امروز شعر حربه خلق است
زیرا که شاعران
خود شاخهای به جنگل خلقاند
نه یاسمین و سنبل گلخانه فلان
بیگانه نیست شاعر امروز
با دردهای مشترک خلق
او با دهان مردم لبخند میزند
درد و امید مردم را
با استخوان خویش
پیوند میزند.
«احمدِ شاملو»
در این جُستار، در پی کشف و آفتابی سازی چهرهٔ واقعی ادبیات معاصر افغانستان هستیم، که اصحاب و دمخواران حوزهٔ هنر و ادبیات، چهگونه رویکردی را در بابِ فعالیتهای ادبی، هنری و فرهنگی در پیش گرفتهاند. نظر به اهمیت فوقالعادهٔ این مهم، که همریشه و همسنگ سرنوشت بشر است، یا بهتعبیری دیگر آیینهٔ جان و جهانِ آدمی همین وادی ادبیات است. من از آنجایی که با شعر و ادب زندگی میکنم، کندوکاو و نوشتن در این ساحت را از الزامهای مطلوب و شیرین طعم میدانم. هر نوع سکوت دربارهٔ سرنوشت انسان نامتبارک است. پس التزامیت دارد سخن بگوییم بهقدر توش و توانش خویش در موردِ اتفاقاتی که در خانهٔ ادبیات میافتد و امروز و فردای ما را سمتوسو میبخشد.
ادبیات و هنر در تاریخ بشر نقشِ بسیار برجسته دارند، همانطور که ادبیات را بهعنوان تاریخ واقعی سرگذشت انسانها تلقی میکنند، بیجا نیست که بگوییم سرزمینی که شاعر و هنرمند ندارد، تاریخ نیز ندارد. احساسات، عواطف و ادراکاتِ ماندگارِ آدمیزاد در حوزهٔ ادبیات است که زاده میشوند و بهحیات دیرپای خود ادامه میدهند. ادبیات شهرِ رویش و پرورش رخدادهای شگرف و بهامند است. به بیان هایدگر زمان خانهٔ هستی است، همینطور بهقول دکتر محمدرضا شفیعی کندکنی شعر اتفاقیست که در زبان میافتد. یعنی اسبابهای بیانی دست بهدست هم میدهند و باکارکرد معنادار و غیر متعارف محصولی را جهانی میکنند که درد و آلام، ابتهاج و شهودِ انسانی را متبلور میسازد و در این کنکاش خانهٔ آباد میشود بهنام ادبیات که متلق بههمه آدمیان است. کسی حق ندارند این خانهٔ بلورین را انحصار کند و تعدادی را از التذاذ و حلاوتِ آن محروم گرداند. ادبیات تکیهگاه و اقامتگاه همه است.
من اکنون، طرفدار نظریهٔ «هنر برای هنر» نیستم، آفرینشگر و روشنگر بیطرف، بهقول یک شاعر آمریکای لاتین، بیشرف است. بیطرفی بسیار بیمعنا است. آدمیزاد چه سخن بگوید، چه سکوت کند، در هر دو حالت بیطرف نیست. آگاهانه یا ناآگاهانه از مکتبی یا عقیدهٔ جانبداری میکند. اما آنچه خیلی مبتذل است ادعای بیطرفی است. وقتی میگویم نباید بیطرف بود، در ساحتِ هنر این مسئله کاربرد خیلی ظریف و نازک دارد، مثلن، قضاوتگری زاهدانه بهسادگی جای شعر را بهشعار تبدیل میکند و شعار فیذات خارج از جغرافیایی هنر است. از جانبدیگر روایت کردن و نقاشی نمودن یک اتفاق توسط کلمات، بدون غرض و مرض زیبایی و حقیقت را تفهیم میکند، و انسان را در امر قضاوت مختار میگذارد. کار هنر توصیه نیست، اما وظیفه دارد که آنچه هست را به درخشندگی بهنمایش بگذارد. آبشخور این رویکرد بدون شک آزادی است؛ و جانبداری هنرمند از قلعه رفیع آزادی همان چیزیست که به درد مقام شامخ انسان میخورد، پویایی هنرمند را ضمانت میکند و نامش را بر چکاد آفتاب معرفت حک میکند.
در افغانستان، در سالیانِ پسین، بهصورتِ کُل هنر چهقدر در جادهٔ اصلی خویش گام زده است؟ شعر که بهبیان هایدگر اصیلترین اتفاق هستی است و کلامِ پیامبرگونه، در سرزمین ما، با چه سرنوشتِ مواجهه بوده است؟ موسیقی، تیاتر و طنز چهقدر حال مردم ما را خوش کردهاند؟ در این جُستار بهصورتِ مختصر، نقاطِ قوت و ضعف این شاخبرگهای هنر را در دههپسین پی میگیرم، بهقول مولانا: «آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید».
آنکه شمشیر ستم بر سر ما آخته است
خود گمان کرده که برده ست، ولی باخته است
های میهن، بنگر پور تو در پهنه رزم
پیش سوفار ستم سینه سپر ساخته است
«استاد واصف باختری»
در دهه شصت و هفتاد آفتابی، افغانستان با سرنوشت سیاه و مخوفی روبرو شد، عصر آوارگی و تبعید، روزگار تهی از امید و بیوطنی. یکی چونان واصف باختری سپهبد سخن، ریسمانِ پولادین آزادی را کمربند کرد، و با کلامِ پر صلابت خویش: «هزار دشت شقایق، هزار چشمه نوش/بشارتی است ز آیندههای دور شما… شکیب زخمی مرغابیان ساحل را/توان بال عقابان دهد عبور شما»، آذرخش امیدواری را در دلِ شهر افکند و آزادمندانه طبل آزادی را نواخت و همچون ساربان در جادهٔ ادبیات پیامبروار قلم و قدم زد تا رایحهٔ رهایی و آزادهگی از سرزمین کوچ نکند:
«.. های مردم، ما
های مردم، شرم مان بادا
اگر یکبار دیگر دست روی دست بگذاریم و بنشینیم
تا هلاکوی دگر از مرزهای دور بیگانه
کیفر بومسلم از عباسیان گیرد
های مردم نیمه مستم راست میگویم
راه دیگر نیست
یا بدین سانی که هستیم و بدین سانی که فرمان میدهد دشمن
در کران برکههای پاک و روشن تشنه باید بود
یا بدان سانی که باید بود و فرمان میدهد میهن».
سرایشگرانِ باختری گون، تعداد شان به اندازهٔ انگشتان یک دست است، شاعرانی که شعر، اندیشه و هنر را در خدمت ایدئولوژی قرار دادند، و هرگز از عطرِ مستیآور پیشه و صنعتِ سرودگری مست نشدند و تن بهخوان و زر بخشیدند و برای نان و نام شعر خواندند و هنر را زیر سمِ سوسیالسیم سالخورده له ساختند؛ و از آن بستان، چند تن در سرزمین هنر باقی ماند و مابقی بهسان خمپارههای روسی، به هر سمت افتادند و مردند.
-سعادت موسوی / ۱ خرداد ۱۳۹۶
منبع : پیام آفتاب