خانه / فرهنگ و هنر / ترازوی طلایی / بررسی جریان سمبولیسم اجتماعی در «لب‌ چشمه» مجموعه دوبیتی‌های عاطف کابلیان

بررسی جریان سمبولیسم اجتماعی در «لب‌ چشمه» مجموعه دوبیتی‌های عاطف کابلیان

ملارمه، شاعر و منتقد فرانسوی می‌گفت: «شاعر باید خویشتن را به ابتکار کلمات تسلیم کند و خود را بدست امواج کلام و طغیان اندیشه‌های پیاپی بسپارد.» عاطف کابلیان در «لب‌ چشمه»، شاعری است تسلیم‌شده در امواج کلام و طغیان اندیشه‌های مداوم؛ اندیشه‌هایی‌ که پر است از دغدغه‌های روزگار هم‌زیستی او. من به‌عنوان یک خواننده‌ی جدی، «لب‌ چشمه» را یک اثر خلق‌شده در جریان سمبولیسم اجتماعی یافتم که در آن شاعر به قول زرین‌کوب، نویسنده و منتقد ایرانی، «از پشتوانه‌ی نوع درک و دریافت فکری و فلسفی برخوردار است.» دریافت در «لب‌ چشمه»، نمادها و برساخت‌های نمادین است که گاهی صریح و گاهی پیچیده‌ در کلام شکل گرفته است. حوزه‌ی دریافت، جریان متفاوتی‌ است که در آن شاعر به مسائل مهم اجتماعی زمان خویش می‌پردازد. درواقع، نوعی تعهد و وابستگی عمیقی احساس می‌شود. درباره‌ی ویژگی‌های شعر جریان سمبولیسم اجتماعی که به «شعر رمزگزاری جامعه‌گرا» یا «شعر نوحماسی و اجتماعی» نیز معروف است، می‌توانیم به متعهدبودن و جامعه‌گرایی، بیان‌کننده‌ی مسائل اجتماعی و دردهای انسانی، متفکرانه و واقع‌گرایی آن اشاره کرد. از جایی‌ که «لب‌ چشمه» یک مجموعه‌ی دوبیتی است، با سابقه‌ای که دوبیتی در ادبیات فارسی دارد، نوعیت این اثر به‌عنوان یک اثر تولیدشده در جریان سمبولیسم اجتماعی قابل تأمل است. بیشتر دوبیتی‌های حوزه‌ی ادبیات فارسی غنایی اند و کم‌تر به مسائل اجتماعی پرداخته‌اند؛ که بیشتر به‌دلیل محدود بودن فضا در دوبیتی است. کار نو دیگر در «لب‌ چشمه»، حالت داستان‌وارگی و بیان روایی در دوبیتی‌ها است؛ دوبیتی‌های پراکنده‌ای که با کنارهم قرارگرفتن، کلیت واحد و معنامند را می‌سازند. با این پندار که «لب‌ چشمه» یک اثر خلق‌شده در جریان سمبولیسم اجتماعی است، می‌خواهم به این پرسش پاسخ ارائه نمایم که این اثر تا چه حد توانسته ویژ‌گی‌های این جریان را دارا باشد و تا کدام اندازه یک اثر موفق بوده است؟ قابل یادآوری است که زیبایی‌شناختی دوبیتی‌های این مجموعه موضوع بحث این نوشته نیست. من کوشش می‌کنم ذیل سه عنوان و با شرح و بسط دوبیتی‌ها به این پرسش پاسخ ارائه نمایم.

تعهد و جامعه‌گرایی نمادها

«لبم پربار از تب‌خال نفرت

شبم سر می‌رسد با حال نفرت

تمام شعرهای سال زهریست

که گویا سال باشد سال نفرت» (کابلیان، ۱۳۹۹، ص ۲)

به ظاهر، لبی است تب‌خال‌بسته که گوینده، شب‌هایش را از شدت دردِ تب‌خال به سختی سر می‌کند. در وقت سخن‌گفتن، لاجرم لب می‌گشاید که با سوزش آمیخته است و این‌طور زمان با حالت نفرت‌انگیزی می‌گذرد. در این دوبیتی، «لب» که نماد صدا و سخن است، با سکوت، خفقان و خودسانسوری تب‌خال بسته است. با وجود این‌که از «سال» سخن به میان آمده است، اما جز شب، روز در آن نیامده است. این می‌رساند که سال، سالِ نفرت‌انگیز است؛ سالی که در آن فقط شب‌های سیاه و تاریک وجود دارد، از روزهای روشن و آفتابی خبری نیست و صدا و سخن در آن مانند زهر، تلخ و کشنده است. یا در این دوبیتی:

