نسل پنجم افراط و تمرد از خاور تا افغانستان ؛ جماعتهای تکفیری، داعش و ٢٢ گروه دیگر
نسل اول و نسبتاً میانهرو طالبان در حال افول است؛ جای آن را نسل پنجم پُر میکند و به تدریج در افغانستان حضور مییابد؛ ولی جغرافیای فکری و شبکهبندی آن فرامرزی است. بیش از بیست گروه افراطی که اکثرشان با فرهنگ، تاریخ و ارزشهای ما بیگانه استند، از نسل پنجم نمایندهگی میکنند. و اما نکته قابل مکث، آیا مشکل در مکتب و تربیت فکری آنهاست؟ آیا کمبود در مبازرهی جاری علیه آنهاست و یا مشکل در شرایط و احوالی است که باعث تبارز این نسل شده است؟
تهاجمات اخیر گروههای دهشتافگن بر مساجد و نمازگزاران، تخریب تأسیسات عامالمنفعه، قتلهای بیرحمانه و دستهجمعی و نیز استفاده از مواد انفجاری تباهکن در شهرها و محلات تجمع مردمی، مرا واداشت تا در این زمینه تحقیق کنم و فشردهی آن را با نوشتن این مقاله، در میان بگذارم.
محمدآصف ننگ
زیر سایههای جنگ
تداوم جنگ و بغاوت، با توجیهات به اصطلاح «دفاع از دین» از جانب طالبان و دیگر عناصر مضر جنگی که حتا کمترین فهم و سواد از دین ندارند، قابل مکث است. جنگها و بغاوتهای جاری در افغانستان و چندین کشور عربی و اسلامی از یکسو باعث تباهی مادی و معنوی نسل حاضر و باعث تضعیف شیرازهی وحدت اقوام در آینده خواهد شد. از سوی دیگر درگیر ماندن در جنگ طولانی، وابستهگی به بیگانهگان و زیانهای عظیم اقتصادی، مالی و سیاسی را در منطقه به بار آورده میتواند.
ساحات فارغ از جنگ
اندکی دورتر از ساحات جنگ، جایی که فضا از حضور و نقش مأموریت دولت خالی است، این ساحات کمتر از دارالحرب نیست، کمربند ماورای جنگ، ساحاتی که در آن پیروان خط فکری این باغیان تحت نام «حمایت از دین» به کار فکری و دعوت مشغولاند، در آنجا سرنوشت جوانان و نوجوانان به صورت روزافزون روبه سیاهی میرود. در این بخش عناصر مضر بالقوه امرار حیات دارند که با استفاده از خلا و نبود تسلط حکومتی و نبود برنامههای سرنوشتساز، ناچار میشوند به یکی از موجهای بغاوت و افراطیت ملحق شوند.
سرنوشت این جوانان و اهتمام به آنها سخت لازم و واجب است. اگر به طور جدی و همهجانبه مورد توجه قرار نگیرند و اوضاع همینگونه ادامه یابد، این عناصر تدریجاً به طبقهی اول، به حیث عناصر جنگی بدل خواهند شد.
هر دو کمپ (فکری و پیکارجو)، در کنار این که امنیت و ثبات کشور را به چالش کشاندهاند، بیشتر از هر زمان جایگاه دین و حیثیت امت مسلمه را واژگون و خطرناک ساختهاند. دینی که رحمت است و به خاطر «نجات انسان» نازل شده، به سبب این انسانها، در افکار جهانی به حیث «خطر برای جهان» و مایهی زحمت برای انسانها قلمداد میشود.
اینکه دارندهگان همچو افکار، که غالباً پروردهی جوامع شهری (کشورهای عربی، آسیای میانه و اروپایی) و برخاسته از شرایط بهتر اقتصادیاند، چگونه از ماحول مرفه ظهور میکنند و چگونه از همین کشورها سرباز میگیرند و برای مردن و کشتن تا عراق و شام و افغانستان میآیند، قابل بحث بیشتر است. این که چرا حاملان و پیروان همچو مفکوره، به بدترین انسانها بدل شدهاند و چگونه تنها و تنها در مأموریت مرگ بسیج میشوند، قابل مداقه، تحلیل و تجزیه بوده و در این مورد نه تنها به بحث، بل به برنامهی وسیع، مؤثر و جدی داخلی و اجماع منطقهای و جهانی نیاز است.
