نقبی بر روح آدمیان
رمان مدرن، گاهی میتواند از تکهپارههایی که در ظاهر بیارتباط به نظر میآیند، اما در لایههای خیلی درونی خود مرتبط اند، ساخته شود. این همان شگردی است که خالد حسینی در رمان واقعگرا و روانشناختانهی «پژواک کوهستان» به کار برده است. تکههایی از قصههای زندهگی آدمیان نامرتبط که آشنایان ناشناس همدیگر اند؛ آدمهای دور و جزیرههایی از هم دورافتاده که همدیگر را ندیدهاند یا کم دیدهاند، اما فراخنای ذهنشان پر از خاطرهها و نوستالوژی تلخی است که شرقیها ناگزیرانه گرفتار آن اند. این رمان به ضد فراموشی میایستد. آدمها با یادآوری خاطرات از یاد نمیبرند و از یاد نبردن مهمترین ابزار در تقابل با زمان است. انسان با خاطراتش در برابر زمان زورآزمایی میکند. انسانها وقتی میمیرند که دیگر خاطرهای از آنان در ذهن زندهها وجود نداشته باشد.
در «پژواک کوهستان» هر کدام این تکهها به تنهایی یک داستان مکمل اند. هر کدام آنها را میتوان جابهجا کرد یا هم بدون اینکه به ساختار کلی رمان آسیب برساند، کاملاً حذف نمود. با این هم همه تکهها در تکمیل پازلی که نویسنده میخواهد مطرح نماید، لازمی استند.
خالد حسینی، توصیفکنندهی قهاری است. او به جای بهرهبرداری از انواع تکنیکهای مدرن داستانی، با هنر توصیف، رمان خود را کامل میسازد. شخصیتپردازی و توصیف از مهمترین ویژگیهای پردازش او در این رمان اند. با اینکه تکههایی از این رمان درخشان اند و تکههایی هم در حد متوسط، اما هر کدام از شخصیتها عمیق و هنرمندانه با ویژگیهای ظاهری و درونی پردازش یافتهاند.
«پژواک کوهستان» روایت درد آدمیان و غوطهای در روان ناخودآگاه انسانها و بازتاب کشمکش انسان با خودش و سرنوشتش است. رمان تنها روایت چند نسل سرگشته، جنگزده و مهاجر افغانستان نیست، بل نمایاندن زخمهای روح مردمان یک سرزمین و شقاق در حافظهی جمعی یک جامعهی ویرانشده است که حتا هنگامی که از گذشته خود فرار میکنند و به غربت میروند، مانند نفرینشدهها نمیتوانند از خاطرات اندوهبار گذشته رهایی یابند و ناگزیر اند در غربت هم دستی بر زخمهای خود بکشند. به غربت رفتهها با شکیبایی «سرزمین خود را به دوش میکشند» و میان سرزمین خود و آن سرزمینهای دیگر معلق و آونگ ماندهاند.