«به‌ خود گفتم بیا بی‌خود بکوشیم

کلاه شعر را مردانه پوشیم

سیاهی لحظه‌های تلخ شب را

بنوشیم و بنوشیم و بنوشیم» (همان، ص ۳)

«بی‌خودی» همان خصیصه‌ای انسان اگزیستانسیال‌ است که با دانستن این‌که زند‌گی یک تکرار پوچ بیش نیست، تعهد نمادین نسبت به آن دارد. و آن تعهد به قول کابلیان، مردانگی در پوشیدن کلاه شعر است که ساده‌تر آن می‌شود: شجاعت در ابراز نظر و سخن، حتا در شب‌های تاریک و سیاه که لحظه‌های آن با تلخی سپری می‌شود. تأکید بر «مردانگی» که نماد شجاعت و پایداری است در دوبیتی‌های این مجموعه زیاد است. مانند:

«به خود گفتم بیا بی‌خود بکوشیم

هوای شعر را مردانه نوشیم

نمی‌دانم چرا این سال‌ها را

خموشیم و خموشیم و خموشیم» (همان، ص ۸)

در دوبیتی دیگری می‌خوانیم:

«گلوی شعر افتاده‌ است چندی

بدست ناکسان خیره‌خندی

زمانه تارهای عنکبوت است

بدون ریسمان در میخ‌بندی» (همان، ص ۹)

«شعر» که گونه‌ای از سخن است، گاهی در این دوبیتی‌ها گلویش افتاده است؛ افتادگی‌ای که بدست ناکسان خیره‌خند صورت گرفته است. زمان در اغلب دوبیتی‌های «لب چشمه» -مانند این دوبیتی- مثل تارهای عنکبوت، بر دیواری معلق است. و زمانی که لب تب‌خال بسته و گلوی شعر گرفته است، گاهی تأکید به ایستادگی و کندن بیخ تاری که با آن لب‌ها بخیه زده شده است را می‌کند:

«به‌ پاکی زبان شعر سوگند

که بوده سال‌های سال در بند

به لب‌ها سر به سر سوزن دوانده

بباید بیخ هرچه تار را کند» (همان، ص ۸)

یا از ناگزیری آرزو می‌کند: «شبان‌گاهان دوای مرگ‌ آور/هوای زندگی در ارگ آور…» (همان، ص ۴۹).

«پرنده در فضایی آسمان داشت

برای چوچه‌ها آینده می‌کاشت

پس از همسایگی با کفچه‌ماران

فقط در لانه‌اش کوت پر انباشت» (همان، ص ۱۸)

«پرنده» که نماد آزادی و رهایی است، سخت در تلاش است تا با ساخت آشیانه‌ای، برای آیندگانش فضای امنی پدید آورد. اما زمانی که پی می‌برد با «کفچه‌ماران» که نماد شومی و اهریمن است، همسایه است، دست از ساخت آشیانه می‌کشد و به‌جای آشیانه‌ی امن و آرام، کت پر می‌ماند.

«کشیده شوکران را تا تهی جام

به رنگ آفتابِ در لبِ بام

چغل‌شد کوه آزادی شبی که

سرآمد شعر فرمانده به فرجام» (همان، ص ۵۸)

چغل‌شدن کوه آزادی به معنایی تکه‌تکه‌شدن سربازان خط مقدم جنگ است؛ درست در شبی‌ که عمر فرمانده با نوشیدن جام شوکران که رنگ آفتاب لب ‌بام را دارد، به پایان می‌رسد. خلاء بی‌مدیریتی و فرماندهی، حاصلی جز تکه‌تکه‌شدن سربازان ندارد. نتیجه‌ی‌ این بی‌مدیریتی‌ها، ویرانی‌ها و سرخورد‌گی‌ها منجر می‌شود به:

«صدا شکل تو شد برخورد با کوه

تکید امواج روحت مُرد با کوه

کسانی آمدند از پاردریا

بروی آب، آن‌سو، برد با کوه» (همان، ص ۱۲)

صدایی در کوه برخوردکرده، عینیت سرخورد‌گی انسان جنگ‌زده و بی‌خانمان است. انسانی ‌که با هر سرخوردگی به مرگ نزدیک‌تر می‌شود. سرخوردگی آدم را وادار می‌کند تا به هر آمدوشد چشم امید بدوزد.