تشریح مختصر و زمینهی ظهور نسل پنجم
گذر کرونولوژیک برتغییرات، ادامهی خشونت، مداخلات و پیشزمینههای تدریجی نسل پنجم در افغانستان
١- آغاز کودتاها و قیامها و ترویج روحیهی مرکزگریزی؛
در دهههای گذشته، یکی از عوامل جنگ و خشونت در کشور، به راهانداختن کودتا و قیامهای خونین توسط جوانان غالباً احساساتی، کمتجربه و برخاسته از محیط تعلیمی و تحصیلی، به حیث مبداترین ابزار و در عین حال به حیث اساسیترین عاملین تحرکات ضد نظام بودند، اما در عقب صحنهبازیها و رقابتهای دیرینهی منطقهای و استفاده از فتواهای سیاسی نقش عمده در طولانیشدن خشونت و فروریزی نظم و نظام داشت که متأسفانه تا این دم، توأم با انحراف و انحدار تسلسل دارد.
البته صدور فتواها به قصد بغاوت علیه نظام در افغانستان ماهرانه صورت گرفته است، استفاده از فتوا کاراترین ابزار، قدیماً به دست کشورکشایان غربی علیه شاه امانالله خان، و ادامهی آن علیه داوودخان و حالیها جریان آن توسط کشور پاکستان و دیگر شریکان مرموز، سازماندهی میشود.
هر چند در صدور فتوا (برای سرکوب نظامها در افغانستان) پاکستان توانست چند کشور عربی و ایران را شریک سازد، تا به این ترتیب رقابت، انتقام، فتوا، ملا، آخوند و جوانان احساساتی خیلی هدفمندانه برای تحقق اهداف «بیگانه» و کشمکشهای بزرگ رقابتی وسیله قرار گیرد. قیامهای برحق مردمی، اما زیر مدیریت پاکستان، به شمول افغانستان، همهی خطه و کشورهای پیرامون را ناامن و جنگی ساخت و در نهایت منجر به جریانهایی شدکه پای غرب نیز در آن کشانده شد و ابتکارش از آن دم تا این دم در دست پاکستان باقی مانده است.
٢- تغییر مطلوب بود، اما نه از طریق کودتا و قیامهای خونین، (بحرانِ نبودِ جریانِ اصلاحطلبانه)؛
در ضمن آنچه اشاره میشود، یکی از بنیادیترین عامل بحران، نبود حرکتها و جنبشهای اصلاحطلبی در کشور دقیقاً همان خلایی بود که کشور را به این روز رساند.
ممکن تغییر رژیم آن زمان، ایجاب اصلاحات ساختاری و بنیادی، منجمله تأمین عدالت و حقوق اساسی، آزادیهای مدنی و.. را میکرد، اما نه به بهای کودتا و قیامهای انقلابی، خونین و تباهکن… آغاز انقلاب و کودتا و تعمیم شعارهای چپ و راست و… انسلاک و پیوند فکری هر دو جناح با ایدیولوژیهای ضد نظام و فراوطنی «سوسیالیزم و اخوانیزم جهانی»، ناپختهگی سیاسی، جامعه منزوی، حرمان اجتماعی، رقابتهای منطقهای و از همه مهمتر عظمت هجوم و حضور وحشیانهی اتحاد شوروی وقت، سبب شد تا زمینهی رخنه و لانهسازی افراطیون از هر گوشهی جهان در افغانستان، هم در هنگام جهاد و هم بعد از آن با ظهور طالبان (حرکت انصار و القاعده) مساعد شود، که افغانستان جز قربانی و زیان دیگر میراثی از آنها ندارد، البته که در جمعآوری این افراد، کشورهای حامی نقش اساسی داشتند.
