مولانا در بلخ متولد شده، از ایران عبور و به ترکیه مهاجرت کرده است. از این سه ملاک، کدام محل شایستهتر است برای آنکه یک شاعر و اندیشمند متعلق به آن باشد؟ پاسخ روشن است.
مشکل اساسی حکومت وحدت ملی این است که هنوز شکل نظام را به خود نگرفته است تا هر بخشی وظیفه و مسوولیت خود را انجام دهد. تمام امور را شخص رئیسجمهور به عهده دارد و در همه امور، خود بهصورت مستقیم اقدام میکند. این شیوه مخصوص حکومتهای غیردموکراتیک است. افزون بر آن، دلیل آنکه چنین شیوهای در نظامهای استبدادی امروز مانند کوریای شمالی و غیره کارآمدی نسبی دارد، سلطه لازم رژیم بر مردم و جغرافیای یک کشور است. در افغانستان که هنوز حکومت بر ابعاد گوناگون دولت خود، حاکمیت نیافته است، چنین شیوهای هرگز پاسخگو نخواهد بود. وقتی رئیسجمهور به امور امنیتی مشغول میشود، دیگر مسایل از کنترولش خارج میگردد و هنگامی که به پروژههای اقتصادی و تجارتی مانند پروژه چابهار و بازسازی کاخ دارالامان متمرکز میشود، امور دیگر کشورداری از قبیل امنیت از دستش بیرون میشود. در مدتی که غنی سرگرم کارهای اقتصادی مانند توتاپ و چابهار بوده است، وضع امنیتی کشور به مرز بحران رسیده است.
وضعیت امور فرهنگی نیز از روز روی کار آمدن حکومت وحدت ملی تعطیل بوده است. وزیر محترم فرهنگ، اکثر اوقات در مسافرت و استراحت تشریف دارند و معاونان نیز چیزی از فرهنگ فاخر و شکوهمند کشور نمیدانند. خود رئیسجمهور نیز در این عرصه دستش خالی است، اگر چه برخی شعارهایی مانند تاریخ پنجهزار ساله و تأکید بر پیشینهٔ تاریخی سیستان و زرنج و فخر به رستم و سهراب از سوی رئیسجمهور بهحیث یک راهبرد فرهنگی برای حکومت، اقدام قابل ستایش است، اما مسایل فرهنگی و مطالعات فرهنگی چیزی نیست که با شعار قابل حل باشد. آقای غنی اطلاعات ژرف فرهنگی ندارد او مطالعاتش در این حوزه بسیار اندک است و البته این امر خیلی مهم نیست. انتظار نمیرود که یک رئیسجمهور در ابعاد گوناگون علوم معاصر تخصص داشته باشد. اما رئیسجمهور وظیفه دارد با گزینش وزیران متخصص و کاردان در هر حوزه، وزارتهای حکومت را فعال و کارآمد سازد. از این منظر انتخاب وزیر فرهنگ کنونی از سوی رئیسجمهور غنی کاری نادرست بوده است. جناب وزیر ممکن است شاعر خوبی در زبان پشتو باشد اما دو سال و اندی مدیریتش ثابت کرده است که چیزی از مدیریت فرهنگی نمیداند و وزارت فرهنگ کشور در وضعیت نیمهتعطیل به سر میبرد.
یکی از نشانههای بارز ناکارامدی وزارت فرهنگ افغانستان، همین خبر ثبت شدن نامه مولانا بهحیث میراث مشترک ایران و ترکیه و بیخبری و سکوت وزارت فرهنگ کشور است. من به صحت اصل خبر مطمین نیستم، اما از دولت ایران چنین رفتارهایی در چندین دهه عادی بوده است ولی اینگونه اقدامی غیرمنصفانه و غیرفرهنگی را از سوی ترکیه میدانم و بعید میدانم دولت ترکیه به چنین عملی دست یازد اما اگر خبر راست باشد، برای ملت ما یک فاجعه و تراژدی فرهنگی است. زیرا شوریدهٔ بلخ، محل تولدش، متعلق به بلخ باستان است.
دربارهٔ اندیشمندان و ادیبان قرون گذشته، نسبت به کشورهایی که روزگاری یک سرزمین محسوب میشدهاند و اکنون به چندین کشور تقسیم شدهاند، هیچ راهحل انتسابی وجود ندارد، جز ملاک قراردادنِ زادگاه و محل زندگی پدر شخص. مولانا در بلخ متولد شده، از ایران عبور و به ترکیه مهاجرت کرده است. از این سه ملاک، کدام محل شایستهتر است برای آنکه یک شاعر و اندیشمند متعلق به آن باشد؟ پاسخ روشن است. مهاجرت به هیچکشوری دلیل داشتنِ تابعیت آن کشور نیست. نه در گذشته و نه در حال. عبور از یک کشور هم، آشکارا دلیل تعلق یک شاعر به آن کشور نیست. پس روشن است که مولانا متعلق به بلخ باستان و افغانستان کنونی است. مولانا اگر بهصورت انحصاری میراث افغانستان نباشد حداقل افغانستان یکی از میراثداران مولانای بلخی محسوب میشود. حکومت ما وظیفه دارد که مانع چنین اقدامیشود. هرگونه تأخیر در این زمینه خیانت ملی محسوب میشود. اگر حکومت در این امر مهم کوتاهی کند و مسوولیتش را انجام ندهد وظیفه فرهنگیان، نهادهای مدنی و ملت افغانستان به حیث میراثداران اصیل مولانا جلالالدین بلخی است که ضمن نکوهش و نقد رفتار حکومت، اعتراض خویش را نسبت به این حقکشی فرهنگی بهصورت گسترده نشان دهند و صدای حقطلبانهشان را به گوش نهادهای فرهنگی جهان و سازمان یونسکو برسانند. نباید گذاشت که سکوت عمدی یا کاهلانه حکومت وحدت ملی مولانا را به سرنوشت نامهای تاریخی ایران، خراسان، سبزوار و… مبتلا کند. در قرن بیستویکم که ایفای نقش در عرصه روابط بینالملل منحصر به حکومتها نمانده است، مردم و نهادهای مردمی میتوانند صدای خویش را به گوش جهان برسانند و در تصمیمگیریها اثرگذار باشند.
– قنبرعلی تابش، روزنامه هشت صبح، دوشنبه ۱۷ جوزا ۱۳۹۵