گفتگوی مجیب مهرداد با پرتو نادری، شاعر نامآشنای کشور در پیوند با شعر مقاومت افغانستان
مجیب مهرداد: شعر مقاومت چیست و این شعر در برابر چی چیزی باید مقاومت کند؟
پرتو نادری: نمیدانم چرا هرگاهی که سخن از شعر مقاومت بهمیان میآید این سرودهی حنظلهی بادغیسی در ذهن من بیدار میشود.
مهتری گر بهکام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
این شعر را یکی از نخستین سرودهها در زبان پارسی دری دانستهاند. با در نظر داشت زمان سرایش این شعر، در مییابیم که شاعر چه مسالهای را میخواهد به خوانندهی خویش بیان کند. سرزمینی، آزادیاش را از دست داده و شلاق استبداد بیگانه بر مردم فرود میآید. شاعر، مرگ و آزادی را در برابر هم میگذارد و براین نکته تاکید میکند که مرگ در راه آزادی، بارها شکوهمندتر از زندگی در زبونی و اسارت است.
میشود گفت که شعر مقاومت از همان سپیدهدم پیدایی شعر و ادبیات وجود داشته است، تازه این امر به هیچروی ویژهی شعر و ادبیات پارسی دری نیست، بلکه میتوان گفت که خصوصیت همهزبانی و همهمکانی دارد.
با در نظر داشت چنین ویژگیهایی، میتوان یک چنین تعریفی از شعر پایداری ارایه کرد: «شعری پایداری گونهای از شعر است با خاستگاه اجتماعی که در یک جهت مفاهیم اعتراض و مقاومت اجتماعی را در برابر استبداد حاکم بازتاب میدهد و در جهت دیگر، بازتابدهندهی جنگ و مبارزه در برابر نیروی تجاوزگر بیگانه است.» در این تعریف شعر پایداری، شعری است انقلابی که با رویدادهای خاص یک جامعه در جهت سرنگونی یا اصلاح یک حاکمیت استبدادی پیوند دارد و آن را باز تاب میدهد و در بُعد دیگر شعری است برای پاسداری از آزادی و آزادگی در برابر نیروی بیگانهی متجاوز.
شاید در این تعریف هنوز نیاز به آن باشد تا یکی دو نکتهی دیگر نیز روشن شود. نخست این که شعر پایداری، گونهای از شعر است، یعنی باید ویژگیهای شعری را در خود داشته باشد و نباید تنها سخنانی باشد احساساتی، شعارگونه و موزون یا ناموزون. هرچند شعار به گونهای با شعر پایداری میآمیزد، اما در این صورت نیز، شعر نباید دور از هرگونه نگرش و حس شاعرانه در دایرهی شعارها دست و پا زند. از این دیدگاه میتوان گفت که دستکم بخشی از شعرهایی که به وسیلهی شاعران پناهدهی افغانستان در پشاور سروده شدهاند، از ویژگیهای شعری تهی میباشند. به همینگونه شعر پایداری افغانستان در ایران با وجود ارایههای ادبیای که دارد، بیشتر شعر شعار است و شعر تصورات ذهنی دور از واقعیتی که در افغانستان جریان داشت، نه شعر تجربه، شعر حس و دریافت مستقیم از واقعیت استبداد و تجاوز. البته این دو موضوع خود بحثی است که باید جداگانه به آن پرداخت. با آن چه گفته آمدیم، میتوان همه ویژگیها و مشخصههای شعر پایداری را به دو بخش عمده دستهبندی کرد. نخست اینکه شعر پایداری شعر اعتراض و مقاومت اجتماعی است در برابر نیروی سلطهگر خودی. شعر پایداری در این بُعد خود، مردم را به همبستگی و مبارزه فرا میخواند. تا جامعه به داد و دادگستری برسد. در این جا شعر پایداری شعر انسان محور است. شعر آزادی انسان است. در این جا شعر پایداری خصلت تحولطلبانهی اجتماعی و انقلابی دارد. دو دیگر این که شعر پایداری شعر ایستادگی و مبارزه در برابر نیروی متجاوز بیگانه است که از جنبش آزادیخواهان مایه میگیرد و با آن میپیوندد. تا به تاریخ نگاه میکنیم، جامعهی بشری پیوسته از استبداد خودی و تجاوز بیگانه رنج برده است. این در حالی است که انسان در درازی تاریخ، نهتنها پیوسته در هوای رسیدن به حق، برابری و داد مبارزه کرده، بلکه برای پاسداری از آزادی و سرزمین خود نیز با نیروهای متجاوز در ستیز بوده است.
اگر از دیدگاه نخستین به شعر پایداری در یک کلیت نگاه کنیم، دیده میشود که اینگونه شعر از همان سپیدهدم پیدایی ادبیات، چه بهصورت ادب شفاهی و چه به صورت ادبیات نوشتاری، وجود داشته است. برای آن که نظامهای حاکم پیوسته بر مردمان، استبداد روا داشته و مردمان با سرایش سرودها و ترانهها در برابر چنان نظامهای استبدادی ایستاده و مخالفت خود را آشکار کردهاند. در این صورت شعر پایداری را میتوان به گونهای در درازی ادبیات همه مردمان جهان جست و جو کرد، اما زمانی که به بُعد دیگر مفهوم شعر پایداری نگاه میکنیم، در این صورت شعر پایداری را در برابر متجاوزان میبینم که از آزادی ستایش میکند، مردم را به مبارزه برای آزادی و پاسداری از سرزمین فرا میخواند و امید به پیروزی را در دلهای آنان میپروراند. البته این بُعد شعر پایداری وابسته به آن رویدادهای خاصی است که سرزمینی مورد تجاوز قرار میگیرد. یا میتوان گفت که در چنین صورتی این بُعد شعر پایداری عمدهتر میشود. اگر درحالت نخستین شعر مقاومت به جبههی عدالت خواهان اجتماعی میپیوندد و در برابر نظام استبدادی خودی میایستد در صورت دوم شعر پایداری به جبههی جنگ در برابر نیروی متجاوز میپیوندد و به زبان حماسی و رزمی این جبهه بدل میشود.
مجیب مهرداد: با این حساب اگر یکی از دلایل عمده شعر پایداری را جنگ علیه متجاوز بدانیم، آیا پس از خروج یک اشغالگر، شعر پایداری در بعد مبارزه علیه استبداد داخلی میتواند ادامه یابد، بلی؟
پرتو نادری: اینکه بعضی از دوستان به گفتهی مردم دو پای را در یک موزه کردهاند که گویا شعرپایداری در افغانستان با تجاوز بیگانه بر یک سرزمین آغاز میشود و با عقبزدن آن بهپایان میرسد، یک دیدگاه ناقص است. چنانکه بسیار شنیدهایم که گفتهاند، شعر پایداری در افغانستان با هجوم اتحاد شوروی سابق در دسامبر ۱۹۷۹آغاز شده و با عقبزدن تجاوز شوروی در فبروری ۱۹۸۹ به پایان رسیده است. چنین دیدگاهی همان سادهسازی یک امر پیچیده است. چنین دوستانی کلیت شعر پایداری را نمیبینند، بلکه تنها به بُعد بیرونی آن نگاه میکنند. تازه در افغانستان هجوم شوروی حکومت دستنشاندهای را نیز در پی داشت. شعر پایداری در این سالها تنها و تنها شعر در برابر هجوم شوروی نیست، بلکه شعری است که همزمان بر حکومت دستنشانده و متجاوزان شوروی شلاق میزند و در برابر هر دو میایستد. پس از عقبزدن نیروی متجاوز شوروی، افغانستان به هیچ مدینهی فاضلهای دست نیافت، استبداد سرخ، جایش را به استبداد سبز گذاشت. جنگ، خونریزی، ویرانی و آدمکشی همچنان ادامه یافت، استخبارات منطقه جایگاه خالی استخبارات شوروی در کشور را پرکرد. در چنین وضعیتی چگونه شاعری میتواند ادعا کند که گویا دوران شعر مقاومت با پایان تجاوز شوروی پایان یافته است؟ شعرپایداری با پایان تجاوز شوروی در افغانستان پایان نیافته، بلکه پا به مرحلهی دیگری گذاشته است که تا هماکنون ادامه دارد و ادامه مییابد. این نکته نیز قابل درنگ است که در دورههایی که یک سرزمین مورد تجاوز قرار میگیرد، لبهی تیز شعر پایداری بیشتر متوجه نیروی متجاوز میشود که گاهی به همین سبب از آن به نام شعر جنگ نیز یادکردهاند. چنان که در ایران شعری را که در برابر تجاوز عراق سروده شده است به نام شعر جنگ یا شعر دفاع مقدس نیز یاد میکنند.
همانگونه که پیش از این گفته شد، بحث مفهوم شعر مقاومت و ویژگیهای آن بحثی جدیدی است. این دو مسالهی را نباید با هم آمیخت، چون در آن صورت به نتیجهای نمیرسیم. شعر پایداری همان قوهی جاذبه است که بعدا دانشمند انگلیسی، نیوتن آن را کشف میکند. کشف این قوه به مفهوم ایجاد آن قوه نیست، منتها کشف این قوه ریسمان اختیار انسانها را در جهت شناخت و آزادیهای بیشتر برطبیعت، درازتر ساخته است. همانگونه که طرح مفهوم شعر پایداری در سدهی بیستم ما را با ویژگیها و مشخصههای دقیق آن بیشتر آشنا ساخته نه اینکه شعر پایداری با همین بحث آغاز شده است.
باورها چنین است که نخستین بار «غسان کنفانی» نویسندهی فلسطینی در۱۹۶۶ در یکی از نوشتههایش بحث ادبیات مقاومت در فلسطین اشغالی را به میان آورد. این عبارت یا این مفهوم از آن زمان وارد ادبیات جهانی شده و به یک مفهوم جهانی بدل شده است. چنین است که از او به نام بنیادگذار ادبیات مقاومت فلسطین نیز یاد کردهاند.
ما که همیشه دوست داریم چیستی پدیدهها را باید از تعریف آن آغاز کنیم، در حالی که تعریف در پیوند به پدیدههای هنری، ادبی و حتا اجتماعی همیشه امری بوده است دشوار. چون میدانیم موضوعاتی را که چنین پدیدههایی بازتاب میدهند پیوسته خود در تحول و دگرگونیاند، به همین دلیل تعریف چنین پدیدههایی نیز نمیتوانند ثابت باقی بماند. موضوعات و پدیدههای هنری و ادبی پیوسته در تحولاند و این تحول موضوع، تحول و دگرگونی تعریف را نیز در پی دارد. چنین است که در پیوند به اینگونه پدیدهها پیوسته تعریفهای گوناگونی وجود دارند. این همه تعریف اگر در یک جهت برخاسته از تحول موضوع تعریف است و در جهت دیگر وابسته به زاویهی دید تعریف نیز میباشد.
