ضعف اپوزسیون دلیل نیرومندی حکومت نیست
چند واکنش حکومت وحدت ملی در برابر مخالفان آن بدون شک که پشتیبانی نیروهای «حمایت قاطع» را به همراه داشت. چند ماه پیش در یک اقدام غیر قابل پیشبینی، نیروهای بینالمللی مستقر در مزار شریف از نشست طیاره حامل جنرال دوستم معاون اول رییس حکومت وحدت ملی در میدان هوایی آن شهر جلوگیری کردند. من نه وارد بحث اتهامها علیه جنرال دوستم میشوم و نه هم بر بُعد قانونی موضوع که ممانعت از بازگشت یک شهروند افغانستان به کشورش باشد، مکث میکنم.
در مورد دوم روز پنجشنبه، نهم قوس، حکومت از پرواز طیاره حامل استاد عطامحمد نور والی بلخ و آقای باتور دوستم که میخواستند در جلسه قندهار- گردهمآیی معترضان خواهان اصلاحات حکومت وحدت ملی- شرکت کنند، ممانعت به عمل آورد. هر دو اقدام حکومت وحدت ملی که بدون شک در همسویی و همآهنگی نیروهای خارجی مستقر در افغانستان صورت گرفتند، چند آموزه را به نمایش میگذارد.
نخست دیده شد که رهبران قومی و محلی نیرومند، آن طور که گمان میرفت، توانایی به نمایش گذاشتن حرکتهای اعتراضی تودهای را دستکم در این مقطع ندارند و تواناییهای آنان محصور و محدود است به نمایشهای نظامی و استفاده از افراد مسلح در حوزههای محلی. بدون شک جنرال دوستم در میان مردم ازبیکتبار کشور ما از حمایت مردمی نیرومندی برخوردار است و همین امر موجب شد تا بیشترین آرای مشروع داده شده به دکتر اشرف غنی از مردم شمال نشأت کند. اما در صورتی که شخص جنرال دوستم در صحنه حضور نداشته باشد و نیروهای بینالمللی امکانات مانور در منطقه را از او سلب کنند، توان بسیج تودهای او بسیار کاهش مییابد. اشکالات حرکتهای وابسته به رهبران کاریزماتیک و قدرتگرا در همه جای دنیا در همین است که تودههای مدافع آنها بیشتر از این که بر بنیاد معرفت و آگاهی شهروندی عمل بکنند، بر پایهی عواطف و غرایز عمل میکنند و برخاستگاه آنها در حوزههای مناسبات قدرت و جنبشهای تودهای بیشتر حسیات و احساسات است تا معرفت و آگاهی شهروندی. چنین حرکتهایی از حس همبستهگی تودهها نسبت به رهبر همنژاد یا در موارد مشابه میتوانند از باور مشترک دینی یا مذهبی انسانها ناشی شوند. در فرایند تبارز همبستهگی با رهبران، در چنین مواردی، هیجانات، رویکردهای افراد را سمت میدهند. در چنین حالتهایی، منافع مشترک عینی مانند همبستهگی طبقاتی یا محروم ماندن از بهرهگیری برابر از امکانات اجتماعی موجب پیوند پایدار و آگاهانه رهبر و پیروان نمیشوند و میتوانند با فروکش کردن هیجانات نیز غیر موثر واقع شوند. در اینجا من به این بحث از منظر جامعهشناسی که تبلور طبقات و اقشار اجتماعی دارای جایگاه اجتماعی مشترک و برخاسته از آن زیانها و منافع مشترک در کشور ما، در چه مرحلهای از استحکام قرار دارند، نمیپردازم. در همه حال وقتی هیبت و صلابت مبتنی بر زور چنین رهبرانی شکستانده شود، به آسانی هیجانهای تودههایی که از چنین افرادی، شخصیتهای اساطیری میسازند، فروکش میکند. تنها آن اقلیتی که به سخن ماکس وبر، بر بنیاد روابط «سلطانی» از امکانات مادی، پایگاه قدرت و ابهت چنین قدرتمندانی سود بردهاند تا زمانی که امیدی به بازگشت آنان به قدرت داشته باشند، سر و صدا میکنند، اما به مشکل میتوانند به بسیج تودهها بپردازند. تا اینجا، قضیه مبتنی است بر برخی از تیوریها در رابطه با وفاداریهای سنتی در درون «جمعیت»های اجتماعی دارای بافتهای متفاوت. چنین حالتهایی در افغانستان امروز در تحلیل مناسبات قدرت برای جناحی که فعلاً حاکمیت دولتی را در دست دارد، میتوانند زیبا و دلپذیر بنمایند. اما اشکالات مکنون در این تیوری و انطباق آن در افغانستان کاستیهایی را نمودار میسازند و نشان میدهند که قضیه به این سادهگی نیست. در بخش دیگر این نوشته به این موضوع بر میگردم.
