خانه / سیاست / تحلیل ها و دیدگاه ها / نیازمندی‌های امنیتی نظم نوین جهانی

نیازمندی‌های امنیتی نظم نوین جهانی

پنجمین کنفرانس گفت‌وگوهای امنیتی هرات روز جمعه گذشته (۲۳ میزان) با حضور مقامات و کارشناسان ۱۵ کشور و سازمان بین‌المللی برگزار شد. رنگین دادفر سپنتا، مشاور پیشین شورای امنیت ملی و وزیر خارجه سابق افغانستان، از جمله سخنرانان این نشست بود.
او در این سخنرانی با تحلیل شرایط جهانی پس از فروپاشی شوروی و دوران یکه‌تازی آمریکا، از جمله دلایل درگیری‌ها و ناامنی‌ها در خاورمیانه را ایجاد مناطق آشوب زده پس از فروپاشی دولت‌های مرکزی به دلیل مداخله‌های نظامی کشورهای غربی دانست. به نظر او با بنیادگرایان مذهبی با ورود به این مناطق به جنگ‌هایی نامتقارن و فرسایشی دست زده‌اند که چکیده اش در گفته یک فرمانده طالبان به یک خبرنگار خارجی آمده است: شما غربی‌ها ساعت را در اختیار دارید و ما زمان را.

***

با پایان جنگ سرد، نظام دو قطبی جهانی در هم شکست؛ اما امیدواری‌ها برای برقراری یک نظام دموکراتیک بین‌المللی به واقعیت نپیوست. در نظام جهانی پس از جنگ جهانی دوم، دو نیروی مسلط بر جهان در رقابت با یکدیگر ستون‌های اصلی نظام جهانی را می‌ساختند. دو ابرقدرت اگرچه با هم در رقابت پایدار قرار داشتند اما عملاً هر کدام تا حدودی هزینه امنیتی حوزه زیر نفوذش را می‌پرداخت. پس از پایان جهان دو قطبی، نخستین گسست‌ها در پیرامون حوزه‌های اروپایی آشکار شد. در بالکان، یوگوسلاوی فرو پاشید و جنگ‌ها و صف‌بندی‌های خونین و ویرانگر به وقوع پیوست. شرق اروپا به نظام لیبرالی پیوست و در آسیای میانه کشورهای مستقلی ظهور کردند.
نظام جهانی عملاً به نظام جهانی تحت تسلط رهبری ایالات متحده تبدیل شد. حوزه‌های وسیعی از شمال و غرب اروپا تا ترکیه، ژاپن، کره جنوبی و بیشتر مناطق آسیای شرقی و جنوبی تا آمریکای لاتین و بخش‌های از آسیای غربی نیز شامل این حوزه می‌شدند. به همین دلیل هم به این نظام، پاکس امریکانا (Pax Americana) می‌گفتند.
وقتی ما از نظام جهانی صحبت می‌کنیم، طبیعی است که این نظام در یک واقعیت جغرافیایی و در متن‌های اجتماعی واقعیت می‌یابد. نظام‌های بزرگ جهانی در تاریخ همیشه صاحب مرکز و یا مرکزهای ثقل بوده‌اند. مرکزهایی که داشتن سلطه بر آنها نشانه قدرت سیاسی، نظام ارزشی و تداوم اندیشه آفرینی، فرهنگ آفرینی و رشد اقتصادی را ممکن و پایدار می‌ساختند. بدین معنا تا زوال اتحاد شوروی تمرکز قدرت‌های جهانی بیشتر بر اروپا و غرب آسیا (خاورمیانه) بود.
در جهان پسا شوروی، ایالات متحده به کشوری ارتقا یافت که از لحاظ نیروی نظامی، تولید و نوآوری در تکنیک و باروری اقتصادی در تاریخ بشریت نظیر نداشت و تا امروز هم در این زمینه‌ها سرآمد است. این کشور در امر استفاده از توانمندی‌های نظامی اش هرگز احتیاط لازم را نشان نمی‌داد. نمونه‌های بسیار نزدیک در بالکان، عراق، لیبی و به نحوی سوریه مؤید این مطلب اند.
اما امروز در مرکز ثقل نظام جهانی در شرایطی تغییرآشکار گردیده است که قدرت و یا قدرت‌های نظم دهنده جهانشمول حضور ندارند.