در پیوند به شعر پایداری نیز مسأله میتواند چنین باشد. کسی میآید و به کلیت این مفهوم نگاه میکند و از آن تعریفی به دست میدهد تا بتواند تمامی ابعاد آن مفهوم را بازتاب دهد و کسی به بخشی از این مفهوم کلی نگاه میکند، یا به یکی از بخشهای عمدهی آن نگاه میکند و بعد تعریفی ارایه میدارد که در این تعریف نه کلیت مفهوم، بلکه بخشی از مفهوم بازتاب مییابد. در حالی که به گفته بزرگان هر تعریفی باید جامع افراد و مانع اغیار باشد تا ماهیت پدیدهای را بازتاب دهد.
داکتراسدالله حبیب، آنجا که در پیوند به شعرمقاومت و جنگنامه سرایی سخن میگوید از شعر مقاومت چنین تعریفی ارایه میکند: «ادبیات مقاومت آن آثار ادبی را میگویند که در داخل قلمرو و سیاست حاکم و علیه آن ایجاد شوند. چنین آثاری خواهمخواه با مشکل پخش و توزیع روبهرواند، از امکانات انتشار و تشویق مقامات رسمی برخوردار نیستند، از نگاه شیوهی بیان بیشتر نمادگرایانه و اما قابل دسترس برای بیشترینه صفوف خوانندگاناند.»
تا جایی که من میپندارم، اسدالله حبیب نخستین دانشمند کشور است که تعریفی از شعر مقاومت ارایه کرده است. با این حال، وقتی به تعریف دکتر حبیب توجه کنیم، دیده میشود که در این تعریف، حبیب به کلیت مفهوم شعرپایداری نگاه ندارد. یعنی تعریف او بخشی از ماهیت شعر پایداری را بازتاب میدهد نه کلیت آن را. داکتر حبیب تنها به شعری که در زیر حاکمیت و بر ضد حاکمیت ایجاد میشود و الزاماً زبان نمادگرایانه دارد، توجه کرده است. در این تعریف ابعاد دیگر مفهوم شعر پایداری که شعر مقابلهبا نیروی متجاوز بیگانه است، بازتاب نیافته است. غیر از آن شعر پایداری میتواند در بیرون از حوزهی یک حاکیمت بر ضد آن حاکمیت نیز پدید آید. حوزهی مفهوم شعر پایداری گستردهتر از این است که در این تعریف آمده است. وقتی حوزهی مفهوم شعر پایداری را در یک کلیت نگاه میکنیم، در آن صورت تعریف ما از شعر پایداری نیز مفهوم گستردهتری پیدا میکند.
مجیب مهرداد: با این توصیفاتی که تا اینجا درباره تعریف و برداشتها از ماهیت شعر مقاومت ارایه کردید، حالا میخواهیم بدانیم که از نظر شما شعر مقاومت چی مشخصات اندیشگی باید داشته باشد؟
پرتو نادری: میتوان این ویژگیها را برای شعر پایداری مشخص کرد:
شعر پایداری، شعر دعوتگر است، دعوتگر به مبارزه در برابر استبداد سیاسی حاکم و نیروی متجاوز
شعر پایداری به تصویرگری نظام سلطهگر و نیروی متجاوز میپردازد. استبداد خودی، سیما و اهداف دشمن متجاوز را برای مردم روشن میسازد.
شعر پایداری در تقابل با استبداد نظام حاکم و نیروی متجاوز، مظلومیت مردم را نیز بیان میکند.
شعر پایداری، شعر ناامیدی نیست، بلکه شعر انگیزنده است و مردم را به افقهای روشن پیروزی و امید راهنمایی میکند.
شعر مقاومت شعر نوستالوژیک نیست، شعر ندبه و زاری هم نیست.
شعر پایداری، شعر انسانمحور است، ماهیت روشنگرانه و آرمانگرایانه دارد. شعر وامانده در یک نظام بستهی ایدیولوژیک نیست، یعنی در جَرگهی شاعران مقاومت، شاعران از ایدیولوژیها، مذهبها و ردههای گوناگون اجتماعی میتوانند جای داشته باشند.
شعر پایداری در ذات خود شعر سیاسی است، برای آنکه در برابر تجاوز و استبداد حاکم میایستد، سیاست حاکم را نمیپذیرد. مردم را به دگرگونی وضعیت سیاسی حاکم فرا میخواند،
شعر پایداری، با جنبشهای مقاومت سیاسی ـ اجتماعی میآمیزد و از آن مایه میگیرد.
شعری که با یک چنین ویژگیها و مشخصههایی چه در حوزهی حاکمیت استبداد و تجاوز و چه بیرون از حوزهی حاکمیت، بر ضد آن حاکمیت و تجاوز سرود شده باشد، به مقولهی شعر مقاومت راه پیدا میکند.
مجیب مهرداد: تا اکنون بحث شما درباره شعر مقاومت بحث محتوایی بود، حالا از محتوا اگر اندکی فاصله بگیریم، شعر مقاومت به لحاظ زیباییشناختی، باید کدام مرزها را رعایت کند، آیا ما میتوانیم میان شعر مقاومت و شعار مقاومت، خط فاصلی بکشیم؟
پاسخ: یکی از دشواریهای بزرگ در سرایش شعر پایداری، نگهداری آرایههای ادبی و جنبههای هنری آن است، برای آن که محتوای اصلی شعر پایداری از رویدادهای سیاسی – اجتماعی جامعه بر میخیزد و این امر توجه شاعر پایداری را بیشتر به سوی مضمون میکشاند. با این حال حفظ آرایههای ادبی در شعر نباید به آن پیمانه غلیظ شود که پیام شعر را در هالهای از ابهام فرو برد. شعر پایداری شعر مفاهیم پیچیدهی انتزاعی نیست، بلکه شعر رویدادها و مفاهیم مشخص است. هرچند با شعار در میآمیزد، اما نباید تنها و تنها در همان دایرهی شعار پردازیها باقی بماند. نکتهی دیگر این که شعر پایداری برخاسته از وضعیت خاص اجتماعی یا رویدادهای خاص یک کشور است، شاعر پایداری در حالی که در یک جهت مسووُلیت دارد تا آن وضعیت وآن رویداد خاص را بیان کند، در جهت دیگرخواهان عبور یا خواهان فروپاشی چنان وضعیتی نیز هست. مثلاً شاعر در پیوند به هجوم نیروی بیگانه میسراید تا مردم را بر انگیزد که به پا برخیزند و چنان وضعیتی را از میان بردارند. در اینجا میتوان گفت خاستگاه شعر پایداری گذشته از اینکه گذرا و تغییر یابنده است، در جهت دیگر، ویژهی یک جامعهی خاص نیز میباشد.
مجیب مهرداد: پرسش اینجاست که در صورتی که چنین رویداد یا وضعیتی تغییر کند، سرنوشت شعر پایداری چه خواهد شد؟ آیا با سپریشدن رویداد، زندگی چنین شعری نیز ورق خواهد خورد و به تاریخ خواهد پیوست و تنها به درد پژوهشهای ادبی – تاریخی خواهد خورد؟ یا اینکه میتواند همچنان به زندگی خود ادامه دهد و الهامبخش نسلهای بعدی باشد و با جریانهای جهانی نیز پیوند یابد؟
آزادگی و زیستن در آزادی، تنها و تنها ویژهی یک قوم و یک کشور نیست، انسانها پیوسته در هوای عدالت و آزادی مبارزه کرده و خواهان زیستن در زیر چتر آزادی و دادگری بودهاند. این یک آرمان همگانی همه انسانها است. این نکته بسیار مهم است که یک شاعر چگونه میتواند این آرزوی خاص مردم خود را با آرزوی عام جهانی پیوند زند تا شعرش با ادبیات جهانی در آمیزد؟ اینجا است که این مسوولیت بزرگ ادبی در برابر شاعر قامت بلند میکند که او رویدادهای خاص جامعهی خود را باید آنگونه بسراید که شعرش بتواند با جنبشهای آزادیخواهی و شعر پایداری جهانی پیوند یابد. در چنین صورتی است که با فروپاشی خاستگاه سیاسی – اجتماعی شعر پایداری، یعنی با سپریشدن رویداد، شعر او میتواند باقی بماند و حتا با ادبیات پایداری جهانی پیوند یابد. البته هیچ شاعری، جهانی نخواهد شد تا زمانی که به فردیت آفرینشی خود نرسیده باشد. تا زمانی که با دوراندیشی و دوری از روزمرهگی با حوداث و رویدادهای سیاسی– اجتماعی کشورش برخورد صمیمانه و مسوولانه نداشته باشد. شاعران روزمره، پیشتر از شعرشان میمیرند. آنهایی که از همان آغاز میروند تا با ردیفکردن رویدادهای آزادیخواهانهی جهان و ردیفکردن شخصیتهای مبارز جهانی گویا خود را جهانی سازند، آسوده خاطر باشند که ره به ترکستان میزنند. یک چنین بیماری، در میان شاعران ما دیده میشود که با یاد کرد چنین چیزهایی یا هم با تکرار ناقص گفتههای این یا آن شاعرجهانی، یا بهتقلید از ترجمههای نثر گونهی شاعران غربی فکر میکنند شعر جهانشمول سرودهاند و فکر میکنند که مخاطب جهانی یافتهاند، این در حالی است که تشخص هرشاعر را نه مضمون شعر او، بلکه چگونه سرودن او پدید میآورد. شاعر با تشخص و فردیت آفرینشی خود است که شناخته میشود که بعداً این فردیت و تشخص آفرینشی میرود تا با شعر جهان بپیوندد. موضوع شعر میتواند امر مشترکی در میان همه شاعران باشد. همه شاعران شعر میسرایند، اما این چگونه سرودن است که شاعران را از هم جدا میسازد حتا در یک زبان مشخص نیز چنین است.
