مثلث وضعیت ادبی
نویسنده : پرتو نادری
هربار که مسالۀ نقد ادبی به میان می آید این گفته دانشمند ایرانی داکترشفعی کدکدنی به یادم می آید ک باری در کتاب شاعری در هجوم منتقدان، نوشته بود: « بعد از عمری جست وجو در تاریخ شعر فارسی، هنوز این نکته به روشنی برمن مسلم نشده است که میان تعالی و انحطاط دورههای ادبی و کیفیت و کمیت نقد ادبی ارتباطی هست یا نیست و اگر هست این ارتباط آیا مستقیم است یا در این مورد پیوند باژگونه برقرار است؟
از مطالعۀ اسناد موجود، احتمالاً به این نتیجه خواهیم رسید که بهترین ادوار شعر فارسی، عصر فردوسی و خیام یا عصر مولوی و سعیدی، دورههایی است که ” نقد ادبی” در آن، کاملاً از صحنۀ تاریخ ادبیات ما غایب است و برعکس، اواخر دورۀ صوفویه و زندیه را- که عصر انحطاط آشکار شعر وشاعری است- باید دورۀ اوج و شگوفایی نقد ادبی در زبان فارسی به شمار آورد.»
کدکنی یک چنین امری را در ادبیات معاصر پارسی دری و ادبیات غرب نیز جست و جو کرده و نتیجهیی که میگیرد این است که : « به هنگام گسترش نظریهها انتقادی، شعرا، به جای آن که از خلاقیت ذاتی خویش بهره برند، از روی ” نظریه”ها، به کار شاعری می پردازند و از آنجا که شعر محصول ضمیر نابخود است و این نظریهها حاصل ضمیر آگاه، بسیار طبیعی خواهد بود اگر شعر به انحطاط روی آورد، زیرا منشأ طبیعی خود را که ضمیر نا بخود است از دست داده و منشإی غیر طبیعی- که حوزۀ ضمیر آگاه است – به دست آورده است. به هرحال، در این باره من هنوز به نتیجۀ روشنی نرسیده ام؛ ولی در قلمرو فرهنگ جهانی نیز این قاعده کلیت خود را دارد…»
کدکنی پرسشی مهمی را با در نظرداشت ذات نقد ادبی و آثار ادبی مطرح کرده است. یعنی چگونه میتوان پدیدهیی را که ذات آن بر تخیل و ضمیر نا بخود شکل میگیرد با افزاری ارزشیابی کرد و سنجید که پایههای اصلی آن با اصول و قوانینی استوار است که بر مبنای آگاهی و خرد پدید آمده اند. نقد ادبی اگر نه به میزان علوم طبیعی، بل در حوزۀ دانشهای ادبی دانشی است که از خود اصول، معیارها و قوانینی دارد که بر بنیاد آگاهی و خرد هستی یافته است در حالی که یک اثر ادبی می تواند خرد گریز باشد. یعنی می شود گفت که هیچ اثر ادبی بر بیناد اصول علمی و معیارهای خرد پدید نمی آید. هر قدر که در یک اثر ادبی خرد و آگاهی علمی آفرینشگر، ظاهر شود آن اثر از ذات و جوهر اصلی خود دور می شود.
به هر صورت شاید بتوان گفت که با پیدایی آثار ادبی نقد ادبی هم هستی یافته است. همین که خواندهیی در پیوند به اثری ابراز نظر می کند، خود نقدی است برآن اثر. در شعر کلاسیک فارسی دری زیاد دیده است که شاعران به گونۀ پراکنده در مورد شعر خود یا شعر شاعران دیگر چیزهایی سروده اند، که می توان گفت خود نقد منظوم شاعرانی است بر شعر شاعران دیگر.
در افغانستان ما بیشتر نقد گفتاری داریم. در مورد شعر و نوشته همدیگر در نشستهای دوستانۀ خود ابراز نظر میکنیم؛ اما دیدگاهها خود را کمتر می نویسیم، یا هم هیچ نمی نویسیم. شاید چنین است که ما هنوز جریان دقیق و سازندهیی نقد ادبی نداریم. گاهی هم نقدها و نوشتهها ما در پیوند به آثار همدیگر جدا از پیوندهای ما نیست. این پیوندها گاهی سایۀ تاریکی بر نقدر نویسی ما می اندازد. گاهی بیش از آن که به تحلیل و ارزشیابی یک اثر پرداخته شود، این شخصیت افرینشگر است که نقد وبر رسی میشود. چنین نقدهایی یا نقدهای گرمابه و گلستان است یاهم نقدهای انتقام جویانه که هردو راه به جایی نمیبرد. گویی می خواهیم با درهم کوبی شخصیت شاعر و نویسندهیی، اثر او را بیمقدار نشان دهیم. چنین است که منتقدان این چنینی بیشتر خود تحقیر میشوند و بی اعتبار میشوند. در حالی که منتقد باید به یک اثر تنها به حیث یک موضوع قابل تحقیق نگاه کند نه این که این اثر را دوست او پدید آورده یا دشمن او.