کردار نسل پنجم، درندهگی و سفاکی بیباکانه
نسل جدید افراط و تمرد، به خصوص جماعتهای تکفیری و داعش، با وجود بیسوادی، از تعلیمات بنیادی دین، خود آفریدگار فتوا اند، آنها برای انجام اعمال شان سبکسرانه حکم صادر میکنند، انسان میسوزانند و سر میبُرند، این نسل تکت جنت و دوزخ را نیز خودشان توزیع میکنند. این که خود داعش زادهی کدام فکر و مکتب فکری است یا نتیجه و عکسالعمل سیاستها و برخوردها است و چرا این گروه به مثل جماعتهای تکفیری عمل و اقدام میکند، بحثهای متعددی وجود.
اما از کردار و عقایدشان پیداست که این گروه مهلک، خود را مکلف به داشتن «مُرشد و مرجع» نمیداند و برای نابودساختن انسان به دقت، تحقیق و دستوری منتظر نمیماند؛ از این رو معالجه و اصلاح این تفکر گمراه و خطرناک، مهمتر از مبارزه با پیروان و امحای آن است. موجودیت پیروان یا ناشی از عقاید و افکار است و یا هم ناشی از یک جریان رهبری شده و سازمانیافته که تعقل و تفکر در آن گنجایش ندارد، به خصوص در حرکتها و قیامها تودهای این گونه افراد و گروهها غالباً قد علم میکنند، از این جهت اکثریت افراد در جریانات و حرکتهای مسلح از متاع فکری برخوردار نیستند.
چند عامل عمدهی ظهور
۱- فروریزی اتحاد جماهیر شوروی، در حالی که بدیل و جاگزین مناسب در منطقه وجود نداشت، و همچنان باقی ماندن گروههای کمربند سبز بریژنسکی، با ایفای نقش عمده پاکستان و ایران، در خرابهها و مغارههای افغانستان منجر به جنگهای گروهی گردید و ادامهی آن برای چندین سال ارزشهای جهاد، مبارزه و قیام برحق را با خود بُرد.
٢- عدم اقامهی نظام مردمی و عادلانه در افغانستان، که عمدهترین توقع ملت شهیدپرور بود، جنگهای خانهگی و تنظیمی بعد از سقوط حکومت داکتر نجیبالله، تقسیم ولایات به دست گروهها و تنظیمها، آوارهگیها و خلای حکومت قانون، انزجار و نفرت از احزاب درگیر که منجر به ظهور گروه طالبان تحت حَکمیت شبکهی استخباراتی پاکستان شد و در نتیجه تبدیل آیاسآی به ژاندارم منطقه، سرازیر شدن سایر فراریان دارگریز از کشورهای منطقه و عربی مزیداً امپراطوری طالبان را به اردوگاه دهشت و بالنوبت طالبان را به تهدید جهانی بدل کرد. هرچند بخشی از این ماجرا و بحران، ناشی از بیتفاوتی و بیالتفاتی جهان بود، ولی عمدتاً ناآگاهی سیاسی، موجودیت سلاح و دیپوهای به میراث ماندهی مهمات در دست سرگروپهای تنظیمی، خلای حاکمیت قانون در کشور و ضعف مدیریت در منطقه، بازی را انتقامجویانهتر ساخت تا حدی که حیات و حقوق انسانها به آسانی هدر میشد و ناتوانی مردم به خشم و بیزاری بدل شده بود. این اوضاع آن قدر بد بود که مردم به هر بدیل و هر تبدیلی چشم دوخته بودند.
٣- شبکه آیاسآی که یکهتاز میدان و از آغاز ماجرا منفعلانه ژاندارم قابل حساب مانده بود، توانست تحریک طالبان را سامان و شرایط را تغییر دهد. تصرف کابل و حاکم شدن طالبان زمینهی پناه و آموزشدهی و ارسال و مرسول گروههای آشوبگر از آسیای میانه، چین، چچین و کشورهای عربی، ثبات کشوری متبوع را با چالش و تبارز بغاوتهای افراطی مواجه ساخت. حمایت، آموزشی و پناهگاهی، اکمال، تمویل و لانهسازی برای سایر گروههای باغی در منطقه، مانند القاعده و دیگران تشویش بزرگ را خلق کرده بود، از آغاز تأسیس تحریک طالبان، پاکستان توانست با درج قراردادهای مافیایی بستر این گروه را طوری عیار سازد تا وابستهگی و اتکایش بر شبکهی آیاسآی ثابت و حتمی بماند. بدین ترتیب پاکستان توانست تا از این کمپ و از جغرافیای طالبان به سایر کشورهای جهان فعالیتهای تخریبی را گسترش دهد، فعالیتهایی که به طالبان انتساب یافت ولی بهای آن را مردم بیچاره افغانستان میپرداختند.