از یک جهت محتوا، شعر پایداری خود محتوای جهانی است برای آنکه آزادیخواهی، مبارزه برای عدالت اجتماعی، دفاع از ارزشهای انسانی، دفاع از حق، برابری و عشق به انسان از دغدغههای همیشگی بشریت در درازای تاریخ بوده است. مقاومت در برابر متجاوز، خود بزرگترین مفهوم جهانی است. برای آنکه هیچ قومی در جهان نمیخواهد در زیر چتر سیاه استبداد بیگانه زندگی کند، بلکه هر قومی میخواهد آسمان کشورش پروازگاه سیمرغ آزادی باشد و دریاهای سرزمینش سمفونی همیشه جاری آزادی را تکرار کند. مهم این است که شاعر پایداری باید بتواند مفاهیم آزادی و آزادیخواهی مردمانش را آنگونه بیان کند که این مفاهیم از حوزهی ملی او بیرون شده و با مفاهیم جهانی آزادی و آزادیخواهی بپیوندد.
شعر فلسطین تنها از آن جهت با ادبیات جهان نپیوسته است که دارای محتوای پایداری و مبارزه بر ضد تجاوز صهیونیزم است، بلکه این محتوا توانسته است با آرایههای ادبی، زبان و فرم هنری خاص خود با شعر جهان پیوند پیدا کند.
مجیب مهرداد: آیا تنها شعرهایی را که بیان صریح سیاسی- اجتماعی دارند، میتوان شعر مقاومت گفت یا شعر مقاومت انواع و مصداقهای دیگری هم در تاریخ ادبیات ما دارد؟
پرتو نادری: مقاومت یک مفهوم گسترده و عام است و میتواند عرصههای گوناگون زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک جامعه را در بر گیرد. مانند جنبش مقاومت سیاسی، جنبش مقاومت اجتماعی، جنبش مقاومت مدنی و گونههای دیگر. حتا مفهوم ادبیات مقاومت یک مفهوم گستردهتر از مفهوم شعر مقاومت است. برای آن که ادبیات تمامی گونههای ادبی را در بر میگیرد وقتی از ادبیات مقاومت سخن میگوییم نگاه ما به تمامی گونههای ادبی دوخته میشود که عنصر مقاومت در این گونههای ادبی چگونه تبلور یافته است.
تعهد شاعرانه خود نیز یک مفهوم گسترده است. تعهد سیاسی تنها یک بخش آن را به وجود میآورد. برای آن که پیوند شاعر با هستی پیوند گستردهتر از سیاست است. به این معنی که شعر با هستی زمانی پیوند داشت که هنوز سیاست نمیتوانست جهان را تعریف کند. پیشتر از این گفتیم که شعر مقاومت در ژرفای خود شعر سیاسی نیز هست، اما شعر مقاومت شعر سیاست زده نیست. یعنی مقاومت مهار خود را به دست سیاست زود گذر نمیدهد. روزمرهگی سیاسی برای شاعر مرگ آور است.
غیر از این شماری باور بر این دارند که شعر پایداری نوع شعر مبارزه با نفس امارهی انسانی نیز هست. برای آن که نفس اماره نیز خود همان نیروی استبدادی درونی انسان است. همان اهریمن دورن انسان است که میخواهد ارزش انسانی، آزادگی و آزادزیستن در انسان را از میان بردارد و مهار انسان را در دست غریزه نهد و غریزه ارزشهای انسانی را به تباهی میبرد. انسانی که تنها هدفش ارضای غریزه باشد، هنوز از انسایت چیزی کم دارد. اگر مفهوم شعر پایداری را تا این مرز گسترش دهیم، در آنصورت آن بخش از شعرهای عارفانه پارسی دری که انسان را پیوسته به مبارزه و ایستادگی در برابر نفس اماره فرا میخواند نیز میتواند در این مفهوم، بخشی از شعر پایداری به شمار آید.
از اینجا میتوان گفت که در این مفهوم شاعران عارف ما نیز شعر مقاومت سرودهاند، اما مقاومت و پایداری در خود. مقاومت در برابر نفس اماره. شعرحافظ هم نوعی مقاومت در خود است و هم نوعی مقاومت اجتماعی. شعر این دسته از شاعران در یک جهت روان انسان را پالایش میدهد و در جهت دیگر، اندیشههای انسان را به سوی آزادگی سوق میدهد
مجیب مهرداد: جناب استاد، شما شعر مقاومت در افغانستان را به چند حوزه تقسیم میکنید؟ و خود را در کدام دسته از شاعران مقاومت میشمارید؟
پرتو نادری: باید بگویم شعر مقاومت افغانستان در چند دههی اخیر یا بهتر است بگویم پس از تجاوز شوری را میتوان در سه حوزهی زیرین جستجو کرد.
نخست حوزهی داخلی، دو دیگر حوزهی ایران، عمدتاً استان خراسان آن کشور، سه دیگر حوزهی پاکستان عمدتاً شهر پشاور.
پس از کودتای خونین ثور یا اردیبهشت ماه ۱۳۵۷، جریان پناهندگیهای کتلهای شهروندان افغانستان به این دو کشور آغاز یافت. شمار زیادی از شاعران، نویسندگان و آگاهان افغانستان به این دو کشور پناهنده شدند. دستکم در مورد شاعران افغانستان در ایران میتوان از سه نسل سخن گفت.
شاعرانی که پیش از پناهندگی، شاعران شناخته شدهای در کشور بودند و در غربت، شعرشان رنگ و بوی دیگری یافت و با رگههای شعر مقاومت در آمیخت.
شاعرانی که هنگام کوچ و پناه جویی کودک بودند و آن جا در حوزههای علمیه و نهادهای آموزشی دیگر آموزش دیدند و به شعر روی آوردند که شعر این دسته از شاعران جلوههای متفاوتتری نسبت به شاعران دستهی نخست دارد.
سه دیگر آن نسل از شاعرانی که در ایران چشم به دنیا گشودند و به شعر و ادبیات پرداختند.
البته در پاکستان وضعیت اندکی دیگر گونه است. شاعران پناهنده در این کشور در گام دوم بییشتر به کشورهای غربی پناهنده شدند. البته شماری از شاعران جوان در پاکستان نیز در یک فضای نسبتاً کمرنگتر فرهنگی به کار شعر و شاعری پرداختند. بعداً شماری به کابل برگشتند و شماری هم راهی غرب شدند.
این نکته را باید روشن کرد که شعر افغانستان در مجموع در این سه حوزه، ویژگیهایی دارد که خود بحث جداگانهای است. به گونهی فشرده میشود گفت که شعر مقاومت در این سالها در داخل کشور، نسبت به شعر برونمرزی افغانستان در ایران و پاکستان بیشتر نمادگرایانه و استعاری است. شعر برونمرزی افغانستان در پاکستان به استثنای شعرهای یکی چند شاعر که از پیش شاعران بزرگی بودند، از نظر زبان و آرایههای ادبی شعر فقیری است و حتا گاهی زبان هجو آمیزی پیدا میکند. شعر ما در ایران بیشتر با روایتهای مذهبی، اشارههای مذهی، اسطورههای سامی، حوادث صدر اسلام، در میآمیزد. از نظر زبان و موضع گاهی شعر پناهندگان افغاتنسان چنان با هم شباهتهایی پیدا میکند که به مشکل میتوانی تمیز کنی که این شعرها از چند شاعراند. شعر مقاومت پناهندگان افغانستان در ایران بیشتر حال و هوای شعر جنگ ایران را دارد و نزدیک به خط شعر دولتی آن کشور است. بیشتر با شعار میآمیزد و کمتر با تجربهی شخصی شاعر.
در شعر درون مرزی زبان شعر بیشتر نمادگریانه است، تاریخ خراسان زمین، اسطورههای آریایی، جنبشهای آزادیخواهی خراسان زمین در برابر اعراب، شخصیتهای اسطورهای و پهلوانی شهنامه بیشتر رخ مینماید.
من در این سالها در کشور بودم، در جرگهی شاعران مخالف دولت. بخشی سروده هایم که عمدتاً در گزینههای «قفلی بردرگاه خاکستر» و«سوگنامهای برای تاک» آمده است، سرودهها من در زنداناند که در هنگام نشر در آخرین سالهای سقوط نظام نجیب باز هم نمیشد در پای شعرها بنویسم « زندان پلچرخی»!
همانگونه که در حوزهی داخلی شعر افغانستان را میتوان از نظر موضوع و رابطهاش با سیاست حاکم به شعر دولتی، شعر ضد دولتی – ضد تجاوز و شعر تغزلی دسته بندی کرد، به همانگونه همه شاعرانی را که در بیرون کشور بودند نمیتوان تنها به همین دلیل از شاعران مقاومت به شمار آورد. بخشی از شعرهای افغانستان در ایران و پاکستان گونهای از مویههای غریبانه است. شعر دلتنگی و دوری از وطن است که چنین چیزهایی جدا از مقولهی شعر مقاومت میباشد.
شعر مقاومت در افغانستان از چی دورهای شروع میشود، آیا میتوان گفت که نخستین نمونههای شعر مقاومت را که اشارات مشخصی به حاکم یا شاه یا وضعیت اجتماعی ناشی از سیاستهای نادرست حاکم دارند شاعران دوره مشروطیت خواند؟
پاسخ: همانگونه که پیش از این گفته شد، پرچم شکوهمند شعر مقاومت را روی شانههای حنظلهی بادغیسی میبینیم که از همان اوایل سدهی سوم هجری تا روزگاران ما راه پیموده و پیوسته آزادی، آزادگی و میهن پرستی را فریاد زده است.
مهتری گربه کام شیر دراست
شوخطر کن زکام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
شاید شماری این سرودهی حنظله را شعر پایداری ندانند. دستکم آنانی که باور دارند که شعر پایداری تنها شعری است که در ضدیت و مقابله با نیروی متجاوز بیگانه پدید میآید. از همین دیدگاه هم که بر این شعر نگاه کنیم در مییابیم که شهامت و مردانگی و حس مبارزه جویی که در این شعر موج میزند خواننده را به قیام و آزادگی فرا میخواند که همه از ویژگیهای شعر پایداریاند. افزون بر این زمانی که شرایط اجتماعی – سیاسی روزگار حنظله را از نظر میگذرانیم دیگر نمیتوان شک کرد که او پایه گذار شعر سیاسی و شعر پایداری در حوزهی بزرگ پارسی دری نیست.