نگرش خالد حسینی در این رمان بر مبنای فلسفهی میان فرهنگی و نسبیت شکل گرفته است. هر فرهنگ در کانتکست تاریخی و عناصری که مجموع فرهنگی آن را تشکیل دادهاند، تعریف میگردد. فرهنگها بر مبنای رفتارها و تجربههای جمعی، باورها و اسطورههای یک جمع انسانی با تأثیرپذیری از یک جغرافیا شکل میگیرند و هر کدام پدیدهها و مفاهیم نیک و زشت را با خود دارند. نژادپرستی فرهنگی و مطلقگرایی، قطبگرایی و دیدگاههای متعارف در مورد انسان شرقی و انسان غربی، در فرهنگهای اینسو و آنسو همزمان وجود داشتهاند. این در حالی است که آدمیان با خاستگاههای متفاوت فرهنگی با هم مشابهاند، چون غریزههایشان همسان اند؛ شر و بد به پیمانههای مختلف در وجود هر انسان صرف نظر از جایگاه فرهنگی و جغرافیایی او حضور دارند. ارزشها، تعاملات و هنجارهای فرهنگی ناهمسان نه به شکل مطلقگرایانه، بل در چارچوب نسبیت، مطالعه میشوند و نسبت خیر و شر نیز در متن تاریخ بشریت نسبت به فهم انسان در هر دوره تاریخی تبیین میگردند. یکسانسازی فرهنگها و خرده فرهنگها به یک فرهنگ واحد شایسته نیست، اما داد و ستد و گفتگوهای میانفرهنگی با امتناع از مطلقگرایی، بیگانههراسی و بدون ارجاع به آن متون تاریخی عاری از پیش فرضها و دیدگاههای تقلیلگرایانه ممکن است، چون تکثر فرهنگی و جهانیشدن، زمینهی همسویی، گفتمان و دیالوگ را میان فرهنگها به وجود آورده است. «پژواک کوهستان» بدین گونه فضاهای متفاوت و نامتقارن فرهنگ شرق و غرب را در یک متن ادبی پویا، تصویر میکند و از همسان بودن روانهای آدمی در ظرفیتهای تاریخی متفاوت در چند جغرافیا سخن میراند.
«پژواک کوهستان» از روایت زندهگی یک خانواده در روستایی به نام شادباغ در افغانستان آغاز میگردد. پری دخترک خردسال در این روستا با پدر، برادر، مادراندر و برادراندرش در منتهای فقر و ناداری زندهگی میکند. نبی مامای پری زمینهی آشنایی خانواده را با زوج ثروتمند کابلی، آقای وحدتی و نیلا وحدتی که فرزندی ندارند، فراهم میسازد تا پری را به دختر خواندهگی بپذیرند. عبدالله برادر پری که رابطه عاطفی ویژهای با خواهر کوچکش دارد، نمیخواهد که پری را از دست بدهد، اما از فقر و ناداری گریزی نیست:
«من پری کوچک غمگینی را یافتم
زیر سایه برگهای درخت مصنوعی
من پری کوچک غمگینی را میشناسم
که شبی باد او را با خود برد» (ص ۲۱)
این لالایی مادر که برای عبدالله کوچک زمزمه میشود، نشان از رویدادهای بعدی زندهگی پری کوچک دارد که دیو فقر و ناداری او را با بیدادگری از خانوادهاش میرباید و به سرزمینهای ناشناخته میبرد تا زندهگی بهتر و متفاوتی برایش هدیه بدهد. حالا جدا از اینکه این لالایی که از شعر معروف فروغ فرخزاد الهام گرفته است، چگونه ورد زبان مادر بیسوادی در روستای شادباغ افغانستان میشود تا برای کودکش لالایی بخواند و بعد هم عبدالله این لالایی را برای پری کوچک زمزمه کند.