نمایش ناتوانی استاد عطا در بلخ که نتوانست در حالی که یکونیم ساعت در طیاره نشسته بود، آن هم در قلب پایگاه قدرتش، به سوی قندهار پرواز کند، نشان میدهد که حکومت در کابل میتواند با تکیه بر نیروهای خارجی در برابر شخصیتهای پر قدرت محلی موقتاً دست بالا داشته باشد. نخست حکومت وحدت ملی در سایه نیروهای بینالمللی توان آن را دارد تا از سر و صداهای افرادی که در شهرها مستقر اند و همهروزه به مدیریت و حکومتداری با تمایلات گریز از مرکز عمل میکنند و از زندهگی پارتیزانی به دور ماندهاند، جلو بگیرد و دست به نمایش قدرت بزند. دوم، شخصیتهای رهبریکننده جمعیت اسلامی از لحاظ به نمایش گذاشتن ایدیولوژی واحد، آن طور که در اوایل جهاد دیده میشد و هم از لحاظ همبستهگیهای تباری دچار اشکالات جدی استند. منافع متضاد و رقابتهای محلی میان رهبران این حزب افزون بر نبود ایدیولوژی واحد موجب شدهاند تا این جریان بیشتر به فراکسیونهای فاقد همبستهگی لازم تقلیل یابد. بیشتر اتحاد این افراد در مراسم سوگواری شهدای نامدار آنها و یا زمانی که موقعیت چند تن آنها همزمان در معرض تهدید قرار بگیرد، تبارز میکند و هر کس میداند که چنین همبستهگیهای صوری و شکنندهاند. در سالیان پسین، سهم رهبران این جریان و پیروان آن در مشارکت در قدرت در مناطق گوناگون چنان نابرابر تقسیم شده است که رقابتهای میان آنها علیرغم فریادهای وحدتطلبانه، بیشتر آشکار میشود. در چنین شرایطی بر خلاف موقعیت جنرال دوستم به مثابهی رهبر اصلی ازبیکهای افغانستان، توسل به تبار تاجیک و یا زبان فارسی توسط برخی از رهبران جمعیت اسلامی که اغلب در سایهی اسطورهها و بقایای ایدیولوژیک دوران جهاد قرار میگیرد، نمیتواند به نیروی محرکه و بسیجکننده تودهها بدل شود. در نهایت این جریان به یک جریان مبتلا به وارفتهگی و در عرصه کنش اجتماعی فاقد توانایی مشارکت در یک حرکت فراگیر تودهای تقلیل یافته است.
جنرال دوستم، به دلیل دست و دل بازیی مالی که بیشتر ریشه در فرایند زندهگی شخصی و نحوهی ارتقای او به یک رهبر سیاسی و نظامی از دوران حزب دموکراتیک خلق تا به امروز دارد، در برابر افراد وابسته به خود سخاوتمندتر است. این واقعیت اگر از نحوهی برخورد استاد عطا محمد نور به نزدیکانش بگذریم، در مورد رهبران جمعیت اسلامی صادق نیست. آنان در خرید وفاداری افراد و پیروان خود دست گرفته عمل میکنند. چنین امری موجب میشود تا از تعداد پیروان وفادار آنها کاسته شود و در نهایت میان پیروان این افراد به گونهی روزافزونی نارضایتی تبارز کند و وفاداری قابل خرید نیز بیش از پیش کاهش یابد.
تا اینجای قضیه، برای حکومت و نیروهای خارجی حامی او به ویژه برای سلحشوران سلطههای قومی جانبدار حکومت امیدوار کننده مینماید. اما واقعیت افغانستان این است که حکومت وحدت ملی فاقد پایگاه مردمی است. تعداد اندکی از شهروندان جوان افغانتبار خارجی که به افغانستان به مثابهی تیولهایی موقتی و فصلی برای پیدا کردن کار و پول مینگرند و با صدای هر انفجار به کشورهای اصلیشان فرار میکنند و حاضر نیستند تا در دفاع از کشوری که آن را غیر میپندارند و به زبانهای آن نمینویسند و تکلم نمیکنند و حاضر نیستند برای آن جانهایشان را به خطر بیندازند، زمینهی تبارز را به مثابهی یک نیروی منسجم اجتماعی و مدافع حکومت نمیدهد. در چنین حالتی، نیروی حقیقی و وحشتباری که در کمین نشسته است و حاضر است برای کسب و استقرار قدرت تیره و سیاه خود دست به هر قتل عامی بزند و داوطلبانش را نیز دسته دسته به انتحار بفرستد، طالبان و پاکستان است.
همهی نیروی پشتیبان این حکومت، خلاصه میشود به: نیروهای خارجی که بیقید و شرط از آن حمایت میکنند. اما این نیروها در ادامهی طولانیمدت حمایت خود از حکومتها چند مشکل دارند. در شرایط دشوار علیرغم وعدههای بسیار، خود را کنار میکشند. ویتنام، کامبوجیا، لبنان، ایران، سومالیا و جاهای دیگر نشانههای بارزیاند از این ناپیگیری. در استراتژی مبارزه با ترور در عرصهی عمل تغییری که مایهی امیدواری افغانها بشود تا کنون، دیده نمیشود. سیاستهای خشن و یکجانبهی نظامی در داخل، بدون توجه به منابع تروریسم و جنگ، موجب تحریک و تقویت حس و واکنش ضد خارجی افغانها میشود و در نهایت زمینهی سربازگیری بیشتر را به تروریستان مساعد میسازد.