حنظله در روزگاری زندگی میکرد که سرزمینش زیر حاکمیت تازیان قرار داشت. تازیانی که دیروز با پیام اسلام به سرزمین او آمدند، ولی امروز خود را از نژاد برتر میانگارند و مردمان سرزمینهای گشوده شده را همسنگ خود نمیدانند. آنها به نژاد خویش میبالند و مردمان دیگر را عجم یا الکن میخوانند. برخورد تفاخرجویانهی اعراب در برابر خراسانیان، سبب پیدایش نهضت بزرگ اجتماعی – سیاسی «شعوبیه» شد. شعوبیه بر بنیاد کلام پروردگار جهانیان که اسلام را دین صلح و برابری میگوید، شکل گرفته است. پیروان اسلام از هر قبیلهای که باشند، بر یکدیگر هیچگونه امتیاز و برتری ندارند، تنها مایهی برتری انسان بر تقوی و پرهیزگاری او استوار است. خراسانیان از چنین موضعی برضد استیلای عرب ایستاده بودند و در جهت ایجاد یک حکومت مستقل مبارزه میکردند. محمد یونس طغیان ساکایی، استاد دانشگاه کابل، در پیوند به استبداد و برتریجویی نژادی اعراب در سرزمینهای گشوده شده، از «تاریخ افغانستان» نوشتهی کهزاد اینگونه روایت میکند: «آنها حکام ولایات مفتوحه و قاضی و امام را از نژاد عرب مقرر میکردند. حجاج در کوفه، نصب امام غیرعربی را قدغن کرده بود. عربی که مادرش عجم میبود (هجین) یعنی ناقص خوانده میشد. عربها در بازار اگر مطاعی خریده و با عجمیای در راه مقابل میشدند بلادرنگ آن مطاع را بردوش او گذاشته و تا خانهی خود میرساندند.» (در شناخت فردوسی، ص ۱۷٫)
بدینگونه من میپندارم که پیشینهی شعر پایداری در پارسی دری به حنظلهی بادغیسی میرسد و میتوان او را پایه گذار شعر پایداری یا مقاومت در این حوزهی بزرگ زبانی خواند. نامش بشکوه باد!
از حنظله که بگذریم جنبش حماسهسرایی و حماسهپردازی در سدهی چهارم هجری با دقیقی بلخی آغاز میشود و فردوسی طوسی آن را به اوج میرساند.
شعر مقاومت با شعر حماسی رابطهی تنگاتنگی دارد. برای آنکه شعر مقاومت آمیخته با رنگ و بوی حماسی است. همانگونه که شعر حماسی به بیان آرمانهای عدالتخواهانه و آزادیخواهانهی مردم میپردازد، شعر مقاومت نیز به دنبال یک چنین هدفی است. شاهنامه چه در بخش اسطورهای، پهلوانی و تاریخی خود شعری است با ابعاد گسترده. به تعبیری، رنگین کمانی است که افقهای اسطوره و تاریخ را با هم پیوند میزند. در این میان، میتوان گفت که یکی از امواج رنگین آن را شعر پایداری تشکیل میدهد. یعنی شاهنامهی فردوسی با آن محتوای اسطورهای، رزمی، آزادیخواهانه و تاریخی که دارد، خود شعر پایداری همهی روزگاران است. شاهنامه حماسهی داد است و حماسهی پایداری مردم است در برابر تجاوز بیگانه و شعر مبارزه است در برابر پادشاهان بیدادگر. ما در شاهنامه مقابلهی مردم را میبینیم که در برابر تجاوز بیگانه میایستند تا سرزمین و آزادی خود را پاسداری کنند. از اینجا میتوان گفت که شاهنامه خود یک اثر بزرگ ادبی مقاومت است. کاوهی آهنگر را میبینیم که در برابر ضحاک ماران، به دادخواهی و مبارزه برمیخیزد و در تلاش آن است تا دم و دستگاه او را که نمادی از بیدادگری است از ریشه برکند. رستم را میبینیم که در برابر افراسیاب که نماد تجاوز است، ایستاده و برای پاسداری آزادی سرزمیناش میرزمد.
از دیدگاه شعر پایداری، شاهنامه از همان دورههای اسطورهای تا بخش تاریخی خود در یک جهت شعر مقابله است با دشمن متجاوز و پاسداری سرزمین و در جهت دیگر شعر مقابله است با بیعدالتی دستگاههای حاکمهی خودی. گاهی شاهد قیام مردمان هستیم در برابر بیداد خودی که شکوهمندترین آن، قیام کاوهی آهنگر است در برابر ضحاک ماردوش.
چو کاوه روان شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
همیبر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
همانگونه که در بَعد دیگر شاهنامه شعر پایداری است در برابر دشمن متجاوز. این هم چند بیت از نبرد رستم با افراسیاب که پیوسته در شاهنامه نماد تجاوز و دشمنی است.
سپاه اندر آمد به پیش سپاه
زمین گشت بر سان ابر سیاه
تهمتن به آواز گفت آن زمان
که نیزه مدارید و تیر و کمان
بکوشید و شمشیر و گرز آورید
هنرها زبالا و برز آورید
پلنگ آن زمان پیچد از کین خویش
که نخجیر بیند به بالین خویش
شاهنامه تنها برای نخبگان نیست، بلکه شاهنامه و سنت شاهنامه خوانی در افغانستان ریشهی دراز تاریخی دارد. شاهنامه خوانی در بازارهای کابل نسبت به شهرهای دیگر کشور رونق بیشتری داشت. اینگونه شاهنامهخوانیها انگیزهی بزرگ رزمیدن در برابر انگلیس را در ذهن و روان مردم زنده و پویا نگهمیداشت. چنین بوده که انگلیسها تلاش کردند که از شاهنامه خوانیدر بازارها جلو گیری کنند. به قول محمد یونس طغیان ساکایی: «در زمان امیر حبیب الله(۱۹۰۱- ۱۹۱۹) که افغانستان به نوع تحت الحمایه انگلیس بود، شاهنامه خوانی در ملای علام ممنوع اعلام شد. چون خوانندگان دوره گرد، مسلح با سلاحهای چون شمشیر و نیزه و خنجر و کمان بر سربازارها، داستانهای شاهنامه را میخواندند و به نوعی هم تمثیل میکردند و این اسباب پریشانی نمایندهی انگلیس را فراهم کرده بود. پس او از شاه افغانستان خواست تا این سنت را ممنوع اعلام نماید.»
همین گونه شعر مقاومت افغانستان پس از هجوم بریتانیا بر کشور در جنگنامه سراییهای غلامی و حمید کشمیری به زندگی خود ادامه میدهد. اسدالله حبیب از این دوره به نام « دورهی شعر مقاومت و جنگنامه سرایی » یاد کرده است. غلامی سرایش « جنگنامهی» خود را در سال ۱۲۵۹ برابر با ۱۸۴۳ میلادی به پایان آورده است که به سال ۱۳۳۶ خورشیدی انجمن تاریخ آن را به نشر رساند.
غلامی خود شاهد جنگ و ستیز مردم افغانستان با سپاهیان انگلیس بوده و میدان کارزارها را تماشا کرده است. از این روی بیشتر به جزییات صحنههای رزم و بیان ویژهگیهای رزم آوران ملی به ویژه جنگجویان کوهستان پرداخته است. به همینگونه غلامی در جنگنامهی خویش یکی از جنگهای شهریان کابل در برابر سپاهیان متجاوز بریتانیا در بالا حصار را اینگونه به زیبایی و شورانگیزی توصیف میکند:
بر آمد فغان از دهان تفنگ
بجوشید در کام دریا نهنگ
وز آن سوی هم خیل نصرانیان
فگندند آتش هم اندر جهان
سراسر سیه شد جهان همچو دود
بر آمد فغانها به چرخ کبود
بغرید غرابه در روز کین
چو سیماب لرزید روی زمین
از آن فوج کس زنده یک تن نماند
فلک بر یلان آفرینها بخواند
همی توپ یک دم نبودی قرار
ببارید تیر هم چو ابر بهار
چو برنس مر این کار را دید سخت
بلرزید بر سان برگ درخت
بگفتا که تا یاد دارم به کین
نشورید برما کس اندر زمین
حمید کشمیری یکی از شاعران حماسه سرای سدهی سیزدهم است که جنگنامهی او به نام «اکبرنامه» شهرت دارد. محمد حیدر ژوبل باور دارد که گوینده: «حقایق را با کمال صراحت بیان داشته، امیدوار هیچ گونه صله و سیم نبوده است. اکبرنامه در روح خوانندگان در افغانستان و هندوستان تاثیر بزرگ داشت و ممکن است که این کتاب را شاهنامهی قرن نزدهم افغانستان خواند، که فصل معاصر شاهنامهی فردوسی میتواند حساب شود.»
حمید کشمیری در جنگنامهی خود، رزم زنان کابل را در برابر نیروی متجاور بریتانیا با زبان شورانگیز حماسی، اینگونه بیان میکند:
چو لشکر به بازار کابل تمام
در آمد بر آمد خروش عوام
زن و مرد، پیر و جوان سو به سوی
ستادند بر برزن و بام و کوی
هژبران کابل پس و پیش راه
گرفتند بر لشکر کینه خواه
نمودند در کوچهی تنگ بند
ز بام و در غرفههای بلند
نهانی غزالان نخچیرگیر
که گاهی شکاری زدندی به تیر
در آن جنگ آشفته چون ماده شیر
ز بالا ندیدند بالا و زیر
ز هر روزن و برزن و پیش طاق
بر آمد صدای ترقا تراق
یکی را به سر کاسهای از هوا
بیفتاد و شد کاسهی سر جدا
یکی خمرهی گاو دوشه به دست
بر آورد و بر فرق دشمن شکست
دیگر را شکستند بر سر سبو
که شد حلقهاش راست اندر گلو
تو گفتی که در گردن آن عنود
شد از آسمان طوق لعنت فرود
یکی را بیفتاد تشتی ز بام
فتادش به سر تشت و تشتش ز بام.
شعر جنبش مشروطیت در افغانستان لبریز از عناصر و مشخصههای شعر مقاومت است. هر چند جنبش مشروطیت از چنان نیروی بزرگ سیاسی – اجتماعی که بتواند جامعه را با یک تحول بزرگ رو به رو سازد، برخوردار نبود و بیشتر در حلقههای آموزشدیدگان و روشنفکران در مرکز کشور محدود بود، با این حال نمیتوان از تکانههای مهمی که این جنبش در زمینههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در کشور پدید آورد، چشمپوشی کرد.
