انسان در پهنای هستی زندگی، در غم و شادی و عشق و نفرت، کلیددار آرامش و یا خروش درونی خود است. جهان بیرون انسانها جهان خودشان نیست. آنها را باید با دنیای درونشان شناخت. اخبار و آگاهیها از دنیای بیرون حکایت دارند و انسان را در سردرگمی مطلقشناختی به تعریف میگیرند و در اینجا است که هنر گم شده حقیقت انسان میشود و گاهی برعکس، هنر دنبال این حقیقت. اما هنری که با نگاه ژرفتر به غصهها، لبخندها، احساسات، اندیشه و در کل خواستگاهها میپرازد، هنر سینما است. نگاه عمیق فلمساز به عنوان هنرمند جستجوگر بر ماحول در بسا موارد با زبان و بیان خاصتر در قالب تصاویر در پرتو ساختارها و ژانرهای متفاوت، تپیدن برای برملایی این حقیقت گم شده است. در هنر نابههنجاریها فلسفه دارد و هنجارها بیرون از تعریف مطلق وجودی خویش معنا میشوند و برای همین هنر برای هنر زیباتر توصیف میشود و هنر بر رسالت زیبا.
یکی از این زیباییها ساختن و پرداختن به قصههای عاشقانه است که پرداختن به آن، از دو منظر مورد بحث است .
مبحث اول: برای آشنایی بیشتر با روانی که حکایت از سیر درونی بخشی از واقعیت انسانها دارد. مانند حکایت از دلدادگان و یا پرداختن به داستانهای عمیقتر احساسی و عاشقانه که دلدادگانش دیگر جستجوگر هیچ وصلی نیستند. شاخصههای عرفانی را در جستجوگری رقم میزنند و مردمان استثنا و متفاوت را به معرفی میگیرند و انسان را در تعریف فراجسمی قرار میدهند. که در ادبیات نمونهی بارزش موجود است. در داستانهای معروف دانته و فرانسسکو، بهطور جداگانه در ایتالیا و فرانسه به شهرت جهانی رسیده بودند.
مبحث دوم: پرداختن به فلمهای عاشقانه بیان بخشی از معرفهای فرهنگی اجتماعی مردم است که نه تنها از جنبه هنری و یا سرگرمی، بلکه بیشتر برای آشنایی با بنیهی فکری، ارزشهای اجتماعی ناشی از باورها و هنجارها، مورد توجه قرار میگیرد. میزان آسیبپذیری زنان و مردان جستجو میشود و بخشی از تضاد و تعصب ملیتهای مختلف، تبارز میکند. برای همین داستانهای عاشقانه در جوامع شدیدا سنتی، نبوغ و شهرت خود را برای عبور شخصیتها از موانع و یا ناهمگونیها به دست میآورند. در داستانهای عاشقانه، نوع نگرش سینماگر در هر ملت ریشه در فرهنگ و باورهای سرزمینش دارد.
بنا پرداختن به قصههای عاشقانه جدا از اتفاق داستانیاش به عنوان یک اصل مورد بحث است. داستانسرایان امروز و قصهپردازان قدیم، شهرتشان را با روایتهای عاشقانهی دلسوز بیشتر رقم زدند و در سلسله تاریخیشان، این قصهها و داستانها در پهنای هنر هفتم سینما در قالب فلمنامهها سرخط سینمای پرمخاطب جهان شدند.
سیر و تکامل تاریخی
قصههای عاشقانه در ادبیات جایگاه مشخص خود را داشته است. حتا در دورههایی که سخن از «خرد و چیرهگی بر گفتمانها، دلنوشتهها، شعر و پارچههای ادبی بوده است. قدرت و تاثیرگذاری منظومههای عشقی چون زال و رودابه (فردوسی)؛ خسرو و شیرین (نظامی) و یا نوشته معروف رومیو و ژولیت (شکسپیر) نشاندهندهی عشق بهعنوان تجربه و احساس مشترک نسلهای متمادی در سنتیترین و مدرنترین جوامع است.
در ادبیات، داستانهای عاشقانه، در نوع نگرش متنوع بوده و قصهپردازیهایشان در اسطورهها و واقعیتها وجود داشته که در آن کمتر خودسانسوری ناشی از مصلحتها قابل رویت است. گذشته از عشق صوفیانه شمس و مولانا و یا عشق چندتعبیری ایاز و سلطان محمود، عشقهای یکطرفه چون زلیخا و یوسف و در منظومههای شیرین و خسرو عشق یکجانبه غیرجنسی و خیالیی فرهاد به شیرین و منظومههای سودابه و سیاووش و امثال اینها، که عشق یکجانبهی زلیخا و سودابه در هنجارها و ناهنجارها ناشی از باورهای جامعهشان شکل میگیرند و درگیر عشق ممنوع اجتماع خود میشوند. برجستگی بیان عاشقانه در مواردی دور از انتظار رنگ و رخ خاصش را داشت. به گونهی مثال در بسا موارد، قدرت شاهنامه که بیشتر یک اثر حماسی تلقی میشود، در داستانهای عاشقانهاش است که بیشتر به جای یک پهلوان، نام یک زوج دلداده چون زال و رودابه، رستم و تهمینه، بیژن و منیژه، گشتاسب و کتایون ذکر میشود. در کنار این مباحث، عشق عرفانی که در منظومهها و روایات خاص خودش تاثیر ژرفی بر مخاطب گذاشته است .