اروپا از قرن هجدهم تا بیستم مرکز اصلی نظام جهانی را تشکیل می‌داد که از اوایل قرن بیستم ایالات متحده به آن افزوده شد. این کشورها برای تحمیل ارزش‌ها و باورهایشان و همچنین تاراج و غارت ارزش‌های مادی بقیه جهان، کشورها را اشغال می‌کردند و همان گونه که منافعشان ایجاب می‌کرد جهان مستعمرات و نیمه مستعمرات را مدیریت می‌کردند.
اما امروز روابط قدرت جهانی طور دیگری اند. ظهور قدرت‌های بزرگ اقتصادی در حوزه دریای آرام و در راس آنها چین و مجموعه کشورهای شرق آسیا موجب شده است تا مرکز نظام جهانی از اروپا به شرق آسیا انتقال یابد. در واقعیت، اعلام این موضوع از جانب رئیس جمهور ایالات متحده، باراک اوباما، که حوزه اقیانوسیه مرکز توجه استراتژیک آن کشور را تشکیل می‌دهد، در واقعیت بیان و بازتاب همین نکته است.
اما از جانب دیگر، ایالات متحده آمریکا ابرقدرتی در حال عقب‌نشینی است. افول ایالات متحده آمریکا بیشتر از آن که محصول زوال قدرت اقتصادی و یا نظامی آن کشور باشد، محصول عروج قدرت‌های رقیب و در راس آنها چین است.
ایالات متحده از لحاظ اقتصادی و نظامی موقعیت برترش را از دست نداده است اما سهم آن کشور در تولید ناخالص جهانی کاهش یافته است. همان گونه که بعد از جنگ جهانی اول سهم انگلستان در اقتصاد جهانی به سود ایالات متحده کاهش یافته بود.
اما رشد اقتصادی چین با یک تناقض جدی روبرو است. کنترل آبراه‌ها و تنگه‌های استراتژیک آبی و مسیرهای مهم ترانزیتی- تجارتی در کنترل کشورهای رقیب آن قرار دارند. این واقعیت، چین را آسیب‌پذیر می‌سازد. از اینرو تلاش این کشور برای تقویت نیروی دریایی و ایجاد پایگاه‌های بحری در دریای جنوب چین در واقعیت کوششی است برای کاهش این آسیب‌پذیری.

تلاش چین برای ایجاد «راه ابریشم دریایی»، (maritime silk road) و ایجاد شبکه‌های «یک کمربند یک راه» (one belt one road) معطوف به این است تا بتواند با تحقق آن‌ها از یک سو آسیب پذیریش را کاهش دهد و از جانب دیگر نرخ رقابت‌ها را تا جایی بالا ببرد که ایالات متحده آمریکا از پرداخت آن در حوزه دریای آرام اجتناب کند. ایالات متحده نیز در این منطقه دقیقاً عکس آن را انجام می‌دهد.
علاوه بر تغییرات در حوزه‌های پیرامون اروپا، بحران بالکان، قفقاز و اوکراین، در غرب آسیا و شمال آفریقا نیز یک بحران بسیار عمیقتر امنیتی با تأثیرات جهانی آشکار گردیده است. بدون شک در ایجاد این بحران کشورهای عضو ناتو بگونه جدی شریک اند. آنها بحرانی را تشدید کردند که بدون آمریکا نمی‌توانند مدیریت کنند.
هرفرید مونکلر (Herfried Münkler) فروپاشی نظام در این مناطق را، فروپاشی نظام پسا امپراتوری می‌نامد. شکست نظام حاکم در این مناطق شامل حوزه‌هایی از یمن، عراق، سوریه، سومالی تا لیبی و احتمالاً الجزایر و مالی می‌شود.
دولت‌های ملی پسا استعماری بعد از نیمه دوم قرن بیستم در غرب آسیا به سیمای دیکتاتوری‌های نظامی و نظام‌های سلطنتی بخشی از نظام دو قطبی جهانی بودند و توسط قطب‌های قدرت جهانی حمایت می‌شدند و این دولت به گونه به مثابه ضامن ثبات در حوزه‌های زیر نفوذ شان عمل کردند.
از جانب دیگر در افغانستان نیز با هجوم اتحاد شوروی و آغاز مقاومت مردم در برابر آن اگر چه اتحاد شوروی شکست خورد اما نظام سیاسی به مفهوم متداول آن اعاده نگردید.