به سال ۱۹۱۱ نشریهی «سراج الاخبار افغانیه» که محمود طرزی مدیر مسوول آن بود، به نشرات خود در کابل آغاز کرد. این زمانی بود که امیر حبیبالله به سال ۱۹۰۶ مشروطیت نخست را با بیرحمی و قساوت تمام درهم کوبیده بود. به قول غبار، به دستور او در شهر جلال آباد و کابل ۴۵ تن از مشروطهخواهان را به توپ بستند، یا در سیهچالها انداختند. آمده است که چون خواستند محمدعثمان خان پروانی را به توپ بندند، امیر بر وی عتاب کرد و او در پاسخ گفت: «زحمت مرگ ما چند دقیقهای بیشتر نیست، ولی زحمت محاسبه با شما، ابدی است. ما نمیخواستیم شما را بکشیم، ولی میخواستیم افغانستان را اصلاح سازیم.» به همینگونه چون تا خواستند، مولوی محمد سرور واصف را به توپ بپرانند، او قلم خواست، وصیت نامهای نوشت که با این بیت آغاز شده است:
ترک جان و ترک مال و ترک سر
در رهی مشروطه اول منزل است
سراجالاخبار در بیداری شعور سیاسی در میان جوانان افغانستان عمدتاً در کابل و گسترش اندیشههای استقلالطلبانه و توسعهی فرهنگی، نقش مهمی بازی کرد. بهگفتهی میرمحمدصدیق فرهنگ در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر، «مضمون اصلی جریده را به پیروی از سیاست ترکان جوان خصوصاً حزب اتحاد و ترقی که محمود طرزی از هواخواهان آن بود، ناسیونالیسم آمیخته با پان اسلامیسم و مجادله با استعمار تشکیل میداد، اما علاوه بر آن، ترویج معارف، مجادله با خرافات و تعلیم زبان پشتو هم از اهداف عمدهی آن بهشمار میرفت. در عین حال انتقاد غیرمستقیم بر سوءاداره و راحتطلبی بزرگان از جمله شخص شاه، جستهجسته در آن بهنظر میرسید و بر نفوذ آن در داخل و خارج میافزود. بهطوری که جریدهی مذکور در جریان جنگ جهانی، بهعنوان یکی از ارگانهای موثر نشراتی حوزهی پارسیزبانان آسیا شناخته شد.»
شماری از شاعران پیشگام جنبش مشروطیت دوم، به دور سراجالاخبار گرد آمده بودند و این نشریه با نشرات خویش در یک جهت برای رسیدن به استقلال سیاسی کشور در برابر دشمن متجاوز و استعمارگر یعنی دولت هند بریتانیایی ایستاده بود، در جهت دیگر به آگاهیدهی مردم میپرداخت و توسعه آگاهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را بخشی از مسوولیتهای سنگین خود میدانست. بدینگونه شعر مشروطیت در یک چنین وضعیت سیاسی – اجتماعی در اوایل سدهی بیستم در کشور قامت بلند کرد که به گونهی فشرده ویژگیهای آن را میتوان اینگونه دسته بندی کرد:
شعر مبارزه است نه تنها در برابر استبداد خودی، بلکه در برابر مداخلههای دولت هند بریتانیایی نیز،
شعری است در پاسداری از سرزمین، آزادی، همبستهگی و آگاهی مردم،
شعری است برای آگاهی و ترویج دانش و فرهنگ و ستایش دست آوردهای فنآوری.
با این ویژگیها که بر شمردیم، میتوان گفت که بخش قابل توجه شعر مشروطیت، شعر مقاومت است. این هم نمونههای از چند شاعر پیشگام این دوره. محمود طرزی خطاب به امیر حبیبالله میگوید:
بیا ببین که در جهان چگونه گشته کارها
جهان جهان ریل شد، زمان زمان تارها
چه بحرها که بر شده چه خشکهها بحارها
چه کوهها شگاف شد، گذشت از آن قطارها
جهان جهان علم و فن، زمان زمان کارها
بس است صید بودنه میان کشتزارها
بر اساس گزارشهای تاریخی امیر حبیبالله شوق بزرگی برای شکار بودنه یا سمانی داشت که هرازگاهی با لشکریان و درباریان برای شکار بودنه به جبلالسراج میرفت. طرزی در این شعر بر او انتقاد میکند که دیگر زمان شکار بودنه گذشته است.
عدالهادی داوی که از همکاران طرزی در سراجالاخبار بود در یکی از شعرهایش چنین خطابی برای امیر حبیبالله دارد:
در وطن گر معرفت بسیار میشد، بد نبود
چارهی این ملت بیمار میشد، بد نبود
این شب غفلت که تار و مار میشد بد نبود
چشم پر خوابت اگر بیدار میشد بد نبود
کلهی مستت اگر هشیار میشد بد نبود
*
روز و شب چون لنگ و شل در آشیان بنشستهای
یا دماغ و فکر را بیهوده بیجا خستهای
دور از احباب رفته با عدو پیوستهای
بر امید کارهای دیگران دل بستهای
گر ترا همت ممد کار میشد بد نبود
مشروطهخواهان، خواهان آزادی سیاسی کامل افغانستان بودند، اما امیر حبیب الله خوش داشت تا همچنان تحت الحمایهی انگلیس باقی بماند و به پادشاهیاش ادامه دهد و کاری به کار آزادی سیاسی افغانستان نداشت.
عبدالرحمان لودین که روزگاری کبریت نیز تخلص میکرد، یکی از پرشور ترین شاعران دوره مشروطیت است، از نظر شور انقلابی که لودین داشت میشود او را با شاعر مشروطیت ایران میرزادهی عشقی مقایسه کرد. او هواخواه قیام مسلحانه در برابر دولت نیز بود. چنان که باری با تفنگچهای که داشت بر امیر حبیب الله گلولهباری کرد، اما امیر جان به سلامت برد. او در یکی از شعرهایش که در آغاز جنگ جهانی نخست سروده شده، بر خلاف سیاست دولت، فریاد میزند که باید از وضع پیش آمده استفاده کرده و در برابر انگلیس ایستاد تا استقلال افغانستان را به رسمیت شناسد او همچنان در این شعر انتقادهای تندی بر امیر و دستگاه حاکمهی او دارد.
ای ملت از برای خدا زودتر شوید
از شر مکر و حیلهی مردم خبر شوید
تا از صدای صاعقهاش گنگ و کر شوید
وانگه چو رعد نعرهزنان در بهدر شوید
مانند برق جلوهکنان در نظر شوید
از یک طرف نهنگ و ز دیگر طرف پلنگ
هر دو به خون ما دهن خویش کرده رنگ
اکنون که گشتهاند به خود مبتلا ز جنگ
جهدی کنید، بهر چه هست این همه درنگ
در حفظ راه حق همه تیغ و سپر شوید
گذشته از شعر مشروطیت، به سرودههایی نیز بر میخوریم که میشود از آنها به نام شعر رزمی و مقاومت مردمی یاد کرد. یکی از این سرودهای عامیانه که پس از تجاوز انگلیس بر افغانستان زبان و محتوای سیاسی پیدا کرد، سرود بیا بچیم انگور بخو، است. این سرود در گذشته سرود انگور فروشان بوده است.
حسینی حـسن خوبان اس / بیا بچیم انگور بخو
کشـمشی نقل میدان اس / بیا بچیم انگور بخو
غوله دان غول بیابان اس / بیا بچیم انگور بخو
قنداری زلـف جانان اس / بیا بچیم انگور بخو
پس از تجاوز انگلیس بر افغانستان این سرود به گونهی یک سرود رزمی و تاریخی تحول پیدا میکند. میر غلام محمد غبار در این پیوند مینویسد: جنگ مردم با « رابرتس» شروع شد، این ترانه در میدانهای جنگ سروده میشد:
محمدجان خان مرد میدان است
ایوبخان شیر غران است
میربچهخان رس رسان است
آزادی فخر افغان است
« راپت کل» لات کلان است
بیا بیادر انگور بخو
داکتر اسدالله شعور در پیوند به تحولی که این سرود یافته پژوهش گستردهای انجام داده و آخرین تحول آن را که بیانگر جنگ زنان و مردان گمنام کابل در برابر سپاهیان متجاوز انگلیس است، اینگونه آورده است.
غـازی زنها ره ببین
ایثارگرها ره ببـین
ماده شیرها ره ببین
جنگ اسلام با کافراناس
بـازار گـرم غازیاناس
توپ وتفـنگ نمـایاناس
جهاد فرض به مسلماناس
وطـن پـاکه ببیـن
قوم بیباکه ببین
الـفـت خاکه ببین
قیام فرض برخاص و عام اس
زن و مـرد پیـر و جوان اس
شـهـادت راه نـیــکان اس
جـهـاد فـرض به مسلمان اس
غیر از این ترانههای رزمی دیگری نیز در میان مردم وجود داشته که بیشترینه از زبان زنان سروده شده، جوانان و سربازان تشویق میشوند تا به نبردگاهها بروند، از آزادی و سرزمین خود در برابر دشمن پاسداری کنند.
برو عسکر، خدا یار رفیق جان
خدا باشد مددگار رفیق جان
خبر آمد که با غند سواره
که میباشد جلودار رفیق جان
*
سر دالان چراغان اس گل من
چطو چرتت پریشان اس گل من
گلم نور دوچشمان تو امروز
گمانم مرد میدان اس گل من
*
تو با تیرو کمان میری گل من
به جنگ دشمنان میری گل من
خدا همراه بادا با جوانان
که در خدمت جوان میری گل من
*
سرکوه بلند جفت پلنگ اس
صدای ناله و دود تفنگ اس
جوانا خوب بپوشین خوب بجنگین
که بالشت قیامت تخته سنگ اس
*
صدای توپ و آواز تفنگ اس
جوانای غیور مشغول جنگ اس
خدا غالب بسازدشان بر انگریز
که پاچاشان امان، با نام و ننگ اس
البته پس از دهه استقلال در دوران نادرخان، دورهی استبداد قرون وسطایی، صدارت هاشمخان شعر مقاومت همچنان در سرودههای شاعرانی چون کریم نزیهی جلوه، سیداسماعیل بلخی، باقی قایلزاده، سرور جویا، ابراهیم صفا، میرعلی احمد شامل سالک و چند دیگر همچنان ادامه مییابد. به این نمونهها نگاه کنیم:
ز ظلم، جان به لب آمد چه انتظار کشید
به یاد سوختگان شمعسان شرار کشید
کنید معرکه برپا به ضد ظلم و ستم
ز خاک مرتجعان برهوا غبار کشید
گویندهی این شعر روشن نیست. غبار این شعر را در جلد دوم تاریخ خود آورده است و در کلیت شعری است که مردم را به مبارزه در برابر نظام خودکامگی نادرخان فرامیخواند.
تاکی از جور و ستم، شکوه و فریاد کنید
سعی برهم زدن منشای بیداد کنید
دست ما دامن تان باد، جوانان غیور
فتنه انگیخته تبعیض نژادی در خلق
فکر آیندهی ملک خود و اولاد کنید
بیتهای از یکی از سرودههای زنده یاد کریم نزیهی جلوه که غبار آن را در جلد نخست، افغانستان در مسیر تاریخ آورده است.