تجسم فضای سمبولیستی-رئالیستی

«فشار آورده بود از بس به چشمم

نمی‌آید صدای کس به چشمم

نفس بردم ولی بیرون نیامد

هوا پر برف شد زان پس به چشمم» (همان، ص ۷)

به ظاهر حالت شخصِ وحشت‌زده‌ای است با چشمان از حدقه بیرون‌زده که گوش‌هایش بند آمده است. نفسش در گلو بند مانده و آب در چشمانی از حدقه بیرون‌زده‌اش، بدست سرما مانده است. با وجودی که هیچ نشانه‌ی صریحی بیرون نمی‌دهد اما دقیقا صحنه‌ی یک انفجار را روایت می‌کند. چشمان متعجب، گوش‌های بندآمده، نفس‌های در گلو حبس‌شده و اشک‌های سرد جاری را فقط انسان مانده در صحنه‌ی انفجار می‌تواند به درستی داشته باشد. شبیه این دوبیتی:

«درخت شعر ساکت با لب‌ داغ

نفس‌تنگ ایستاده در شب داغ

بروی بستر خاکستر سرب

گرفته شاخ و برگش را تب داغ» (همان، ص ۱۲)

چه ‌چیزی بهتر از «درخت» که نماد پایداری و مقاومت است، می‌تواند انسان باقی‌مانده از یک ‌انفجار را در آن صحنه توصیف کند. درختی که زداینده‌ی آلودگی است، روی «بستر خاکستر سرب» (بقایای مانده از باروت) نفس‌تنگ ایستاده است، شاخ‌وبرگ‌اش از اصابت چره‌های باروت سوراخ‌ سوراخ شده و آتش‌ گرفته است؛ چنان دست‌وپای انسانی که نمی‌داند چند چره در بدنش اصابت کرده است. ما با یک‌ حالت وحشت‌زده‌ی بعد از انفجار روبه‌روییم.

همان‌طور که در آغاز نیز یادآور شدم، داستان‌وارگی یکی از خصوصیات دوبیتی‌ها در «لب چشمه» است. چنان که با درنظرداشت همین دو دوبیتی بالا که ذهن نمادخوان خواننده‌ی جدی را در صحنه‌ی انفجار می‌کشانند، می‌توانیم دوبیتی‌های دیگری را نیز در این کتاب بیابیم که با کنار هم قرار دادن، پازل‌هایی از یک روایت و داستان را برای ما کامل کنند. چنان ‌که:

«بریز از ابر آب زند‌گی‌بخش

به هر سطر کتاب زندگی‌بخش

دراز افتاده لاشه لاشه شاخه

کجا شد آفتاب زند‌گی‌بخش؟» (همان، ص ۶۸)

«ابر»، نماد زایند‌گی و گسترد‌گی که می‌تواند انبوهی از مردم را نشان دهد و «آب» که نماد جریان و خروش است، درست صحنه‌ی یک راهپیمایی را با انبوهی از مردمی در حال خروش مجسم می‌کند که پس از چندی، انفجاری رخ می‌دهد و جسد‌های انسان چون شاخه‌های درخت به زمین می‌افتند. انفجاری که در مکانی به‌نام دهمزنگ رخ می‌دهد و آن مکان شور و هیجان قبل از انفجار را از دست می‌دهد و دیدن هر باری آن برای آدم تداعی‌کننده‌ی حس دل‌مردگی است. «ندارد دهمزنگ آن شور سابق/به آدم می‌دهد دل‌مردگی دست» (همان، ص ۶۸).