پروژه جورج بوش در سال ۲۰۰۳ با هجوم به عراق نتوانست موجب دموکراسی و آبادانی و پیشرفت در این کشور شود. پی آمد این تهاجم به مراتب ویرانگرتر از خرابی‌های جریان این حمله بود. ماحصل این مداخله، ظهور داعش و جدایی‌های قومی است که دارای تأثیرات فرا منطقه‌ای است.
شورش‌های مردم ناراضی در کشورهای عربی منجر به دموکراسی نشده بلکه در بزرگترین کشور جهان عرب، در مصر موجب تقویت اخوان المسلمین با رویکرد ایدئولوژیک و تمامیت خواه شد؛ تا این که مداخله افسران مصری نظم دولتی قبلی را احیا کرد.
از این رو فروپاشی دولت‌ها، چه در نتیجه تجاوزهای خارجی و چه در نتیجه ناتوانی ساختاری دولت‌ها، با فروپاشی نظام جهانی و نبود نظام جانشین در پیوند است. بحث من در اینجا ارزیابی عادلانه بودن و غیرعادلانه بودن نظامی که فرو می‌پاشد، نیست؛ بلکه من از منظر بی‌امنیتی جهانی و عوامل آن به قضیه می‌پردازم، نه آن طور که باید باشد.
همان گونه که در حوزه افغانستان تا این اواخر کانون پرورش تروریسم، متحد استراتژیک پنداشته می‌شد، در کلیت حوزه غرب آسیا نیز وضع بر همین منوال است. برخی از کشورهای که داعیه مبارزه با تروریسم را دارند، عملاً تروریسم پروری می‌کنند. در چنین حالت‌های، پشتیبانی از قهر و خشونت و نیروهای بنیادگرایی به مثابه ابزار مداخله و تداوم جنگ به امر عادی تبدیل می‌شود.

با عقب‌نشینی ایالات متحده از مناطقی در جهان، چین اراده آن که بهای نیازهای امنیتی نظم نوین جهانی را بپردازد از خود نشان نمی‌دهد. از همین رو به گونه قابل توجهی در محدوده‌های جغرافیای نزدیک به سرزمین اصلی خود محدود می‌ماند. همان گونه که ایالات متحده آمریکا بعد از جنگ جهانی اول دوباره به سیاست انزواگرایی روی آورد و تا دهه چهل قرن گذشته زیاد در سیاست بین‌المللی فعال نبود.
ایالات متحده بعد از بلند پروازی‌های دوران بوش، محدودیت‌های توان اقتصادی و نظامی اش را درک کرده است و اروپایی‌ها نیز ناتوان و درمانده‌اند و توانایی انجام کارهای بزرگ را بدون ایالات متحده ندارند. از این رو در جهان قدرت و یا قدرت‌های بزرگی که بتوانند به عنوان قدرت نظم دهنده عمل کنند، دیده نمی‌شود. این دلایل علت‌های اصلی بحران کنونی نظام جهانی را تشکیل می‌دهند.
پرسش اصلی این نیست که باید چشم به راه قدرت نظم دهنده جهان نشست؛ پرسش اصلی به باور من این است که ابرقدرت‌های جهانی همواره بر بی عدالتی بین‌المللی استوار بوده‌اند و بحران نتیجه اجتناب ناپذیر ساختار و روابط حاکم بر آن هاست. از این رو ما به یک نظام جهانی دیگری نیاز داریم. نظام جهانی دموکراتیک، عادلانه و ساخته شده بر آرزوهای انسان آزاد بدون در نظر داشت، نسب، نژاد، دین زبان، جنسیت و رنگ.
من حفظ دولت‌های ملی را حتی اگر این دولت‌ها دموکرات نباشند آشکارا به مثابه شر صغیر، بر حاکمیت گروه‌های افراطی ترجیح می‌دهم. بقا و ادامه دولت‌های مقتدر بر ایجاد جغرافیاهای بدون دولت رجحان دارد و به همین دلیل شکستن دولت‌ها با توسل به مداخله برونی موجب ویرانی بیشتر می‌شود.