می آزادی و وحدت نرسد از چه به ما
مستبد شیخ صفت، دشمن جام است این جا
ما به سرمنزل مقصود چهسان راه بریم
راهزن رهبر و خس دزد، امام است این جا
بیتهایی از یکی از سرودههای شهید اسماعیل بلخی.
این هم بیتهایی یکی از سرودههای شاعر نابینا باقی قایلزاده.
جانا برو که خون تو آب وطن بود
مرگ تو زندگانی جاوید من بود
نامرد زیستن به جهان، ننگ و عار ماست
مردانهوار کشتهشدن، زیستن بود
آن پیکری که مخمل و اطلس لباس اوست
بیحفظ آبروی وطن چون کفن بود
از دههی چهل تا کودتای خونین ثور یا اردیبهشت ماه ۱۳۵۷ خورشیدی شعر افغانستان از نظر محتوا و فرم با تغییرات چشمگیر و مثبتی روبهرو شد، شعر سیاسی ـ اجتماعی این دوره شعری است آرمانگرایانه. شعر پرخاش و مبارزه بر ضد استبداد است. من فکر میکنم در این دوره مضطرب، واصف باختری، علی حیدر لهیب، سلیمان لایق، بارق شفیعی، لطیف ناظمی، داوود سرمد، عبدالله رستاخیز، عزیز سیاهپوش، اسدالله حبیب و شاعران دیگر، شعر سیاسی و روشنفکرانهی افغانستان را به پختگی رساندند. میشود گفت که اینها شاعران مقاومت همان روزگاراند. البته به هیچروی شعر این دسته ازشاعران از نظر زبان، تخیل و تصویرپردازی یکسان نیست.
در این سالها جُنگهای دستنویس شعری وجود داشتند که در میان دانشجویان و هواخواهان تحول اجتماعی، دستبهدست میگشت. جُنگهایی که شعرهای آمده در آنها با وجود آزادی نسبی مطبوعات، امکان چاپ نداشتند. شاید بخش بیشتر شعرهای چاپ شده در کتابهای «.. . و آفتاب نمیمیرد» و «از میعاد تا هر گز» واصف باختری که بهترین شعرهای این شاعر در آنها چاپ شده، در همین سالها سروده شدهاند. «ستاک» بارق شفیعی در این سالها شهرت و هواخواهانی زیادی داشت و پر است از مشخصههای شعر مقاومت. شعرهای علامه سیداسماعیل بلخی لبریز از روح مبارزه و پرخاش آگاهانه در برابر دستگاه حاکمه است. او خود بزرگترین شعر مقاومتی است که بر کتیبه تاریخ حک شده است. آزادهمرد متفکری که سالهای درازی را در سلولهای نمناک زندان دهمزنگ سپری کرد و زبونی را نپذیرفت. من خود بر دیوارهای توقیف خانهی صدارت و زندان پلچرخی این بیت او را بار بار دیدهام.
ما تن به فنا دادیم تازنده شما باشید
برخاک مزار ما دستی به دعا باشید
شماری از سرودههای سیاسی سلیمان لایق و بارق شفیعی از پر آوازهترین شعرهای روزگار بود که مردم را به اتحاد و حرکت انقلابی در برابر دولت فرامیخواندند. با دریغ که سلیمان لایق و بارق شفیعی پس از کودتای ثور از جرگهی شاعران مقاومت بیرون شدند، حزب آنها به قدرت رسید و آنها شدند شاعران دولتی. اسدالله حبیب نیز یکصدوهشتاد درجه کوچه بدل کرد. اگر این کوچهبدلکردنها، او را به جایگاهها و مقامهایی رساند، اما صدمهی سنگینی بر جایگاه شاعری و نویسندگی او وارد کرد که دیگر نتوانست حتا به همان جایگاه شاعری پیشین خود بازگشت کند.
شعر افغانستان که در دههی پنجاه خورشیدی با ایدیولوژی آمیخت، پس از کودتای ثور ۱۳۵۷ بیشتر از هر زمان دیگری ایدیولوژیک شد. در این زمان ایدیولوژی سیاسی – فلسفی مسکو در میان پدیدههای معنوی و مادی کشور خط فاصل کشید. حکومت حزب دموکراتیک نیز همهچیز را در دوسوی این خط قرار داده بود. بدینگونه بود که به تعبیر آنان در یک جهت خط، گویا ادبیات انقلابی و در جهت دیگر ادبیات غیرانقلابی و سرمایهداری قرار داشت.
از میان شاعران غیر دولتی در این دوره این شاعران بهحیث شاعران مقاومت نام و نشانی یافتند. واصف باختری، قهار عاصی، شبگیر پولادیان، لیلا صراحت، افسر رهبین، سمیع حامد، شجاع خراسانی، لطیف ناظمی و چند تن دیگر.
مجیب مهرداد:آیا به شاعری که در زیر سایه نظام مستبد زندگی میکند و از نهادهای مربوط به این نظام معاش میگیرد و در عین زمان، علیه این نظام در شعرش اعتراض میکند، میتوان شاعر مقاومت گفت؟ حتا شاعرانی در افغانستان بودهاند که در عین زمان که شعر مقاومت مینوشتهاند، مورد لطف شماری از رهبران سیاسی حزب حاکم در دهه شصت قرار داشتهاند.
پرتو نادری: در پیوند به شعر مقاومت من با دو دیدگاه متفاوت بر خوردهام. شماری میگویند که اساساً در سالهای اشغال در داخل کشور، چیزی بهنام شعر مقاومت وجود نداشته است. به باور آنها ممکن نبوده است که شعر مقاومت در زیر حاکمیت نیروی اشغالگر و دولت وابسته به آن به وجود آید. آنها به شاعران و نویسندگانی را که در سالهای حاکمیت حزب دموکراتیک خلق، در کشور ماندند، از پشت عینک دودی شک و تردید نگاه میکنند و همه را به یک چوب میرانند. آنها میگویند: این شاعران و نویسندگان حقوق بگیر دولت بودند، بناً آفرینشهای ادبی آنها در حوزهی مفهوم شعر مقاومت راه پیدا نمیکند.
دیدگاه دوم در نقطهی مقابل قرار دارد. گفته میشود که هرگونه جریان مقاومت آن جا صورت میگیرد که استبداد وجود دارد و تجاوز بیگانه، شعر مقاومت در چنین صورتی زبان همان جنبش مقاومت است. شاعر مقاومت برای خود سخن نمیگوید، بلکه سخن او برای همگان است. همه در زیر استبداد قرار دارند. سرزمینی مورد هجوم قرار گرفته است، پس شعری میتواند شعر مقاومت باشد که از این جنبش مایه گیرد نه آن که شعر در جغرافیای دور از استبداد سروده شود.
به پندار من در این هردو دیدگاه گونهای زیاده روی وجود دارد. اگر به شعر مقاومت فلسطین نگاه کنیم در مییابیم که شعر مقاومت فلسطین را چهرههایی چون محمود درویش، سالم جبران، سمیح القاسم، توفیق زیاد، یوسفالخطیب، نایف سلیم، حبیب زیدان، راشد حسین، عصام العباسی و چند تن دیگر با آفرینشهای خود در فلسطین اشغالی پایه گذاری کردند. همانها بودند که شعر مقاومت فلسطین را به جهان معرفی کردند و شعر مقاومت فلسطین به بخشی از ادبیات جهانی بدل شد. البته همهی این شاعران تا آخر در سرزمینهای اشغالی فلسطین باقی نماندند. شماری به کشورهای عربی و بیشتر به مصر و لبنان پناهنده شدند و شعر مقاومت برونمرزی فلسطین را پایهگذاری کردند.
بدینگونه شعر مقاومت فلسطین در کشورهای عربی و شعر مقاومت در سرزمینهای اشغالی در حقیقت دو شاخهی نیرومند از یک تنهی واحداند، اما اساس این شعر مقاومت در داخل فلسطین اشغالی گذاشته شده است. با آنچه که گفته شد، به پنداشت من، نفی عناصر و مشخصههای مقاومت در شعر درونمرزی افغانستان نه تنها که منصافانه نیست، بلکه میتواند مغرضانه باشد. شاعران درونمرزی شعر مقاومت را از دوستانی که در کشورهای بیگانه پناهنده بودند، یاد نگرفتهاند. در پرسشهای پیشین، به پیشینهی شعر مقاومت در افغانستان پرداخته شده است. شعر مقاومت افغانستان چیزی نیست که آن را از ایران و پاکستان به ما به ارمغان آورده باشند.
دو مساله را نیابد باهم در آمیخت، یکی حکومتها است و دیگر کشور و سرزمین. حکومتها میآیند و میروند، مانند نقشهای روی دریا، اما مردم و سرزمین همان دریا هستند، بر جای میمانند. وقتی سرزمینی با هجوم بیگانه روبهرو میشود. وقتی سرزمینی با دشواریها و بحرانهای سیاسی ـ اجتماعی روبهرو میشود. شماری تفنگ بر میدارند، شماری قلم بر میدارند، شماری میروند و شماری هم میمانند و همینجا میمیرند. شماری میروند، راهشان سبز باد!
در کشور زندگیکردن و وابسته به حکومتبودن دو مفهوم جداگانه است. در همان دوران حزب دموکراتیک، در دوران مجاهدان و در دوران طالبان، شمار زیادی از قماش آگاهان که در کشورهای همسایه زندگی میکردند، یا در کشورهای غربی بهسر میبردند، در وابستگی به این حکومتها بودند، پول دریافت میکردند. به سود این حکومتها مینوشتند، نشریههایی داشتند، در رسانه سخن میگفتند و نشستها راهاندازی میکردند. در مقابل در همین روزگار، افرادی از ردههای گوناگون دانش و فرهنگ، در کشور بودند، در زیر همین حاکمیتهای خونین به سر میبردند، اما وابستگی سیاسی با حکومتها نداشتند.
چنین دیدگاهی بیشتر از زبان همانهایی بیرون میزند که باور دارند که خوشان پایهگذاران شعر مقاومت در بیرون کشوراند. این سخن همچنان به این مفهوم است که شاعرانی در داخل کشور وابسته به دولت بودند، یا در زیر حاکمیت میزیستند، بناً شعرشان نمیتواند شعر مقاومت باشد. اگر چنین است میتوان پرسید، شما که در زیر حاکیمت نظام آخوندی و استخاباراتی ایران زندگی کردید و مجال آن را هم یافتید که بخوانید، بنویسید، نشر کنید، بحث کنید و چیزهای دیگر، مگر شما حاکمیت آن نظام را نپذیرفته بودید، با آن نظام سراپا استخبارانی تفاهمی نداشتید. اگر نمیداشتید و خطوط قرمز آن را در نظر نمیگرفتید، چگونه میتوانستید فعالیت فرهنگی و رسانهای داشته باشید؟
به همینگونه همین پرسش را میتوان از آنانی پرسید که در پشاور، اسلام آباد، کراچی یا کویته به سر میبردند و فعالیتهای فرهنگی و رسانهای داشتند، مگر میشد بدون تفاهم با نظام جهنمی پاکستان کاری کرد.