۴- تبعات شکست اسلام سیاسی –اخوان المسلمون- در الجزایر، مصر، مراکش، تونس، فلسطین و اخیراً بدل شدن قیامهای مردمی در کشورهای «بهار عربی» به انقلابهای خونین، و هکذا تبدیل انقلابیون به گروههای سرگردان قدرتطلب و بعدش شکست فکری اخوانیزم، طالبانیزم و اخیراً امحای فزیکی داعش و گروههای افراطی «بد هویت» و شبکههای مجرم… این همه ساحه را برای این گروهها، تاریکتر و محدودتر ساخت، ائتلاف و تشریک مساعی جهانی علیه گروههای تروریستی و داعش بقایای افراطیترشان را به جماعتهای تکفیری و انتقامجو تبدیل کرد، عکسالعمل این گروهها، این شد که این گروههای شریر و خطرناک برای دوام پیکار در این تنگنا، ارتکاب هر جرم و جنایت را مجاز دانسته با وحشت تمام آن را در هر گوشه جهان انجام میدهند.
عوامل ظهور
با آن که خروج و شکست اتحاد جماهیر شوروی پیروزی بزرگ برای افغانستان و جهان بود، ولی بهرهبرداری پاکستان از قربانی افغانها، مصون ماندن اسلامآباد از هجوم شوروی و همچنان باقیماندن سایر امکانات مربوط به جهاد افغانستان و مساعدتهای جهانی برای مهاجرین در دست این کشور سبب شد تا بعد از درگیریهای داخلی، این کشور بیش از حد مهم، فربه و نقشآفرین شود.
انارشی و خلای حکومت مشروع و متعاقباً سرازیر شدن چریکهای خارجی و تمرکز فعالیتها از خاک آن کشور، به شمول افغانستان ثبات منطقه را به خطر مواجه ساخت، ادامهی بازی دو رویهی پاکستان تا این دم مطمیناً برای جهان و مردمان صلحدوست دردسرساز است و سخت خطرناک، اما این کشور به حدی مهم شده که بدون نقش و همکاریاش، عملیسازی هیچ برنامهی منطقهای امکانپذیر نیست.
هر چند پاکستان عظیمترین تجربه تولید و تربیت گروههای افراطی را در منطقه دارد، با آن که تولید و ارسال فکر داعش در افغانستان توسط و یا به وساطت پاکستان صورت میگیرد، اما در مورد افزایش (٢٢ گروه) و تسلسل نسل پنجم در افغانستان، انقراض تدریجی طالبان و چگونهگی شکلگیری گروه داعش، هنوز تحلیلها و قضاوتهای ضد و نقیص وجود دارد، که ایجاب مستندسازی را میکند.
اما در عموم سوالهای زیادی نزد عوام در ارتباط به ظهور داعش، که منشای اصلی آن (دولت اسلامی عراق و شام) است وجود دارد، چگونه این گروه، با این کثرت و قدرت، دو کشور عربی را زیر سایه و اثر خود آورد؟ آیا رقابتهای کشورهای منطقه باعث تولد این پدیده شد و یا انتهای تفکر افراطی منجر به داعش و ظهور جماعتهای تکفری میشود؟ آیا خلا و غفلتی وجود داشت، در حالی که مبارزه جهانی علیه تروریزم در این دو کشور جریان دارد و منطقه زیر نظارت تکنولوژی است، چگونه داعش تا این مرحله رشد کرد که حتا ریشهها و فعالیتهای تخریبیاش بیرون از عراق و شام، به افریقا، اروپا، افغانستان و دیگر کشورها سرایت کرد؟ چگونه این گروه، جای سایر گروههای افراطی، منجمله القاعده را پُر کرد و میدان برایشان شغالی ماند؟ هر چند ارائه پاسخ به این پرسش، در این مقاله ممکن و مربوط نیست، ولی آنچه در عموم و خصوص به نسل پنجم تمرد و افراط در افغانستان ارتباط دارد را این گونه فشرده میسازم.