هر چند عشق عارفانه، عشق لزوما به فرد دلدار نیست بلکه دلدار نبوغ و ظهوری از عشق خداوندی میبیند. در عشق عرفانی آنچه مهم انگاشته میشود شخص معشوق نیست بلکه فرصتی است که دلدار به عاشق میدهد تا از طریق ابراز عشق به او در واقع به تمرکز احساسی رسیده و قدرت درونی خویش را در مظهر اراده شخصی به خدا پیوند داده و در واقع عشق خود را به خدا و کل هستی نشان دهد.
عشق عرفانی با شباهتهایی چون شمس و مولانا، حتا در آثار ایتالیایی و فرانسوی متاثر از ادبیات فارسی، عربی و ترکی روایت شده است. مثل داستان دانته و فرانسسکو پتراک که داستان شبیهی هم دارند و دختری را دلدار خود میدانند که فقط یکبار دیدهاند و وصل و دیدارش را نمیجویند، برای عشقی که در ضمیرشان شعلهور شده میطپند.
در نهایت به اتکای عشق عرفانی سخن از اتکایی پیرایش درونی دارند.
حتا در ادبیات، گویشهای دوگونهای مطرح بحث است که از جمله عشق زمینی حافظ در جنس نامشخص و معین و عشق عرفانی مولوی در تضاد مشخص با عشق جنسی و زمینی بیان میشود.
در نهایت جهانبینی عشق از مجرای ادبیات داستانی و منظومهها، با تعابیر گوناگون بیان شده است. چون در باب عرفانیاش فراجسمی و خیالی، در باب یک تجربهی مشخص و تلاش دو دلداده تا رسیدن و یا نرسیدن و یا در باب عشقهای یکجانبه که منجر به تحول درونی میگردد و در اینجا کمتر مصلحتهای اجتماعی خودسانسوری در این روایتها مبنی بر اینکه آیا دلداده در کدام دورهی زندگی قرار دارد، هندوست یا مسلمان؟ قوم و زبان و مکتبش چیست؟ وجود داشته است.
برای این که بحث من سینما است، از تحلیل بخش ادبیات مدرن مخصوصا امروزی میگذرم و اشاره کوتاهم این است که ادبیات داستانی مخصوصا سه دههی اخیر، نیز متاثر از بافت اجتماعی فرهنگی بیشتر بار تراژیدی و نگاه تکبعدی به روایتهای عاشقانه شان دارند. البته به جز از چند مورد محدود.
عاشقانههای جهان؛ سرخط سینمای پر مخاطب
فلمهای عاشقانهی جدی و عمیق، قلب همه فلمشناسان و مخاطبان جهان را تسخیر کرد. فلمهای معروفی چون «کازابلانکا»، «درخشش ابدی یک ذهن پاک»، «با او حرف بزن»، «روسیو و ژولیت» ـ که به عنوان تاثیرگذارترین اثر رمانتیک در نوشتههای زیادی تکرار شده است ـ تایتانیک، «دیوداس»، «پاکیزه».
هرچند فلمهای خاصتری چون «دلقکها»، «پیانو»، «پیانیست»، «اسامه» و امثال اینها مخاطبان زیادی را به وسوسه انداختند، اما قدرت تکرار نمایش و جذب مخاطب در فلمهای عاشقانه بیشتر بوده است و فلمهایی که عشق سرخط سناریوشان بوده، دوامدارتر و قدرت تکرار بیشتری داشتند.
اما این سرخط در شرق در دل سرزمین عجایب سرزمین خدایان عشق و رقص و… در محدود آثارش رنگ و رخ متفاوتتری به خود گرفت و در بافت گویشهای شرقی از آدرس سینما حرفهای زیادی را برای مخاطبین جهانیاش رساند.
