آتشفشان شعر
نگاهی به مجموعهی شعر خالده فروغ
« مریم مقدس بودنت یک جو نمیارزد »
«مریم، مقدس بودنت یک جو نمیارزد»، دوازدهمین مجموعهی شعری داکتر خالده فروغ است که در بهار سال ۱۳۹۶ هجری خورشیدی، توسط انتشارات امیری، آذین چاپ یافته است. ده مجموعهی شعری دیگر وی عبارت اند از: قیام میترا، سرنوشت دستهای نسل فانوس، پنجرهای بر فصل صاعقه، عبور از قرن قابیل، در خیابانهای خواب و خاطره، همیشه پنج عصر، کوچههای خالی دنیا، رمان پایانناپذیریست گورستان، فردای من اتفاق میافتد در دیروز، قیام میترا و چند رویای دیگر. با شمارش این دوازده مجموعهی شعری، میتوان اذعان داشت که بانو خالده فروغ یکی از فعالترین شاعران معاصر است. در مجموعهی شعری «مریم مقدس بودنت یک جو نمی ارزد»، نود و سه شعر جا داده شده است و در آن از لحاظ وزن، شعرهای مختلف چون غزل، نیمایی و سپید دیده میشود. البته تعداد غزلهای این مجموعه، بیشتر از سایر اشکال شعری است.
شاعر امروزی ما به غزلسرایی بیشتر توجه دارد و بانو خالده فروغ نیز در چنین هوایی است. او روی همین علاقهمندی، تیزس دکتورایش را در بارهی غزل به پایان رسانید. غزلهای مجموعهی مورد بحث ما و سایر غزلهای بانو فروغ مانند غزلهای شاعران پیشین نیست؛ بلکه از لحاظ واژهگزینی، ترکیبسازی، تصویرپردازی، بیان عاطفی، تعبیرهای انسانمدارانه، توجه به احوال زنان، مدلول نوآوری را در خود نهفته دارد.
عنوان این مجموعه به خصوص ترکیب «یک جو نمیارزد» مفهوم کنایی دارد و در اصطلاح مردم یا لهجهی تخاطب، کمارزش بودن را حالی میدارد. البته اینجا انکار از جایگاه قدسیت مریم نیست؛ بلکه اشاره به عدم باورمندی گروهی از کسانی است، که به والایی مقام زن، به دیدهی ناخوشبینانه نگاه میکنند، یعنی روحیهی زنستیزانه دارند.
بانو خالده فروغ برای تنظیم و تنسیق اناتومی شعرش به گزینش واژههای نیکو و پر کشش مبادرت ورزیده است و آنها را به سان تار و پود ابریشمین چنان با هم تنیده است که حاصل آن بافت حلهی زیبای شعر است. این واژهها در یک پیوند زنجیری گسستناپذیر با هم گره خوردهاند.
به حیث نمونه، این بیت را در نظر میگیریم:
ضبط است در نوار باد زمانه، بشنو
منظومهی غمینم، آه دگر ندارم
که در آن، واژهی ضبط، نوار، بشنو و نیز واژهی غم و آه با هم طوری پیوند یافتهاند که یک حالت تبیین خاص را مسجل ساخته است.
یا این بیت دیگر:
چه داستانی آغاز و آخرش گم گم
نه شاد و هم نه تراژیدی است رومانم
که واژههای داستان، آغاز و آخرش، شاد و تراژیدی و رومان همه با هم در یک تناسب ارایه شدهاند.
یا این نمونهی دیگر:
از خود فرا روم من و لیلا شدن خوش است
مجنون من برای تو صحرا شدن خوش است
که لیلا، مجنون، صحرا سکه، قلب (نا رایج) و دارا، گزینش بایسته برای افادهی حالت ویژهی شعری است.
بنابراین اسلوب شعری بانو فروغ در سایه روشن بیان مناسب و کاربرد متناسب واژهگانی، شعرش را گیرایی بخشیده است.
شعرهای مجموعهی «مریم، مقدس بودنت یک جو نمیارزد»، از لحاظ تصویرپردازی در مرتبهی بالا میایستند. هر یکی از اشعار این مجموعه، به سان تابلوی نقاشی، دلها و دیدهها را به خود میکشانند. این شعرها در عین حال که نقاشی گویا اند، از تبلور خاص برخوردار اند؛ که همان زیباییی و گیرایی است. داکتر فروغ، برای تحقق تصویرسازی، از آرایههای گوناگون استفاده میکند. هر یکی از آرایهها را از پرویزن سنجش میگذراند، بعد،
از مصداق کاربردی آن متیقن میشود و آنگاه به کشف و شهود زیبایی آن ایقانش به حصول میپیوندد.
این آرایهها شامل تشبیه، استعاره، کنایه، مجاز، تشخیص، حسآمیزی و صناعات لفظی و معنوی میتوانند باشند. چنان که در این غزل، شاعر خود را به فرزانه، دیوانه، اسطوره، قصه و افسانه، کوچهی ویرانه تشبیه کرده است.