دلایل بقا و دوام گروههای تروریستی و جنایات هیبتناکشان
١- غیبت و کمرنگ بودن فعالیتهای جاگزین و مصونسازی ساحات پاک شده از گروههای تروریستی، بدین معنا که مبارزه جهانی با تروریزم با دو هدف باید پیش میرفت، (١) نابودسازی گروهای تروریستی و رهبری آن، (٢) پاکسازی و مصونساختن جهان و افغانستان از شکلگیری دوبارهی آن.
در حالی که مبارزه با تفنگ و جنگ علیه تروریزم جاری است، اما جریان پاکسازی و مصونساختن جهان و افغانستان از حضور مجدد و شکلگیری دوبارهی افراطیون، قناعتبخش نیست. نبود جریان بازسازی فکری و اقتصادی و عدم اهتمام مادی و معنوی لازم روی این امر مهم، سبب شده تا گروههای افراطی با گذشت قریب به دو دهه، مجدداً تا شهرها و مراکز مهم به شکل خطرناکتر حضور یابند و عملیات تخریبی انجام دهند. انفجار مهیب تانکر در حساسترین منطقه پایتخت، داخل شدن به قول اردوها، محلات تجارتی، میدان هوایی و قتل عام نمازگزاران در مساجد و بدتر از همه، ظهور نسل پنجم در ساحاتی که هنوز هم مبارزه جهانی با پدیدهی به اصطلاح تروریزم دوام دارد، پرسشبرانگیز است.
۲- خلای مبارزات سالم فکری، کمبود تلاشهای سازنده و مثبت فرهنگی و غیبت تعلیمات عقیدتی و دروس اصلاحی و کمکاری در ترویج حبالوطن باعث شده تا زمینهی سربازگیری به گروههای باغی و افراطی مهیا شود، نه تنها این جد و جهد در اجندای کاری ادارههای فرهنگی، احزاب سیاسی، مراکز تحصیلی و تعلیمی کمرنگ است، بلکه در رسانهها، نهادهای آگاهیدهی و حتا در نظام عسکری نیز ترویج تعلیمات فکری، حبالوطن و دروس عقیدتی به حد لازم احساس نمیشود، این خلا باعث شده تا انگیزهی مبارزه با این پدیده و بسیجسازی ملت در مقابل آن، ضعیف بماند.
۳- ناگزیر شدن حکومتها برای ادامهی جنگ با جنگ، به عنوان (حق دفاع مشروع)، ناکارآمدی پروسهی گفتوگو میان دولت و مخالفان و نبود مباحث تمدنی فرصتها را از دست میدهد و در نهایت مخالفان و معترضان در دست شبکههای مضر منطقه مدیون و گروگان میمانند، طولانیشدن جنگ گروههای مخالف را از حالت وابستهگی نسبی، در دست شبکههای بیگانه و مغرض، به وابستهگان مطلق بدل میکنند، تا حدی که حتا پایبندی و تعهد در نزد افراد چیزفهم این گروهها رنگ خود را میبازد، اینجا است که افراد خوشباور صف نبرد را ترک میگویند و مجدداً میدان برای افراطیون بیبندوبار شغالی میماند. ترک رابطه از جانب رهبری اسبق طالبان با طالبان تندرو و جنگی، پناهبردن به قطر و دیگر کشورهای عربی، رجعت شماری از قوماندان طالبان به قریهها و خانههایشان و پرداختن به کار و بار و شغل آزاد، پیوستن به پروسه صلح و… در این باب حسشدنی است. با آن که این جریان امیدبخش است، اما تشویش اینجا است که جای آنها را نسل پنجم به شدت پُر میکند.
اگر دولت برای فایقآمدن بر این غائله پالیسی و حکمت عملی را تغییر ندهد و با ابزار و چارههای متعدد و با تلاشهای کاراتر اوضاع را مدیریت نکند، با آن که نبرد و مبارزهی مشروع و لازمی را به پیش میبرد، ابتکار در دست شبکههای شریر منطقه و باغیان، به حیث آلهی دستشان باقی میماند. از این رو نباید فرصتها و ابتکار مزیداً از دست برود، مخالفان مسلح، ولو که سخت نادان و مضر هستند، اما نباید آنها را آن قدر از خود بیگانه و دور کرد که تعامل با آنها بدون پا در میانی کشورهای حامی و جز از آدرس بادارانشان ناممکن شود.