در این فضای باروت‌گرفته که نفس‌کشیدن حتا ناممکن است، در این فضایی ‌که حتا صدایی هر خروشی در گلو خفه می‌شود و جان آدمی چون لاشه‌ی شاخه‌های درخت بر زمین فرو می‌غلطد، و در شهری اندود در تاریکی آیا نگهبانی است؟

«به کوچه کوچه هر شب دانه دانه

بگردان پابه‌پا شانه به شانه

هوای شهر آلوده به کینه‌ست

درخت شعر بنشان پیش خانه» (همان، ص ۱)

یا در این دوبیتی:

«تکان! از عزم گرد پود‌گی را

گذار اندیشه‌ای بیهود‌گی را

سر هر کوچه از شعردرختان

نگهبان می‌نشان آلود‌گی را» (همان، ص ۱۵)

راه‌حل شاعر این است که از طرف شب (در خفا)، درخت‌ها را به‌روی شانه حمل و در هر کوچه، پیش هر خانه کاشت تا هوای آلوده‌ به کینه‌ی شهر را زدود.

واژه‌های نمادین

در «لب‌ چشمه» سخن از «شعر» است. از مجموع ۱۱۴ دوبیتی، در ۶۷ دوبیتی آن واژه‌ی شعر با ترکیب‌های متعدد به کار رفته است (چیزی در حدود پنجاه‌وچند درصد). این نادر است و نشان می‌دهد که شاعر به‌صورت آگاهانه واژه‌ی «شعر» که گونه‌ای از سخن است را وارد دوبیتی‌هایش کرده است و با برساخت‌های متفاوت از آن معنا بیرون داده است. واژه‌ی نمادین دیگر «درخت» است؛ این نماد پایداری، ایستاد‌گی و باروری که به میزان تکرار در «لب‌ چشمه» جایگاه دوم را دارد. همچنان واژگان «ابر»، «باران»، «خاکستر» و… واژگان نمادینی‌ است که مکررا مورد استفاده قرار گرفته است. اما تکرار واژه‌ی نمادین شعر در «لب چشمه» به این میزان، با وجودی که بعضی ترکیب‌های قشنگ و هنری ساخته است، بعضا باعث ساخت ترکیب‌های نامأنوسی نیز شده است که علتش همان فضای محدود دوبیتی و میزان تکرار بیش از حد این واژه است.

نتیجه

دوبیتی قالب شعری بسیار کوتاهی است با فضای اندک. دست‌وبال شاعر در پردازش مفاهیم بیشتر بسته است و از سویی، هر دوبیتی مجزا از دوبیتی دیگر، فضا و محتوای به‌خصوص خودش را دارد. از همین سبب اکثر دوبیتی‌های زبان فارسی غنایی اند و صرفا به مسأله‌ی عشق پرداخته‌اند. عاطف کابلیان در «لب چشمه» فراتر از ژانر غنایی رفته و بیشتر به مسائل اجتماعی پرداخته است. بنا این را باید در نظر بگیریم که فضای محدود دوبیتی گنجایش این حجم محتوا را ندارد. همان‌طور که در مقدمه یادآور شدم، موضوع بحث این نوشته زیبایی‌شناختی دوبیتی‌های این مجموعه نیست و تا جایی که مربوط این نوشته می‌شود، پندار این است که نمادهای به کار رفته در این مجموعه به خوبی جا افتاده‌اند. شعر جریان سمبولیسم اجتماعی، برخلاف شعر رمانتیسیسم که جز زیبایی‌شناسی تعهدی ندارد، شعر متعهد است؛ متعهد به ارزش‌های انسانی. کار دیگر شاعر در «لب‌ چشمه» طرح داستان‌وارگی یا بیان روایی در دوبیتی‌ها است. این دوبیتی‌های به‌هم مرتبط که بعضا به اجزای پیرنگ یک داستان می‌مانند در سراسر کتاب پراکنده شده است؛ با درنظرداشت این‌که هر دوبیتی کلیت فردی خودش را حفظ دارد و جوهره‌ی هنری یا شاعرانگی‌شان سلب نشده است. بنا «لب‌ چشمه» با زبان نمادین که متعهد به مسائل اجتماعی روزگار خودش است، کار قابل ستایش است. به‌ قول زرین‌کوب، «در این نوع شعر حتا عشق که نوعی گرایش فردی است، جنبه و روح اجتماعی پیدا می‌کند.» با یک نمونه دوبیتی غنایی-اجتماعی گپ را تمام می‌کنم.

«ندارم هیچ پروایی زمستان

بیاید هرچه غوغای زمستان

بسازم بوسه‌ات را شال‌ گردن

درین بی‌پیسگی‌های زمستان» (کابلیان، ص ۶۱).

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*