سیاست تبارگرایانهی افراطیای که این حکومت اعمال میکند نه تنها موجب گسترش پایههای مردمی آن نشده، بلکه حتا در میان گروههای تباری که از منظر قومگرایان باید پایهی مردمی حکومت میبودند، موجب گسست و جدایی تا مرز احیای رقابتها و دشمنیهای تاریخی درونقومی شده است. این امر موجب شده است تا نخبهگان تباریِ فراکسیونهای رانده شده از قدرت، به سیاست تقابل با حکومت روی بیاورند.
سیاست به ظاهر مبارزه با فساد حکومت، سیاستی گزینشی است. اگر شاخههایی از مافیای اقتصادی و ریشهدار در قدرت از تاراج رانده شدند و یا این که امکاناتشان کاهش یافتند، بخشهای دیگر مافیا در تاراج دست بالا پیدا کردند. حتا در تعیین افراد به مقامها نیز اوضاع بر همین منوال بوده است. به گونهی مثال تعویض دادن به افرادی که متهم به فساد گسترده در گذشته و امروز بودهاند، از این جمله است. تقابل جناحهای غارت، آنانی که در این حکومت به نان و نوای بیشتر رسیدند در برابر آنانی که خود را بازندهی تاراج میپندارند، یک عامل دیگر تنش در حکومت است. به این معنا که از یک سو مخالفت نیرومند و تجرید بخشی از سوءاستفادهکنندهگان و حمایت از بخش دیگر موجب ادامهی اقتصاد نامشروع و روابط سیاسی برخاسته از آن میشود و از جانب دیگر تداوم و تقویت اقتصاد نامشروع موجب تداوم تضعیف بنیادهای امنیتی و اجتماعی دولت میشود.
ارتقای دروغهای سازمانیافته به سیاست حکومتی و وعدههای بیشمار در بارهی پیشرفت و توسعه، موجب سرخوردهگی روزافزون مردم شده و موجب میشود تا شهروندان به دلیل این که با دروغهای سازمانیافته همه روزه مواجهاند، هر نوع باور به تعهد اخلاقی نخبهگان سیاسی نسبت به زندهگی مردم را از دست بدهند. مردم پس از سه سال، دروغهای بزرگ و وعدههای غیر عملی، امروز بیشتر به دسترخوانهای خالی و جنازههای فرزندانشان مینگرند تا به فریادهای نارسای حکومتیان گوش فرا دهند. جناحهای حکومت، ریاست حکومت و رییس اجرایی، در امر حفظ قدرت و نمایش روی قالینهای سرخ با هم توافق دارند، اما در ژرفای ساختار قدرت رقابت و جدایی، عامل متبارز است. کمیسیون انتخابات و اصلاح روندها و ساختارهای انتخاباتی بیشتر از یک دروغ و یک خنده بزرگ نبود و نیست. نه تذکره برقی، نه نامنویسی الکترونیک رأیدهندهگان و نه هم تثبیت و تعیین حوزههای انتخاباتی به واقعیت پیوستند. داعیهی تعهد به قانونمداری موجب شد تا جمعی به این وعدهی فریبنده دل ببندند، اما در عمل این حکومت از آغاز تا کنون به گونهی منظم و پیوسته، قانون اساسی، قانون انتخابات، جدایی و استقلال قوای سهگانه دولت را نقض کرده است.
افزون بر موارد یاد شده، فقر، بیکاری و بیاعتمادی نسبت به آینده، موجب بدبینی دوامدار مردم نسبت به این حکومت میشود و این حکومت را به گونهی پایدار فاقد تکیهگاه مردمی میسازد. سیاست رجعت دادن همهی مشکلات به حکومت پیشین، حتا اگر در همهی ابعاد خود درست هم باشد، در فرجام موجب این پرسش میشود که بلاخره این روند منفی «به میراث مانده» اگر در جهت مثبت دور داده نمیشود، دستکم چه وقت متوقف میشود. دامنزدن به ترس و این که اگر این حکومت نباشد، طالبان میآیند، علیرغم تهدید جدیای که در آن نهفته است، از این به بعد کارایی ندارد. از دید قربانی و انسان بیکار و گرسنه، این که چه کسی او را خواهد کشت و یا این که چه کسی نانش را خواهد ربود، در فرجام روز، کمتر اهمیت دارد. برای چنین انسانهایی، بالاخره زنده ماندن و آیندهی فرزندانشان که قتل عام نشوند و نان داشته باشند، در اولویت قرار میگیرد.
به همین دلیل هم هست که رایحهی دلانگیز دموکراسی و آزادی در بسترهای اجتماعی و سیاسی آلوده به کشتار، خون، فساد، فقر و بیسرنوشتی کمتر مورد توجه قرار میگیرد.
سه شنبه ۲۱ قوس ۱۳۹۶ –
نویسنده : رنگین دادفر سپنتا
منبع : هشت صبح