طبیعی است که انتخاب جنگ و تأکید بر امحای کامل از طریق فشار نظامی به معنای دوام خشونت است، کاری که قریب به دو دهه جریان دارد، مطمیناً که در مورد نتایج آن خوشبینی و اطمینان چندان وجود ندارد.
۴- نبود راهکارهای مناسب و انسانی برای امحای کامل پدیدهی تروریزم و ادامهی جواب خون با خون، شکست و پیروزی مطلق را دشوارتر و تروریزم را به بیماری فرامرزی و صعبالعلاج بدل کرده، افراط و تندروی اوج تازهای به خود اختیار کرده، انتقام و هجوم با هر نوع سلاح و ابزار، به شمول زیر لاریساختن و انفجار توسط بالون گاز، کشتن نمازگزاران و… مردم را در سایر کشورهای جهان به وحشت انداخته است.
۵- جهان باید درک کرده باشد که امکان ندارد گروههای باغی را در یک جغرافیای معین مهار و حصار کرد تا جغرافیای دیگری در امن بماند، لذا چارهی بیماری باید صمیمانه و یکسان در این پیکره و دهکدهی جهانی، زیر کار گرفته شود. البته با اسلوب و راهکارهای انسانی، سازنده و با رعایت ارزشها و مصون ساختن حقوق اساسی همهگان.
۶- موجودیت شکاف بیش از حد و فاصلههای غیر قابل انکار میان زندهگی و رشد اقتصادی در کشورهای پیشرفته و عقبمانده، تداوم جنگهای تباهکن در جغرافیایی بزرگ خاور، آفریقا، افغانستان، رقابتهای ناسالم و منازعات طولانی در منطقه و اوجگیری رقابتها میان کشورهای بزرگ و انتقامگیریهای غیرمجاز به بهانهی مبارزه با تروریزم در بعضی کشورها، تسلسل این نسل را تقویت میکند.
۷- موجودیت دولتهای شکننده در چندین کشور درگیر در جنگ (عراق، سوریه، لیبیا و یمن)، بیعدالتیهای سیستماتیک، رکود اقتصادی و اجتماعی، که منجر به افزایش بیزاری، بیکاری، تورم و کاهش درآمدها شده، به عامل عمدهی نارضایتی بدل گردیده است. عوامل فوق باعث شده تا از یکسو زمینهی مجدد برای وابستهگی بیش از حد این دولتها بر «کشورهای همکار و حامی» که از جانب اتباع آن به تدریج خستهکنتر میشود، قویتر گردد و از سوی دیگر دوام جنگها که توام با فرار و مهاجرت نسل جنگزده به اروپا و امریکا میشود، باعث شود تا این نسل افراطی، محروم و عقدهمند، به شمول کشورهای متبوع در کشورهای میزبان و خارج از آن نیز عرض اندام کنند و مردم بیگناه را هدف قرار دهند. موجودیت اوضاع نابسامان در کشورهای فوق سبب میشود تا ارسال و مرسول افراطیون بدون مرز، زمینهی تشدید فعالیتهای گروه داعش در افغانستان را نیز تقویه کند.
چارهی کار
• تا زمانی که «عامل» از بین نرود، «معلول» به جای خود باقی میماند، دههی حاضر ثابت ساخت که انتقامجویی و شستن خون با خون جاده لایتناهی و یکطرفه است. هر خشونت مشروع، چندین خشونت نامشروع را به بار میآورد. هر گونه افزایش در مصرف بم و باروت باعث ورشکستهگی اقتصادی و افسردهگی اجتماعی و خانهویرانی میشود. جنگ، ولو که کاملاً مشروع هم باشد، مردم عادی را بیخانمان میسازد و زندهگی عادی را به باتلاق خونین بدل میکند. در فرجام نسل مصیبتزده در همچو لجنزار، یا باید بخشی از نیروی جنگی شود و یا هم با عواطف انتقامجویانه از دیار خود فرار کرده به گروه فتنه، سفاک و انتقامجو در کشور میزبان بدل شوند.