تلاش برای حفظ نظم جهانی با توسل به استراتژی بحران خلاق (creative chaos) به بن‌بست رسیده است. در جهان کنونی قهر و خشونت به مثابه نشانه روزانه در محاسبات قدرت و زوال تسلط انحصاری دولت بر زور، به پدیده عادی تبدیل شده است. طبیعی است که چنین حالت‌هایی، موجب تشجیع قدرت‌های منطقه‌ای نیز بشوند که در پی تحقق رویاهای نو امپریالیستی منطقه‌ای اند. همانگونه که در رابطه با افغانستان، پاکستان تشویق به مداخله شد، رقابت‌های کشورهای نیرومند منطقه مانند عربستان، ایران و ترکیه نیز در همین چارچوب قابل درک است.
شایان یادآوری است که جنگ‌های خونین جاری در منطقه آسیای غربی و شمال آفریقا آن گونه که وجود دارند با جنگ‌های کلاسیک در نحوه استفاده از زور و قهر و عدم تعهد به قواعد جنگی و همچنین عاملان جنگ‌ها متفاوت است.
در جنگ‌هایی که در اروپای قرن هفدهم تا بیستم به وقوع پیوستند، عاملان جنگ‌ها بیشتر دولت‌ها بودند. همچنین در جنگ پاکستان و هند، اعراب و اسراییل، عراق با ایران و هر دو حمله ایالات متحده به عراق، مجریان جنگ‌ها عمدتاً دولت‌ها بودند و این دولت‌ها تا حدودی تابع موازین بین‌المللی جنگ بودند. اعلام جنگ، پیشبرد جنگ، برخورد با اسیران، آتش‌بس، تسلیم شدن و احتمالاً معاهده صلح همه مسیری را می‌پیمودند که می‌شد میان جنگ و صلح به مفهوم متداول آن تفاوت گذاشت. از منظر مطالعات امنیتی، این‌ها جنگ‌های برابر بودند. جنگ‌های برابر به این معنا نیست که طرف‌های جنگ از لحاظ توانایی جنگی با هم باید برابر باشند؛ بلکه به این معنا است که مجریان جنگ دولت‌ها هستند. شیوه‌های سربازگیری، آموزش‌های نظامی و مهمتر از آن نوعی از عقلانیت، اگر چه ویرانگر و ابزاری، بر مجریان چنین جنگ‌های حاکم است.
اما جنگ‌های نوین و یا جنگ‌های که ما در غرب آسیا و شمال آفریقا، پاکستان و افغانستان با آن روبرو هستیم، جنگ‌های ناهمگون و نا هم مانند اند. مشخصه چنین جنگ‌هایی این است که یکی از جانب‌های مستقیم جنگ، دولت نیست حتی اگر برخی از دولت‌ها به مثابه حامی و پشتیبان تروریسم عمل بکنند و به آنها در پشت جبهه کمک کنند و زمینه تحرک آنها را فراهم کنند.
تروریسم معاصر آشکارترین نوع جنگ‌های آسیمتریک است. حکومت‌ها بر مناطق بیشتری نفوذ دارند، از لحاظ کمیت و کیفیت سلاح‌ها برتری دارند و نیروهای جنگی آنها از نظر تعداد نیز بیشتر است. از این رو طرفی که از لحاظ تعداد نفرات شمار جنگجویان و دسترسی به تکنولوژی جنگ ضعیف تر باشد، به شیوه‌های جنگی کاملاً نامتعارف توسل می‌جوید. طرف نیرومند منازعه، دولت، به دلیل مسئولیت‌های اجتماعی و پایبندی‌های قانونی و اخلاقی که دارد، در پی آن است تا منازعه را زودتر به پایان برساند. اما جانب دیگر قضیه به دلیل باورهای ایدئولوژیک و ایمان بی پایانی که به راهی که برگزیده است، با رشادت و قهرمانی و قربانی تا مرز خود کشی و نابودی انسان‌های بیشمار از خشونت استفاده می‌کند.
این گروه‌ها آماده‌اند منازعه را به درازا بکشانند و نرخ قربانی انسانی و مالی طرف مقابل را تا جایی که ممکن است بالا ببرند. جنگجویانی از این دست می‌دانند که در کوتاه مدت پیروز نمی‌شوند و برای زمینگیر کردن و از نفس انداختن طرف مقابل به زمان نیاز دارند. یکی از فرماندهان طالبان به یک روزنامه‌نگار خارجی گفته بود که «شما غربیان ساعت را در اختیار دارید و ما زمان را» این دقیقاً همان چیزی است که در جنگ‌های غیرمتقارن به وقوع می‌پیوندد. این جنگجویان به رعایت قوانین بین‌المللی جنگ، حقوق انسان، حقوق کودکان و حمایت از زندگی افراد غیرنظامی تعهد ندارند. از این رو به سادگی می‌توانند به تمام این موازین پشت پا بزنند.