اگر بپذیریم که شاعران در درون کشور با نظام کمونیستی خودی تفاهم داشتند، چنین شاعرانی نیز با نظام آخوندی ایران و نظام جهنمی پاکستان تفاهم داشتهاند. پس ما میشویم هیچ، هیچ تو، هیچ من و هیچ ما.
شاید در همین جا نیاز باشد تا بخشی از یک گفتگوی من با استاد واصف باختری «در غیاب تاریخ» را در همین مورد خاص بیاورم:
« درست است که یک عده شاعران ما در خارج کشور، شعرمقاومت افغانستان را در برابر متجاوزان روس و ملعبههای دستشان در افغانستان، پیریزی کردند، اما یک کاخ بسیار استوار به نام شعر مقاومت در داخل کشور بر افراشته شد. شعرمقاومت در داخل افغانستان هم بسیار باشدت وحدت، با تمام سنگینی و صلابت خود وجود داشته، همانطوری که ما در شعرهای پرتو نادری، قهارعاصی، افسر رهبین، لیلا صراحت روشنی، عبدالسمیع حامد و در شعرهای دهها شاعر مشهور یا کمتر به شهرت رسیده میبینیم. حتا شاید ما امروز مجموعههایی از این شاعران گرامی را در دست داشته باشیم که سراسر شعر مقاومتاند.
خوشبختانه به رغم تمام تلاشهایی که از سال ۱۳۵۷ تا۱۳۷۱ از سوی مجریان مشی فرهنگی دولت وقت برای منحرفساختن مسیر اصلی شعر افغانستان صورت گرفت، به فضل و رحمت خداوند و به همت و دلیری و احساس مسوولیت و عشق به زادگاه، عشق به فرهنگ خودی و زبان مادری، شعرما بهجای اینکه دچار انحطاط شود و راه قهقرا بپیماید، رشد کرد، بالید و به گل و شگوفه نشست که شما هر لحظه ثمرهای آن را به دست آورده میتوانید.»
این نکته را میخواهم بگویم که از همان دوران مشرووطیت تا کنون، شاعر، نویسنده، روشنفکر، دانشمند و حتا رهبران سیاسی افغانستان به گونهای در بخشهایی از دولتها کار کردهاند. شاید انگشتشمار کسانی بوده باشند که در ادارههای دولتی کار نکردهاند. باید توجه داشت که آگاهان، آموزشدیدگان، کارشناسان، شاعران، نویسندگان و تمام آنانی که به گونهای چیزهای معنوی تولید میکنند، در حقیقت سرمایه ملی یک کشوراند، حکومتها میآیند و میروند، ولی چنین افرادی باید بر جای بمانند. اینان بخشی از حکومتها نیستند که با سرنگونی حکومتها آنان را نیز باید سرنگون کرد. اینان مجریان سیاستهای دولتها نیستند، نه هم طراحان سیاستهای دولت.
مگر هماکنون شاعران و نویسندگان در بخشهای حکومت کار نمیکنند؟ خیلیها وابسته هم، کار میکنند. مگر این دولت یک مدینهی فاضله است؟ هرگز. این حکومت همانقدر نامشروع است که حکومت حزب دموکراتیک، این حکومت همانقدر وابسته به کاخ سپید است که آن حکومت به کرملین بود. این حکومت زشتیها و وابستگیهای بیشتری نسبت به حکومت حزب دموکراتیک دارد، بر بنیاد گزارشها، بلندپایگان و گردانندگان زیادی در این حکومت وجود دارند که حتا متهم به وابستگی به پاکستان و استخبارات آن کشور یا کشورهای دیگراند. این جا از ستون پنجم سخن گفته میشود، یعنی ستون جاسوسان. این حکومت را مافیاهای گوناگونی اداره میکند. چنین است که امروزه شاعران و نویسندگان گذشته از وابستگیشان به دولت وابسته به قدرتهای مافیای درون دولتی نیز هستند و بر دور محور قدرت مافیا میچرخند.
یک چیز را باید در نظر داشت، هر شاعری یک شهروند است و به مانند شهروندان دیگر در یک شبکهی گستردهی اجتماعی و پیوندهای رنگا رنگ اجتماعی زندگی میکند. شاید شاعری با یک مقام بلند پایه خویشاوندی داشته باشد، یا همصنفی دوران مکتب، شاید استاد و شاگرد که این امر میتواند سلامی و علیکی را در میان ایجاد کند. تازه شاعر مقاومت با وضعیت سیاسی، با دستگاه حاکمه و سیاست حاکم مخالف است، دشمنی او با نظام است نه با افراد. من در آن سالها در میان شاعران، چه شاعرانی که به گونهای خود را بر در تغزل زده بودند و چه شاعرانی که در خط مخالفت سیاسی با حکومت قرار داشتند و میسرودند، کسی را نمیشناسم که با پشتیبانی این یا آن مقام سیاسی، به زندگی آنچنانی دست یافته باشد.
مجیب مهرداد: استاد توضیحاتتان در این باره جالب و مناقشهبرانگیز است، سوال دیگر این است که شاعران مقاومت آیا باید به جنگ تفنگ بروند یا به جنگ اندیشه، به بیان دیگر شعر مقاومت آیا مجاز است که مردم را به مبارزه مسلحانه نیز دعوت کند یا تنها به همان مقاومت مدنی و کارکرد روشنگرانهاش بسنده کند؟
پرتو نادری: نمیدانم این سخن از کی است که میگوید: «زمانی میرسد که قلم میایستد و تفنگ به صدا در میآید.» تفنگ و شمشیر در ذات خود دو مفهوم زشت نیستند. این چگونگی استفاده از تفنگ و شمشیر است که به آن مفاهیم زشت و خوب میدهد. چه مردانی که با تفنگ و شمشیر از زندگی خود، از خانواده خود، از سرزمین خود، از آزادی سرزمین خود پاسداری کردهاند و تاریخ از آنان به نیکویی یاد میکند. اگر با استفاده از تفنگ و شمشیر به خانوادهی هم سایه هجوم میبریم یا با استفاده از آن به سرزمینی و مردمی هجوم میبریم، آزادی و زندگیشان را از میان بر میداریم، در این صورت تفنگ و شمشیر در ذهن مردمان مفهوم زشت پیدا میکند.
باری نوشتهای خوانده بودم، از فتح الرملی، نویسندهی مصری که از حمل سلاح به هدف دفاع از خود، جانبداری کرده بود. او گفته بود که حمل سلاح برای انسان شهامت و اعتماد بهنفس میدهد و مردم مصر باید این حق را داشته باشند که سلاح با خود داشته باشند.
حکایتی یادم میآید چون سپاهیان چنگیز به یکی ازشهرهای خراسان هجوم آورد، عارفی در آن شهر میزیست. تا آن عارف را خبر دادند، او از خانه بر آمد، دامن پر از سنگ کرد و هی به سوی سپاهیان چنگیز سنگ پرتاب میکرد، همان کاری که امروزه آزادی خواهان فلسطین میکنند، چه میدانیم در شمار آن جوانانی که به سوی سربازان صهیونیست سنگ پرتاب میکنند، شاعر یا شاعرانی آن جا نباشد.
در جنگ دوم جهانی زمانی که جنبشهای مقاومت در اروپا شکل میگرفت، روشنفکران و شاعران به جنبشهای مقاومت میپیوستند و عملا در برابر فاشیزم هیتلری میایستادند. به گونهی مشخص میتوان چنین رویدادها را در جنبش مقاومت و شعر مقاومت فرانسه دید. به همینگونه چنین رویدادهایی را میتوان در شعر مقاومت امریکای لاتین دید.
در سالهای تجاوز شوری، بودند شاعرانی که به جبههی مقاومت پیوستند. شماری آنان هم شهید شدند. در پیوند به چنین شاعرانی باید پژوهشهای بیشتری انجام داد. در افغانستان آن چه که مساله را دشوار میسازد این است که مقاومت و جهاد مردم افغانستان را بر اساس کار روایی تنظیمهای جهادی و حکومت مجاهدان در کابل داوری میکنند. من همیشه به شکوه مبارزهی مردم در برابر تجاوز شوری احترام دارم، اما نمیتوانم کاروایی تنظیمهای جهادی درکابل را، یا هم کار روایی تکه داران جهاد را که چه در آن زمان و چه هماکنون انجام میدهند، لحظهای تایید کنم. هرچند شمار شاعرانی که در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک در پاکستان و ایران در خط شعر مقاومت میسرودند پس از پیروزی مجاهدان به گونهای خاموش شدند. شاعران جهادی از پاکستان آمده بودند خود به شاعران دولتی تغییر جایگاه داند. همانگونه که پس از کودتای هفت ثور شاعران وابسته به حزب دموکراتیک از خط شعر مقاومت بیرون شدند و به سرود پردازان دولت بدل گشته، شدند شاعران دولتی.
آنگونه که پیش از این گفته شد، شاعر را خداوند نیافرید که تنها برای خود سخن گوید، بلکه او در حقیقت سخنگوی آرمانهای مردم است. وقتی دشمن هجوم آورده است، شاعر مقاومت نمیتواند به پند و اندرز گویی بپردازد، بلی باید از تفنگ گوید، تنفگی که باید در برابر نیروی متجاوز به صدا در آید.
در شعر مقاومت دههی پنجاه در افغانستان دیده میشود که شاعران مردم را برای سرنگونی نظام فرا میخوانند. از مردم میخواهند که در کنار هم باشند و بساط نظام را بر چینند. شعر مقاومت، شعر سیاسی روزمره نیست. شعر آرامانگرا است. شعر رسیدن به داد است، شعر رسیدن به آزادی است، شعر تعهد انسانی است. این همه موضوعات است که چنان رشتههای نور در محتوای یک اثر با یک زبان متحرک حماسی در میآمیزد که نه تنها روحیهی رزمی مردم را بالا میبرد، بلکه برای آنان آگاهی نیز میدهد. وقتی شاعر مقاومت، دشمن را برای مردم نشان میدهد، اهداف دشمن را بیان میکند. وضعیت پیش آمده را بیان میکند، این خود گونهی اندیشهپردازی و آگاهیدهی به مردم است. اگر چنین چیزهایی را از شعر مقاومت بر گیرم در حقیقت محتوای آن را ناکارا ساختهایم.
