهی نسبتا یکسانی داشته است؛ شادمانی از آغاز روند غلبهی روشنایی و گرما بر سرما و تاریکی در عصری که بشر برای حفاظت از خود در برابر آسیبهای ناشی از سرما و تاریکی امکانات اندکی داشته است.
اما ایدئولوژیهای تمامیتخواه کوشیدهاند اینگونه شادمانیها را که به شکل رسوم اجتماعی، نهادمند شده است، به خود منتسب کنند و به نحوی تفسیر و روایتسازی نمایند که بیانگر نجابت فرهنگی آنان باشد. در قرن چهارم میلادی با گسترش مسیحیت در اروپا، رهبران این دین تلاش موفقی انجام دادند برای گره زدن جشن پایان روند طولانیشدن شب با تولد مسیح و به این گونه به آن رنگ مذهبی بخشیدند. در تفسیر صوفیانه و شیعی از اسلام نیز تلاشهای پیگیری صورت گرفت تا به آیینهای نوروزی رنگ مذهبی داده شود. مثل برگزاری مراسم برافراشتن توغ در شهر مزار شریف و آئینهای خاص نوروزی در شهر مشهد. گروهی دیگر از مؤمنان که راه را برای بهرهوری از این آئینها هموار نمیدیدهاند، کوشیدهاند با دادن نسبت شیطانی به آن، زمینهی سرکوب آن را مهیا نمایند.
از سوی دیگر، همانطور که در مقدمه اشاره شد، در راستای ترویج ایدئولوژی برتری نژاد آریا، تلاش گردید و میگردد که چنین آئینهایی به گروه نژادی خاصی منتسب گردد و بخشی از تاریخ و سرمایهی فرهنگی آنان شمرده شود. جای تعجب ندارد که چنین ایدهای بیشتر از سوی کسانی ترویج میشود که از سرمایههای فرهنگی و سیاسی قابل اعتنایی برخوردارند و نه تودهی جامعه. به نظر میرسد که این سرمایهداران جهت رسیدن به جایگاهی که بتوانند عقاید سیاسی خود را در قالب یک نظام سیاسی صورتبندی نمایند و یا در رابطه به حفظ چنان جایگاهی در جوامع موزاییکی همچون افغانستان و ایران اطمینان خاطر داشته باشند، این نیاز را احساس میکنند که اعمال تبعیض علیه دیگر نژادها را امری طبیعی جلوه دهند. بر اساس نظر مورد پسند آنان، نژادها باید متناسب با درجهی هوشمندی و نجابت شان، نقشی در جامعه ایفا کنند و از آنجایی که گروههای منتسب به نژاد آریا، درجهی هوشمندی و نجابت بالایی دارند، شایسته است که مشاغل و موقعیتهای برتر را در چنگ خود بگیرند و نژادهای به اصطلاح پستتر را بهسوی کارها و جایگاههای پستتر برانند.
از منظری دیگر، چنین ایدهای مسیری دوطرفه دارد؛ از یک طرف که بنگری، به این نتیجه میرسی که وقتی رسمها و موقعیتهای خوب در کنار هم وابسته به نژاد خاص میگردند، قادر به ساخت این حقیقت میشوند که این نژاد نجابتی بیهمتا دارد. از طرف دیگر، چنین نجابتی به آن نژاد آمادگی ذهنی میدهد که باید از ثمرات و پیآمدهای آن نجابت برخوردار باشند؛ یعنی قرارگرفتن در جایگاههای برتر سیاسی و اقتصادی. به عبارت دیگر، تلاش برای ساخت حقایق تاریخی، به ساخت قوانین اغلب نانوشتهی باور کمک میکند و این قوانین باور اهمیت خود را از پیآمدهای سیاسی و اقتصادی که بهدنبال دارد میگیرد. کیت جنکینز، نویسندهی کتاب «بازاندیشی تاریخ» مینویسد که ساخت حقیقت «بهخاطر» خود حقیقت نیست، بلکه مربوط به نبردی است بر سر مقام و نقش اقتصادی و سیاسیای که حقیقت ایفا میکند (جنکینز، ۱۳۸۴، ص ۶۳).
مستندات علمی به ما نمیگوید که شکلگیری آئینهای یلدایی ریشه در چه دورهی زمانی و کدام جمعیت انسانی دارد. ما در این زمینه با محدودیت شناخت یقینی و به عبارت دیگر با عدم قعطیت روبهرو هستیم -اگرچه واژهی یلدا سوریانی گفته میشود- و لذا راه پیشنهادی، شکاکیت رهاییبخش است؛ یعنی نگاه شکاکانه به روایتهایی که تلاش دارد ما را در دام کارگاه ساخت حقیقت خود بیاندازد. این شکاکیت در عین حال تواناییبخش است زیرا به فاعل شناسای شک، قدرت میبخشد که قطعیتهای ساختگی را دور بریزد و دست کسانی را که با بهرهگیری از آن قطعیتها، ابزاری برای سروری مییابند آشکار کند. دستهایی که بهطور مثال هنوز در افغانستان محرومیت و بیعدالتی خلق میکند و نمیگذارد که عقاید هیتلر با خود او به گور برود. این شکاکیت به همه اجازه میدهد که صرف نظر از باور مذهبی و تعلق نژادی، از رابطهی خود با طبیعت بدون نیاز به ساخت ایدهی برتری، تجلیل کند.
منابع:
برنارد، جسی (۱۳۸۴)، دنیای زنان، ترجمهی شهرزاد ذوفن، تهران، نشر اختران.
جنکینز، کیت (۱۳۸۴)، بازاندیشی تاریخ، ترجمهی ساغر صادقیان، تهران، نشر مرکز.
طلاعات روز
۲۹/۹/۱۴۰۲