گروه‌های تروریستی معاصر با قرائت خاص از متون مقدس، هر نوع جنایتی را مشروع جلوه می‌دهند و آماده‌اند دست به هر جنایتی بزنند. چنین آدم‌هایی دنیا را دوگانه می‌بینند، دوست و دشمن، سیاه و سپید و خودی و بیگانه، ربانی و شیطانی. از این رو هر آنچه خودی نیست، سزاوار نابودی است. چنین گروه‌هایی با جنگ و گریز و نمایش بدترین نوع سفاکی و انسان ستیزی در پی متعادل سازی روابط نظامی به سود خود هستند و به این کار تا جایی ادامه می‌دهند و خونریزی را چنان به درازا می‌کشانند که بتوانند جانب مقابل را نفس گیر کنند؛ ذخیره انسانی او را آسیب‌پذیر سازند و روحیه سربازان و مردمش را بشکنند.
مشخصه دیگر جنگ‌های نوین و یا جنگ‌های آسیمتریک در این است که این جنگ‌ها در مواردی توسط و یا با اشتراک سلحشوران جنگی بی وطن به پیش برده می‌شوند. توریست‌های تروریست، دوره گرد و سیار هر روز سر از یک گوشه جهان بیرون می‌آورند و دست به عملیات جنگی می‌زنند. در حالی که نیروهای جنگ‌های دولتی اغلب محدود به جغرافیاهای ملی اند، برای سلحشوران تروریست رفتن از کشوری به کشوری برای ادامه جنگ و ترور آسان است. ایجاد جغرافیاهای بیرون از کنترل دولت به مدد مداخله‌های نظامی کشورهای غربی در سالیان اخیر برای تروریست‌های بین‌المللی فضاهای بیشتری را آماده ساخته است.
ایمان الظواهری و ابوبکر البغدادی به نحوی تئوری «انقلاب مداوم» را از راست و از یک برخاستگاه افراطی پیاده می‌کنند. انقلاب تروریسم معاصر، انقلاب بنیادگرایی بین‌المللی است که در مواردی آوانگاردهای بین‌المللی در پی تحقق آن در سرزمین‌های فاقد دولت و یا دارای دولت‌های ضعیف است.
برخی از اینان از عشرت‌کده‌های مغرب زمین آمده‌اند و برای گذراندن تعطیلاتشان به این عشرتکده‌ها بر می‌گردند و به بسیج جنگجویان بیشتر می‌پردازند و جهان سومی هایشان به زیارت اماکن مقدس می‌روند اما پیشه اصلی آنها یکی است. اینان نوعی از سربازان بی وطنی اند که حرفه آنها آدم‌کشی و استفاده از خشونت است.
از این رو آنچه امروز در منطقه وسیعی از غرب آسیا تا پاکستان به وقوع می‌پیوندد، برخلاف باور مدافعان استراتژی «بحران خلاق» (creative chaos)، در واقعیت بحران ویرانگری است که به مشکل بتوان پایان و نتایج آن را پیشبینی کرد.
خشونت‌های جاری در منطقه وسیعی از جهان ما تا زمانی که همه ما را نفس گیر نکنند، پایان نخواهند یافت. در فرجام این جنگ‌ها و کشتارهای خونین، سیمای ژئوپولتیک و جغرافیایی منطقه بزرگی که من از آن به مثابه کانون بحران پسا امپراتوری یاد کردم، دگرگون و تا آن زمان نیز خون‌های بیگناهان بسیاری ریخته خواهد شد.
برخی از سیاستمداران جهان سومی با توجه به تجارب و عملکرد کشورهای استعماری این جریان را محصول توطئه‌های قدرت‌های بزرگ می‌دانند؛ اما من به این باورم که این تحولات نتیجه فروپاشی شالوده امنیتی و مولفه‌های امنیتی نظام بین‌المللی کنونی است و مشکل بتوان دست کم در بیشتر جاهایی که هم اکنون این آتش زبانه می‌کشد در کوتاه مدت به گونه عادلانه و با تحقق آرزوها و آرمان‌های مردم به صلحی عادلانه دست یافت.
– رنگین دادفر سپنتا؛ وزیر خارجه پیشین افغانستان

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*