با این همه در مثلث وضعیت ادبی در یک جامعه این سه عنصر مهم وجود دارد. نخست آفرینشگر، دو دیگر خواننده و سه دیگر منتقد. آفرینشگر اثر خود را به جامعه می فرستد، خوانندهگان می خوانند و بیشتر به ابراز دیدگاه خود نمی پردازند، اما در میان این خوانندهگانی کسانی به نام منتقد نیز هستند که اثر را متفاوت از خوانندهگان عادی میخوانند. بعد، اثر را کالبدشگافی میکند و نتیجۀ کار خود را مینویسند. منتقدان نیز نقد و نظرخود را به مردم می فرستند که هم به وسیلۀ خوانندهگان عادی خوانده می شود و هم به وسیلۀ افرینشگر. کار سازندۀ این سه عنصر در کلیت میتواند وضعیت ادبی را بهتر کند، یا هم به ابتذال بکشاند. منتقد نه تنها با نقد خود سطح ذوق ادبی خوانندهگان ادبی را بالا میبرد؛ بل بر آفرینشگر نیز تاثیر گذار است او را متوجه کج نویسیهایش میسازد. البته این امر در همان حالت مثبت مساله است که رخ میدهد. اگر منقد خود با شیوهای نقد نویسی آشنا نباشد، با اسلوب و شیوۀ که اثر آفریده شده است آشنا نباشد، بدون تردید چنین منتقدی به جای آن که وضعیت را بهتر سازد، آن را به سوی ابتذال میکشاند. گاهی منتقدان فصلی و روزنامهیی خود بزرگترین مخربان وضعیت ادبی اند.
در افغانستان تاجایی که می دانیم نخستین کسی که در عرصۀ نقد ادبی قلم زده قاری عبدالله است که در میانۀ نقد های علی خان آرزو و صهبایی در پیوند به شعر حزین لاهیجی به داوری برخاسته است. با این حال نخستین کتابی که در افغانستان بر پیشانی آن واژۀ نقد نوشته شده ، همان کتاب معروف « نقد بیدل » نوشتۀ دانشمند بزرگ علامه صلاح الدین سلجوقی است که به سال ۱۳۴۲ خورشیدی به وسیلۀ وزارت معارف انتشار یافته است.
البته پس از آن شماری از نویسندهگان و پژوهشگران به گونۀ پراگنده به کار نقد و نقد نویسی پرداخته اند؛ با دریغ تاجایی که پنداشته میشود ما در ادبیات معاصر خود کمتر نویسنده و پژوهشگری را می شناسیم که با تمام تعهد و توانایی به کار نقد پرداخته باشد. می شود گفت که هرکدام در کنار شاعری و نویسندهگی منتقدانی نیز هستیم. شاید این خود یکی از دلایل پراگنده وضعیت نقد نویسی در کشور بوده باشد.
نقد امروزه به یکی از رشتههای بسیار مهم دانشهای ادبی بدل شده است که باید با مسوولیت به آن برخورد شود نه بر معیارهای ذوق و سلیقه. همانگونه که پیش از این گفته شد که نقد ادبی با معیارها، اصول و شیوههایی که دارد دیگر به بخشی از علوم ادبی بدل شده است که هر منتقدی هنگام نقد اثر باید به این نکته توجه داشته باشد که او با گونهیی از دانش یروکار دارد نه با رشته سلیقههای فردی. سلیقههای فرودی و ذوق فردی نمی تواند مبنای علمی داشته باشد. نقد نویسی ما در حالی با چنین وضعیت ناگواری رو به رو است که امروزه ما بیشتر از هرزمان دیگری شاعر و نویسنده داریم. آنان پیوسته مینویسند و نوشتههای شان را شتاب آلود به سوی مردم پرتاب میکنند؛ اما نقد سازنده و منتقد راه گشا در میانه کمتر دیده می شود. البته این سخنهم به جای خود باشد، هر اثری نمی تواند راه به حوزۀ نقد ادبی پیدا کند.
میشود گفت که وضعیت ادبی ما به گونهیی با بحرانی رو به روست. بحران خواننده و بجران نقد ادبی. در این میان تنها این نویسندهگان و شاعران اند که بیشتر از هر زمان دیگری تولید میکنند، اما با در نظر داشت این تولید، میزان مطالعه آثار ادبی در میان مردم گشتر بازم خود را نیافته است. نمیشود گفت که ما نقدر ادبی متناسب با وضعیت فرهنگی کشور نقدهایی نیز نوشته می شود و به همینگونه نشستها نقدر و بررسی کتاب نیز هرازگاهی راه اندازی میشود؛ تعارفهای دوستانه یاهم برخورد غیر دوستانه هم چنان بر این نقدرها و نشست سایه می اندازد.
ادامۀ این وضعیت به سود ادبیات ما نیست. نشستها و نقدها باید از چنبرۀ سلیقهها بیرون شودند تا بر چگونهگی ادبیات ما تاثیر گگذار باشند.
نویسنده پرتو نادری