• به جای نابودسازی بیماران لازم است بیماری از بین برده شود، با وجودی که ادغامسازی این نسل و برگشتاندنشان به زندهگی عادی کار دشوار است، اما با آنهم این نسل نادان و خطرناک به معالجهی دقیق و برخورد انسانی نیاز دارد تا تسلسل آن به نسلهای آینده شیوع نکند. تا علت از بین نرود معلول باقی میماند و تلاشهای جاری تنها و تنها قربانی خواهد گرفت.
• ادامهی جنگ و اتکا بر آوردن فشارهای نظامی این عناصر را شریرتر، انتقامجوتر و خطرناکتر خواهد ساخت که بعداً زمینهی ادغامشان در روند عادی و اصلاحی مشکلتر خواهد شد. سران کشورهای درگیر در جنگ و سازمانهای بینالمللی باید شرایط فعلی را تغییر دهند و به هر قیمتی که میشود چالشها را به فرصتها بدل سازند، هر چند بدل کردن جنگ به آرامش کار سادهای نیست، اما دوام این وضعیت برای نسل فردا بهای به مراتب بلند خواهد داشت.
• چارهی کار، تقویت، تحکیم و پایدار ساختن نهادها و رژیمهای درگیر است، حمایتهای ناکافی در مبارزه با این متمردین و ناپاسخگو بودن پالیسیها و عملکردها، که غالباً جنگ و تمرد را دوامدار ساخته و فضای برد و باخت جنگ و غلبه مطلق بر اوضاع را دشوار ساخته است، در آینده سنگینتر میگردد.
• تسریع روند آشتی، مفاهمه، مصالحه سازندهگی، پرداختن به انکشاف زیربنایی، رشد اقتصادی و ترک رقابتهای نامشروع است، تا فرصتهای مشغولکننده فراگیر شود و رقابت بر سر قدرت و منابع، به جای خشونت توسط تقسیم منفعت و قبول حق دیگران صورت بگیرد.
• در کل وارد کردن فشار واقعی و کارا و وضع حصار روی کشورهای حامیتروریزم و جلوگیری از لانه سازی باغیان.
این کار تلاشهای منسجم جهانی و منطقهای را ایجاب میکند تا از تولید و تکثیر این نسل جلوگیری شود و زمینه برای فعالیتهای انسانی و سازنده را وسعت دهد، توسعه و سازندهگی اقتصادی، کاریابی، تعلیم و آگاهی فکری که باید جاگزین حتمی پنداشته شود، توأم و موازی در جنب مبارزه علیه تروریزم در مناطق روستایی و خارج از حاکمیت دولت اجرا گردد در غیر آن جغرافیایی که به پناهگاه تروریزم بدل شده، به محل زیست عادی، انسانی و عاری از تفکر نسل پنجم نخواهد گشت.
• برای رسیدن به این هدف، آغاز کار باید توسط عوامالناس و نهادهای مدنی برای تغییر و مثبتسازی افکار عمومی صورت گیرد تا زمینهی تغییر افکار و کردار حکومتها و سازمانها، جبراً و قهراً مهیا شود و آنها را وادار به تغییر در پالیسیها سازند. از این رو در قدم اول بسیج افکار عمومی، انعطاف و همدیگرپذیری و مذاکرات رمز عبور از بحران است. برای این هدف، کار را باید از گامهای کوچک، صمیمانه و آشتیجویانه و تسریع مباحث و دیالوگهای جدی آغاز کرد. در قدم دوم، توسعهی اقتصادی، اجرای پروژهها و برنامههای کارآفرین و ایجاد زمینه برای جریان سرمایه و تجارت در این مناطق که فرصتهای فراوان برای تحرک آن موجود است، میتواند مرحله به مرحله جاگزین خشونت شود. فراموش نباید کرد، که تبعات هر خشونت مشروع، چندین خشونت نامشروع خواهد بود.
دوشنبه ۲۴ میزان ۱۳۹۶
نویسنده : محمدآصف ننگ
منبع : هشت صبح