سینمای هند رشد قابل ملاحظه در تولیداتش داشت و مخصوصا بعد از امریکا در رده دوم تولیدکنندهی عمده فلم در جهان قرار گرفت. هر چند سینمای هند از همان آغاز به تولیدات با رویکرد اجتماعی به موضوعاتی چون سیستم طبقاتی با پیامهای اخلاقی و سیاهوسفیدکردن شخصیتها به گونهی اغراقآمیز تکراری، رقص و آواز، در قالب ساختارهای ملودرامهای خانوادگی پرداخته و به آن معروف است، اما عشق در نکتهسنجیهای عمیق و دقیق نویسنده خوشذوق هندی برخاسته از بستر اجتماعی – خانوادگی، رویت خاصی در داستانهایشان دارد. حتا در خط سینمای غیرتجارتی هند، فلمسازانی مثل گاتاگ، محبوبخان، راجکپور و ساتیا جیت رای که بیشتر به طرحهای اجتماعی میپرداختند، متاثر از دنیای مهرورزی دو دلداده با درگیریهای خاص اجتماعی ـ فرهنگی در داستانهای فلمهایشان بودند. البته ساتیا جیترای کمتر.
مخاطب جهانیِ خسته از روزمرگیها، دیگر دنبال فلسفه زندگی در فلمهای سینمای نمیگشت و برایش تصویری ساده، عاشقانه و رقص و آواز مجال نفسکشیدن میداد و این طرز معمول فلمهای جدیتر سینمای بالیوود را حتا با مخاطب جهانی مواجه ساخت و کنشها و خلق حادثات در فلمها تا قبل از دهه ۸۰ بر محور داستانهای عاشقانه بود و بعدها این در حاشیه فلمهایی به شدت تجارتی با پوششهای نیمهبرهنه با تفاوتهای چشمگیر در رقص و آواز و ژانرهای فانتزی بدل شد.
عاشقانهها در خودسانسوری؛ سینمای افغانستان
باوجود داشتن ادبیات قوی قصهپردازیهای اسطورهای و واقعی – تاریخی، در سینما قصههای عاشقانه شدیدا متاثر از خودسانسوری مولف به شکل ناخودآگاه در بستر خاص اجتماعی فرهنگی تعریف و به مخاطب رسیده است.
بروز سینما در افغانستان همزمان بود با هرج و مرج فرهنگی به استثنای چند دههی معدود. در سرزمینی که فقر و ناامنی درد و رنج، توان لبگشودن بر خواستههای فردی را ربوده، دیگر عشق در لای پنج کتاب مسجد دختران و پسران روستاها یغمای تاریخ میشود. پس از این، تنها از لحاظ نقض حقوقی حرف ازدواج اجباری مطرح بحث فلمها گشت. یعنی فقدان ازدواج با عشق و حذف خواستههای فردی.
قصههای عاشقانه از کهنترین روایات ادبیات فارسی به شمار میرود و گواهی برای خواستگاههای فطری انسانها است و حس همزاد پنداری مخاطب جهان سرچشمه از همین فطرت عمومی نسل بشر در قبال واژهی به نام عشق دارد.
آسیب پذیری در ناخودآگاه فلمساز
هر چند ما فلمهای درخشندهی عاشقانهای چون «حماسه عشق»، «مردا ره قول اس»، «بابا»، «سیه موی و جلالی»،… و در این اواخر چند «مترمکعب عشق» را داریم، با آن هم آسیبپذیری فلمهای عاشقانه افغانستان از بافت سنتی ـ اجتماعی مشخص است. قصههای تکروایتی عاشق و معشوق که بالآخره با بار تراژیدی قتل و کشتار و یا جشن عروسی ختم مییابد و کمتر چون روایات ادبی از زوایای پنهان دلدادگان، فراسوی عشق در هنجار و ناهنجار و غمنامههای پنهان و ناشناخته صحبت میشود.
همهچیز در ختم فلم ختم میشود و مخصوصا حمل عشق زنان در پهنای ازدواج اجباری میمیرد. دیگر فلمساز برایش اجازه نمیدهد که احساس این شخصیت را دنبال کند و فرا سلسله اجتماعی درونش را جستجو کند. همچنان که لب گشودن و اعتراف به دلباختهگی دختر روستا در جریان ازدواج اجباریاش با تکفیر تمام میشود، برای فلمساز نیز ختم مییابد و در کل آنچه فلمهای عاشقانه جدید و امروزی را از نوع قدیمیاش جدا میکند، تغییرات فرهنگی و اجتماعی است. بنا زیستشناسی و روانشناسی فلمها ارتباط مستقیم با بافت اجتماعی دارد.
شما میتوانید همهروزه تصویر زندگی را در اخبار و گزارشها و یا در بحث اغراقیتر، در درامههای تلویزیون از بیرون به تماشا بنشنید، اما نگاه عمیقتر فلمساز در دنیای فلمهای جدی، گویش دیگری دارد. سینمای فلمهای عاشقانهی ما از ادبیات قوی سرچشمه میگیرد این سلسله تاریخی را نباید فلمسازان ما نادیده بگیرند، نگاه سطحی به زندگی نگاه هر رهگذر است. بیندیشیم به این که «سکوت ممنوع عجیبی است.»
چهارشنبه ۱ جدی ۱۳۹۵ – رویا سادات
منبع : هشت صبح