تغیـیـر جنسیت فرهنگی
قسمت اول
از جمله چالشهاى مهم و اصلى جنبشهاى زنان و پیشدرآمدى اساسى بر آسیبشناسى مسایل زنان در کشورهایى که در ردهبندى جهانى، موسوم به تعبیر جهان سومى [از این واژه در سال ١٩۵٢ برای نامگذاری کشورهای توسعهنیافته و درحال توسعهای که خارج از دو بلوک قدرت قرار داشتند، استفاده شده است.] بودن هستند، تغییر جنسیت فرهنگى زنان است که نیاز به شناسایى، توجه و تأمل دارد، اما به آن کمتر تمرکز شده و کمتر در این باب قلم زده شده است. حال اگر پرسشهاى اصلى در پیوست با این مفهوم این است که:
تغییر جنسیت فرهنگى یعنى چه؟
اساساً چرا این موضوع باید داراى اهمیت باشد؟
و این که چرا کمتر مورد توجه واقع شده؟
در آغاز مىطلبد تا تصویرى نسبتاً عینى و روشن از تعریف مفهوم به منظور درک و دریافتی واضح به میان آید. تغییر جنسیت فرهنگى در این نوشتار به زنانى مىپردازد که به لحاظ نشانهشناسى جنسیتى، مونث هستند اما به دلایلى و وابسته به شرایطى مشخص وارد زمین بازى مذکر شده و در برابر زنانهگى و جنسیت خود اقدام مىکنند. زنانى که با نوعی انفعال خودانگیختهى خاموش در مجاورت مناسبات جنسیتزدهى گوشه و کنار جهان زندهگی میکنند، در خدمت مذکرسالارى بوده، از همان مجرا تغذیه و فربه میشوند و روزی، جایی کنار همان مناسبات، در حالى که در برابر جنسیت خود زیستهاند میمیرند و تمام مىشنوند.
تغییر جنسیت فرهنگى دو سویه دارد؛ یک سویه خودآگاهانه است یعنى زن سیاستمدار، زن فعال اجتماعى، زن استاد دانشگاه، زن حقوقدان و تجارتپیشه و… یا حتا زن ساده خانهدار به عمد و از روى آگاهى دچار تغییر جنسیت شده است. این تغییر بیش از آن که برخاستگاههاى درک و دریافت او و بر پایگاه فهم جهانبینی او تکیه بزند، در قید هژمونى پدرسالارى است و در خدمت دستیابى به اهدافى برساخته و از پیش کدگزارى شده در برابر جنسیت خود برمىآید و دچار دگردیسى جنسیتى مىشود.
سویهى دوم، ماجرا تغییر جنسیت ناخودآگاه است. در این شکل، تغییر جنسیت زن بدون این که بداند و آگاهانه انتخاب کرده باشد، دچار تغییر جنسیت فرهنگى شده است.
بحث اصلى تغییر جنسیت در همین دو حوزهى خودآگاه و ناخودآگاه قابل توجه است. حوزهاى که وابسته به شرایطی که تعریف میکند مىپذیرد که در تقابل با جنسیت خود باشد و حوزهاى که نمىداند و بر خود مىتازد.
عامل تعیینگر و اصل اساس در مورد زنان هر دو حوزه (تغییر جنسیت دادههاى خودآگاه و ناخودآگاهها) برترى و هژمونى مردسالارى است. نیاز مبرم و آنچه که از نظر و توجه دور مانده علتشناسى، شرایطشناسى و درنگ و کار پژوهشى و در مرحلهى بعد تولید متنی آگاه و هدفدار در پیوست با موضوع است. نقد و علتشناسى این مفهوم از آن جهت حایز اهمیت است که دو حوزه را نشانه خواهد گرفت:
اول: احاطهى تاریخى و فرهنگى مذکرسالارى؛
دوم: آسیبشناسى حوزه زنان.
از منظر نگارنده یکی از نقدهایی که میتوان به هژمونى مردسالارى تاریخی وارد کرد این است که چرا شرایط و بسترى را حاکم کرد که شمار زیادى از زنان خواه آگاهانه و خواه ناخودآگاه دچار تغییر جنسیت و دگردیسى در برابر خود شده و استحالهى چیرهگى وضعیت شوند؟
نقطهى مقابل جان سخنش را به آدرس خود زنان ارجاع مىدهد مبنی بر این که متفکران و قلم به دستان حوزهى زنان، فعال و فمنیست و منتقد، با وجود این که در جهان معاصر منابع آگاهى متکثر و متعدد و متفاوت شدهاند، چرا حرکت مشخصى که اندیشمندانه و هدفدار و منتج به نتیجه در جهت رفع این کجفهمى و نقیصه برآید، نکردهاند؟
این دستهبندی و نقد به ما کمک خواهد کرد بدانیم وقتی در مورد تغییر جنسیت فرهنگى صحبت میکنیم باید به سراغ کدام زنان برویم. کدام شکافها و گسستها را مورد ارزیابى قرار دهیم و بدانیم مشخصاً به دنبال چه باید بود.
اگر برگردیم به ماجراى تغییر جنسیتدادهى خودآگاه و ناخودآگاه باید گفت هر کدام این دو سویه زیرمجموعههاى خاص خود را دارد. در مورد تغییر جنسیت دادههاى خودآگاه بیشترین سهم متعلق به زنان سیاسى دخیل در قدرت است. پس از این گروه، مدیران ارشد جنبشهاى زنان، فعالان حقوق زن، پژوهشگران تغییر جنسیت دادهى حوزه مطالعات زنان، استادان دانشگاهها و تمام پیشقدمهای زن که بر سرنوشت و آگاهی بدنهى اجتماعى زن تسلط بیشترى داشتهاند، کانون توجه قرار میگیرند. بیشتر اینها و نه الزاماً همه به دلیل این که بتوانند با نظام مردسالار وارد گفتوگو شوند و با هدف برقرارى دیالوگ دوسویه، رفته رفته به بازیگران فعال حوزه مذکر تغییر شکل داده و براى حفظ منافع و مصلحتهاى شخصى و مطالبات فردى با چهرهاى زنانه اما بر ضد جنسیت خود به میدان آمدهاند.
ادامه دارد…
نویسنده : رویینا شهابی
منبع : هشت صبح