نیلا وحدتی از پرسوناژهای محوری این رمان، زن تابوشکن و عصیانگری است که در چارچوبهای متعارف دورانش نمیگنجد. او زنی عاشق شعر و عشق است، خوشلباس، خوشرُو و خوشمشرب که فراتر از عصر خود میزیّد. پری کوچک با همه زیبایی و معصومیت نمیتواند اندوه زن مدرن و روشنفکری چون نیلا وحدتی را تسکین بدهد. اندوهی که ناشی از بیگانهگی با زمان و عشق ممنوع همسرش به رانندهی خوشقیافه و خوشقامتشان نبی است. احساس همجنسگرایانه و هیمواروتیک وحدتی نسبت به نبی، به همسرش نیلا پوشیده نیست. با اینکه آقای وحدتی به دلیل تابوها و حساسیتی که نسبت به همجنسگرایی در افغانستان وجود دارد، عشق خود را نسبت به نبی ابراز نمیدارد، نیلا آشفتهحال و اندوهگین از این عشق نامتعارف همسرش، خاموشانه و سرخورده او را ترک میکند. پری کوچک با اینکه با محبت نیلا بزرگ میشود، از اینکه مثل او فوقالعاده نیست و به او شباهتی ندارد، آزار میبیند. این نگرانی درونی تا جایی پیش میرود که با معشوق مادرش همخوابه و همخانه میگردد تا از درد حقارت در برابر مادرخوانده خود بکاهد:
«مادر {نیلا} یک نویسنده خداداد بود. پری هر واژهای که مادر به فرانسوی نوشته بود و هر شعری که از فارسی به فرانسوی ترجمه کرده بود را خوانده بود. قدرت و زیبایی نوشتههای او انکارناشدنی بود؛ اما اگر قصهای را که او به خبرنگار در مورد زندهگی خود گفته بود، دروغ میبود پس این تصویرهای شعرهایش از کجا میآمد؟ سرچشمه نوشتههای او که پر از صداقت، عشق، بیرحمی و غم بود، کجا بود؟ آیا او یک حقهباز محض بود؟ خیالپردازی بود که با گرز قلم مخاطبان خود را به آنچه خود تجربه نکرده بود، رهنمایی میکرد؟ آیا اصلاً این امکان داشت؟ پری نمیدانست. پری نمیدانست. شاید مادر قصد داشت که پری را از حقیقت دور نگهدارد، یا هدفمندانه میخواست او را بیثبات و سرخورده بسازد، او را با خودش بیگانه بسازد، دنیایی از شک را در ذهنش جا بدهد، او را از هر چیزی که در مورد زندهگیاش میدانست، دور نماید و او خود را گمشده و حیرتزده در یک صحرا در شب تاریک در میان بیگانهگان احساس کند…» (ص ۲۲۰)
قصهی زندهگی این چند تن سپس با قصههای دیگران در کابل، پشاور، پاریس، یونان همزمان در یک خط افقی بیان میشوند و در جریان بازتاب روابط عاطفی این آدمها، سوژههایی چون عشق، عشق ممنوع، غربت و مهاجرت، برگشت و بازسازی نیز کنکاش میگردند. دو قصهی مهم دیگر در متن این رمان، روایت زندهگی معصومه و پروانه دو خواهر از روستای شادباغ و داکتر مارکوس و تالیا در اروپا است. این دو بخش سرشار از توصیف و انفعالات ذهنی شخصیتها است. شخصیتها چونان خوب پروده شدهاند که حس همذاتپنداری و نزدیکی خواننده را بر میانگیزند؛ اما متن اصلی رمان در بستر تاریخ، سیاست و اجتماع افغانستان حرکت میکند و حسینی همچون دو رمان نخست خودش از مصالح زندهگی افغانستان برای مخاطبان خارجی خود، سوژههای جذاب و دلانگیز خلق میکند.
از سوی دیگر این رمان، آشناییزدایی از افسانه دیو و پری و پردازش یک نماد جدید است. دیو در قصهها و روایتهای زبان فارسی دری و فرهنگهای دیگر نماد بیداد، پلشتی و یورش است. در افسانهها، اسطورهها و حماسهها دیوها انسانها و پریزادهگان را به بند میکشیدند و بعد مردانِ قهرمان و ستبرسینه با زور بازو و شجاعت آنان را شکست داده، منجی زیبارویان و مصیبتدیدهگان میشدند. در «پژواک کوهستان» اما دیو قصهی متفاوتی دارد. رمان با قصهگویی پدر عبدالله و پری آغاز میشود. او از دیوی سخن میراند که هر شب به روستا شبیخون میزد و یک کودک را ربوده با خود میبرد. مردمان روستا به این باور بودند که دیو کودکان را میبلعد یا از بین میبرد؛ اما پسانتر معلوم میشود که دیو کودکان را به سرزمین خوشبختی در جایی بهتر و با امکانات رفاهی بیشتر میبرد. در بهای آن، کودکان دیگر نمیتوانند گذشتهی خود را به یاد بیاورند. آنان در قبال شادمانی و امکانات، خاطرات خود را از دست میدهند. بابه ایوب که پسر ستودهی خود، قیس را به دیو سپرده است، پس از بیرونشدن از قلمرو دیو، پسرش را فراموش میکند و اصلاً به یاد نمیآورد که فرزندی به این نام داشته است:
«بابه ایوب نمیتوانست به آن پرسشها پاسخ بگوید؛ چون نمیتوانست آنچه را بر او گذشته بود، به یاد بیاورد. او هیچ چیزی از سفرش، از اینکه به کوه دیو بالا رفته بود، با دیو سخن گفته بود و باغ بزرگ و اتاق بزرگی را با پردهها، دیده بود، به یاد نمیآورد. به این میماند که از یک خواب عمیق بیدار شده باشد، اما نتواند رؤیای خود را به یاد بیاورد. او نمیتوانست باغ مخفی، کودکان و مهمتر از همه پسر خودش قیس را که با کودکان دیگر در میان درختان بازی میکرد، به یاد بیاورد. هر گاهی که کسی نام قیس را به زبان میآورد، بابه ایوب با سرگشتهگی مینگریست و میپرسید: کی؟ او به یاد نمیآورد که زمانی پسری به نام قیس داشت.» (ص ۱۳)
رمان این پرسش را مطرح میسازد: رفاه و آرامش به قیمت از دست دادن گذشته و فراموشی آن یا زیستن در فقر اما در جمع عزیزان، کدام یک ارجحیت دارند؟ عشق به باهمی خانواده و عشق به سرزمین مبدأ، آیا در دنیای امروز معنای مهمتر از نفس زندهگی که همه فقط یک بار از آن برخوردار میشوند، است؟ آیا زندهگی به شکل گسترده بر فردگرایی ارجحیت دارد یا خیر؟ و در آخرین تحلیل آیا تعریف سنتی که از دیو وجود داشت، بایست امروز هم همانسان باشد؟ یا تعریفها بنا بر رفتارهای امروزی تغییر کنند؟ یا با نگرش امروزی میتوان جنبهی اهورایی آنچه را دیروز کاملاً زشت پنداشته میشد، دریافت؟
با یک تأویل شتابزده شاید بتوان گفت که رمان با بازتولید قصهی دیو، تاریخ معاصر افغانستان را بهگونهی نمادین به تصویر میکشد؛ ملتی آن قدر مصیبتزده و اندوهبار میشود که دیو در چهرهی منجی بر آنان ظاهر میشود تا میان او که چهرهای از خوشبختی است و جغرافیا و فرهنگی که در جنگ و بحران غرق شده است، یکی را انتخاب کنند. هدیهدادن فرزندان به دیو از سر رضایت، نهایت درماندهگی انسانهای درگیر جنگ و بحران است. همانسانی که در سالهای اخیر شهروندان افغانستان فرزندان نابالغ خود را به دهان امواج پر خطر میاندازند تا زندهگی بهتری بیابند. مادران و پدران به بهای از دستدادن باهمی با فرزندان که ایدهآل شرق است، برای او زندهگی بهتری آرزو میکنند.
عیب رمان در این است که نویسنده میخواهد سوژههای گوناگونی را در یک ظرف بریزد. از تصویرسازی تاریخ افغانستان تا امروز و حال. از عشق ممنوع، همجنسگرایی پنهان در لایههای جامعه تا حقوق زنان و از فساد اداری و سیاست امروزین تا حضور نیروهای خارجی در افغانستان. به بیان دیگر خالد حسینی خواسته است تا معجونی از زندهگی در افغانستان و گسستها و تلخیهای آن را برای مخاطبان خارجی ارائه بدهد. با وجود شهرت شگفتیزای «گدیپرانباز» در جامعهی بینالمللی، به باور من اوج کار ادبی خالد حسینی «پژواک کوهستان» است.
رویکرد:
And the Mountains Echoed. Khalid Hosseini. Published by Penguin Groups, USA, 2013
سه شنبه ۸ حمل ۱۳۹۶ –
نویسنده : منیژه باختری
منبع : هشت صبح