مجیب مهرداد: شما شاعری بوده اید که به زندان هم رفته اید، درباره حبسیههایی که در شعر افغانستان عناصر مقاومت داشتهاند و در زندانها نوشته میشدند چیزی بگویید.
پرتو نادری: میشود گفت که هنوز در پیوند به چگونگی و جایگاه شعر زندان در افغانستان که بخشی از شعر معاصر کشور را میسازد پژوهشهای قابل توجهی صورت نگرفته است. در تاریخ معاصر، غلام محمد طرزی پدر محمود طرزی، شاید نخستین شاعری است که امیر عبدالرحمان او را به زندان افگند و پس از آن به قلمرو هند برتانیایی تبعیدش کرد. در افغانستان از آغاز سدهی بیستم بدینسو یعنی از امیر حبیبالله تا پایان نظام کودتایی داکتر نجیب شماری زیادی از شاعران پیشگام کشور به زندان افگنده شدهاند.
این نکته را هم بگوییم که در شعر کلاسیک، حبسیه یا شعر زندان با نام مسعود سعد سلمان چنان پیوندی خورده است که تا نام مسعود سعد بر زبان جاری میشود، شعر حبسیه در ذهن انسان تداعی میشود. او کما بیش هجده سال زندگیاش را در زندان سپری کرد. دریکی از قصیدههایش اینگونه در حصارنای میموید.
نالم به دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
آرد هوای نای مرا نالههای زار
جز نالههای زار چه آرد هوای نای
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
در افغانستان سرکوب شاعران، نویسندگان، روزنامهنگارن، شخصیتهای سیاسی وآگاهان کشور درست از سرکوب مشروطیت نخست در ۱۹۰۶ در زمان امیر حبیب الله آغاز شده است. اگر بخواهیم فهرستی از چنین افرادی را فراهم آریم فهرستی خواهد بود به درازی یک قرن استبداد. با این حال میخواهم این جا از شمار شاعران پیشگام کشور از زمان حبیب الله تا پایان حکومت نجیب یاد دهانی کنم که به زندان افگنده شدهاند. از این میان شماری هم گلوله باران شدند، یا در زیر شکنجه و رنج در زندان از پای در آمدند. روانشان شاد و نامشان ستوده باد که شهیدان فرهنگ این سرزمیناند.
محمدسرور واصف، محمدانور بسمل، عبدالهادی داوی پریشان، عبدالرحمان لودین، محمد اسماعیل سودا، محمد ابراهیم صفا، حیدر نیسان، خیلالله خلیلی، محمد ابراهیم خلیل، سرور جویا، باقی قایلزاده، سیداسماعیل بلخی، مولوی خالمحمد خسته، رازق رویین، عبدالله رستاخیز، عزیز سیاهپوش، رونق نادری، داوود سرمد، علی حیدر لهیب، غلامشاه سرشارشمالی، دهزاد فرخاری، عبدالجمیل جیحون، میرعلیاحمد شامل سالک، سید متقی ضمنی، انیس آزاد، لطیف ناظمی، واصف باختری، محمود فارانی، فاروق فارانی، داکتراسد الله شعور، محمد افسر رهبین، داکتر صبورالله سیاسنگ، اسدالله ولوالجی، آذرخش حافطی، عباس خروشان و … در این دوران به زندان افگنده شدند.
این نکته همچنان قابل یاددهانی است که بخشی از شاعران نام آور افغانستان همیشه در تحولات سیاسی کشور عناصر پیشگامی بودهاند، از همان جنبش مشروطیت تا سقوط طالبان. هیچ جنبشی سیاسی در افغانستان شکل نگرفته است که شاعر یا شاعرانی در پایه گذاری و رهبری آن سهمی نداشته باشند. این جا از شاعرانی که نام گرفته شد، شماری آنان آگاه ترین روشنفکران و مبارزان زمان خود نیز هستند.
شعر زندان در اساس خودگونهای از شعر غنایی است که شاعر به بیان دردها، رنجها، احساس و عواطف خود در زندان میپردازد. از این روی انتظار نمیرود که همه شاعران زندانی به سرایش شعر مقاومت دست یازند. این امر وابسته به چگونگی دید شاعر به زندگی و هستی اجتماعی است که چگونگی شعر او را رقم میزند. با این حال به یقین میتوان گفت که بخشی از شعر مقاومت افغانستان در دوران ظاهر شاه و در سالهای اشغال در زندان سروده شدهاند. شاعری در زندان دلتنگیهایش را میسراید و شاعر دیگری در شعرهایش همبندان خود را امید به فروپاشی نظام و امید به رهایی میدهد و از نظر روانی، آنان را یاری میرساند. چنین شاعران بندگان بر گزیدهی خداونداند. چنانکه گفتهاند: شاعران شاگردان خداونداند.
شعر زندان در افغانستان نه تنها بخش شکوهمند شعر معاصر کشور را تشکیل میدهد، بلکه بخشی از شعر مقاومت افغانستان نیز هست. این امر به جستجوهای بیشتری نیاز دارد تا ویژگیهای آن در مقایسه باشعر بیرون زندان مشخصتر شود.
با دریغ هنوز ما در زمینه کارهایی در خوری نکرده ایم. فکر میکنم که جای کتابی در زمینه خالی است، شاید هم جای چندین کتاب که نویسنده بیاید و شعر زندان از کلاسیکها تا دوران ما را در پیوند به رویدادهای سیاسی کشور بررسی کند. این هم چند نمونه از شعر زندان.
من کولی شکستهدل بیهدف نی
کز راه رفته باز کشم پای خویش را
یا آن که از گزند ره و نیش خارها
در پیش رهروان شکنم عهد خویش را
انیس آزاد
پاسبان منا ای تو خود بند برپا، زبان بسته، تنها
چیستی هیچ دانی؟
دشنهای رفته در سینهی روزگاری
همچنان مانده برجای
خفته در خون و زنگار
هیچ آزرمی از من مبادت
ما زیک تیره و یک تباریم
پاسبانا برای خدا بازگو
شحنه میداند آیا
چیست لبخند کودک؟
جوهر جویباران هستی –
شحنه میداند آیا که زنجیریاناش
همسرایان رگبارهای شبانه
زیر این آسمانه
نان زرین خورشید را
بر سر خوان خوالیگر خواب
نیز هرگز نبیند.
واصف باختری
به پشت میلهها آن کوه پیکر
به دهلیز دلش غم بسته لشکر
نه از بیم طناب و چوبهی دار
به یاد زخمی تنها به سنگر
*
ز پشت میلهها برسقف تیره
همه زندانیان خوانند خیره
دو حرف یادگاری از شهیدی
« بگردد بر سیاهی نور چیره»
صبور سیاسنگ
آن رفیق کاروان آخر شریک دزد شد
باید اول زین عزیزان سر ز تن بر داشتن
گوشهی دیوار زندان به که سالک صبح و شام
سر به پای خاینین و رو به هر در داشتن
میرعلیاحمد سالک
برای آنانی که هنوز زندهاند
شعر استقامت را زمزمه کن
و بر دیوارهای زندان
خاطره و یادگار منویس
شعار حک مکن
مبادا لرزش دست و دلت را در یابند
مگر تو بهترین سرباز نیستی دلاور؟
و گامهای تومسیر تاریخ را
رقم نزد؟
پس درود خدا و خلق برتو باد، سرباز!
نه گریه ونه فریاد
بگذار تاریخ، پایداری را بیاموزد!
عباس خروشان
غرور موج دریا را بیاموز
که ره سوی دل طوفان سپارد
به پای سرد ساحل سر نساید
به دامان تلاطم جان سپارد
اسدالله ولوالجی
مجیب مهرداد: در پایان این گفتگو چیزی اگر میخواهید اضافه کنید بفرمایید.
پرتو نادری: وقتی شعر به چنان مدینهی فاضلهای برسد که دیگر انسان بهجای هوا آزادی و داد تنفس کند و اسب سپید آرزوهای انسانی خود را رام سازد و بر آن سوار شود و بیهیچ دغدغهای بتازد و بتازد و بتازد و به تعبیر شاملو هر انسان برای انسان برادری باشد، نه انقلابی باشد، نه تجاوزی و نه دادخواهیای و آدمیان خود به عاشقانهترین شعر بدل شوند، شاید آنگاه شعر خود به دادخواهی برخیزد که ای شاعران برای خدا این همه داد و بیداد، این همه سیاست و انقلاب، این همه دادخواهی، این همه تحول طلبی را بر شانههای من بار نکنید که دیگر خسته شدهام، شما که بزرگترین جلوههای عشق، حقیقت، زیبایی و آزادگی خود را در آیینههای من بازتاب میدادید و به آرامش میرسیدید، دیگر رسیدهاید به آن آرزوهایی که میخواستید برسید، من بر میگردم و در میان اشیا و گستردگی هستی و در بومیترین واژگان، خود را پنهان میکنم، شاید در میعاد دیگر کسانی آیند و مرا در میان اشیا و هستی دوباره کشف کنند.
آیا در جهان به چنین مدینهی فاضلهای خواهیم رسید؟ من نمیتوانم باور کنم. شاید این مدینهی فاضله همان بهشتی است که خداوند وعده داده است. بهشتی که ما نمیتوانیم آن را بر روی زمین ایجاد کنیم. به گفته آن فیلسوف، اگر انسان همچنان گرگ انسان باقی بماند، پس همیشه چیزی به نام داد نمیتواند به گونهی مطلق آن در خاکتود زمین پدید آید. انسان تا زیسته است در هوای حق و عدالت زیسته است و تا میزیّد در هوای رسیدن به حق و عدالت میزیّد. حق و داد به مانند خط افق است، هرقدر که به آن نزدیک میشوی، افق دورتر میشود. شاید بتوان این آرزوهای دادخواهانهی آدمی به مانند رنگینکمان تا میروی دور میشود و نمیتوانی آز آن بگذری. انسان هیچگاهی از افق آرزوها و رنگینخواستههای دادخواهانهی خود نمیتواند روی برتابد. پس شعر همچنان میماند چنان زیباترین افزار برای فریاد و دادخواهی.
سه شنبه ۶ میزان ۱۳۹۵ – گفتگوی مجیب مهرداد با پرتو نادری، شاعر نامآشنای کشور در پیوند با شعر مقاومت افغانستان
منبع : هشت صبح