این تشبیه را میتوان از منظر جمالشناسی، بالا ارزشیابی کرد:
او خواست در روی زمین افسانهای باشم
اما حقیقت اینکه من دیوانهای باشم
دیوانه چی در یک روایت باشم اسطوره
در روی دیگر قصه و افسانهای باشم
شهکار معماری او بودم، ولی دیدم
که روزگاری قصه و افسانهای باشم…
در این شکی نیست که یک آرایه، گاهی به خاطر آمدن توأم با آرایهی دیگر، زیبایی ویژه به شعر میبخشد. چنین حالتی در شعر به هیچ وجه سبب ستیز آرایشها نمیشود؛ بلکه رونق مضاعف هنری و زیبایی به آن میبخشد. به گونهی مثال در این بیتها:
جنازهی دریا دوش ساحل آزردهست
قیاس کن این من تا کجا گریستهام
خوشم نمیآید خندههای زودگذر
اگر گریستهام تا خدا گریستهام
تمام میهن من خالی است و من تنها
برای خالی بیانتها گریستهام
داکتر فروغ از فضای پر آشوب وطن سخت به شکوه است. با کاربرد برخی از آرایهها از خودش و آرمانهای خود تصویر زیبایی ارایه میدارد. او برای یافتن خودش تا سرحد جان سپردن، تلاش میکند اما میبیند که میهن از آتش جنگ و جنگافروزی، نوحههای تلخی را فریاد میزند، از نام دروغین خود به حیرت فرو میرود و برای یافتن نام مناسبی دلش را بر خراسان میسپارد. او این پندار را به مدد تشبیه و کنایه و تلمیح، تصویر و ترسیم میکند.
بشنویم این مسأله را از زبان آهنگ قلم خودش:
رفتم که خود را بیابم، خود را به درمان سپردم
دیدم که نفعی ندارد در عاقیت جان سپردم
رفتن به جنگ سکوت و تاریکی از من نیاید
چون خود چراغ صدا را بردم به باران سپردم
میهن شنیدم که میگفت: هی جنگ هی جنگ هی جنگ
دخت مسلمان خود را در کافرستان سپردم
نامم دروغین و باطل حیران شدن که چه باشم
جستم صف نامها را دل بر خراسان سپردم
از این فضای پر آشوب که آتشش بیخداییست
دیگر زرهی ندیدم، خود را به قرآن سپردم
و اما از لحاظ محتوا، این مجموعه سرشار است از مضامین متنوع. مثلاً یادکرد از اتحاد و همدلی، آزادی، یادآوری از شاعران نامآور زبان فارسی دری و قدمت خراسان بزرگ و جنگ هفتاد و دو ملت.
گاهی شاعر حرفی دارد از انتحار، بدین نهج:
در جادهها نرفت و نزد جار انتحار
او کرد خود کشی از خود تا دلش گرفت
شاعر از وضع نا به سامان قلم نیز یاد میکند. وضعی که مولانا اگر دوباره بیاید به وحشت میافتد:
اگر دوباره بیاید دوباره مولانا
به وحشت افتد زین وضع که قلم دارد
شاعر باز هم از دشواریها گلایه دارد. میپندارد که زندهگی به جنگ روانی مصاب شده و از انفجار زخم عمیق خورده است.
از دیار بیهنر هم دلتنگ است. بنابراین قصد دارد از این دیار به دور دستها برود تا مگر آرامشی نصیب او شود:
هم زندهگی به جنگ روانی مصاب شد
زخم عمیق خورد دلش زانفجار هم
تنها نه شهر را بگذارم روم روم
از این دیار بیهنر بیدیار هم
در غزلی به نام «سرزمین جادو» نکتههای جالبی را ارایه میدارد که بیمورد نیست آن را مرور کنیم:
درد تاریخیی که هر دوییم
گر بدانیم خویشداروییم
من و تو سرنوشت یک دربا
من و تو مویههای آموییم
من و تو رودکی و رابعهایم
من و تو سرزمین جادوییم
فارسی و دری و تاجیکی
یک ابرشهر با سه تا کوییم
ما ربان بزرگ مولانا
حافظ و مهستی و خواجوییم…
به همینگونه از موضوعات دیگر چون درد، غم، غصه، فرهنگ، تاریخ، قلمرو زبان فارسی دری، خانواده، مردم، بیگانهگی، دانش و معرفت، هنر، تراژیدی، ویرانی، عشق، انترنت، شاهنامه، مرگ، جنگ، حوا، مریم، بهار، خزان، پرنده، رنگها، سکوت، تاک و آتش زدن آن و امثال این موضوعات که بیرون از شمار است.
از لحاظ تکنیکی، گفتنیهای دیگر نیز در رابطه به اشعار این مجموعه وجود دارند؛ از جمله اوزان ثقیل و نرم.
در چند شعر بانو فروغ به خاطر رعایت وزن و جلوگیری از سکته شدن در آخر مصراع، حرف (و) آورده شده که این کار هم تازهگی دارد و در غزل خوشآیند است. گرچه در شعر نیمایی و سپید چنین عملکردی مرسوم و متداول میباشد. در این مورد از شعر بانو فروغ به چند مثال توسل میتوان ورزید:
اگر عاشق شوند آن لحظه از منی میشوند آزاد و
پس از آن در زمین نمیگنجند، از چه صحراستند میمیرند
یا در این بیتها:
قرار و راحتم کجا؟به راه چشم دارم و
مسافر زمانهام، چهگونه زندهگی کنم
درختانه مرا عصری به بام عصرها برد و
درختی از ورای پنجره دیدار با من داشت
پایان سخن این که: داکتر خالده فروغ، یکی از شاعران مطرح روزگار ماست و از او گزینههای شعری فراوان را خواندهایم و محظوظ شدهایم. باور کنیم که او «آتشفشان شعر» است. آن سان که خودش میسراید:
میسوزد آستینم، چشمم، دلم، جبینم
آنشفشان شعرم، راه دگر ندارم
بماناد این آفرینشگر سحرکنندهی دلها و ذوقها.
سه شنبه ۲۸ قوس ۱۳۹۶ –
نویسنده : پوهاند داکتر عبدالقیوم قویم
منبع : هشت صبح