خانه / فرهنگ و هنر / ترازوی طلایی / نیم نگاهی به تعلیم و تربیت در افغانستان – بخش اول

نیم نگاهی به تعلیم و تربیت در افغانستان – بخش اول

مدعا این است که فرهنگ مبنا و پایه‌های نظام سیاسی، اعتقادی، اجتماعی و اقتصادی ملتی را شکل میدهد. در این صورت این موضوع را نمی‌توان نادیده انگاشت که باورها، عقلانیت، داشته‌های تاریخی، علمی و درون‌مایه‌های فرهنگی یک ملت و یک کشور‌ را آموزش و پرورش پدید می‌آورد، از آن تغذیه نیز می‌شود.

در یک نگاه آموزش به معنای به‌در‌آمدن آدمی از حالت کودکی است، کودکی یعنی نا‌توانی انسان از به‌کار‌گیری فهم‌ و نداشتن شجاعت برای تغییر محیط خویش. طبیعت با مکانیسم و قانون‌مندی‌های خویش، موجودی به نام انسان را مانند دیگر موجودات به بلوغ طبیعی می‌رساند، اما هیچ نقشی در شکل‌دادن به نگاه، فکر‌ و عقلانی‌بودن رفتار‌های او را برعهده ندارد، ممکن است تا دم مرگ به حالت کودکی باقی بماند. بدین‌سان برای بزرگ‌شدن و به‌در‌شدن از صغارت، لازم است انسان آموزش ببیند و راهی را به سوی توسعه انسانی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی باز کند. تفاوت جامعه متمدن و جامعه سنتی نیز در تعلیم نهفته است؛ یعنی آنچه ملت و مردم را از همدیگر متمایز می‌کند، شیوه نگاه آن‌ها به زندگی است که از طریق آموزش به دست آمده است. از رهگذر نگره تعلیم و تربیت تمام ساحت‌های زندگی را جهت‌دهی می‌کند. از این لحاظ اگر چنان‌چه نگاهی به افغانستان و بحران موجود بیندازیم و از زاویه آموزش آن را بکاویم، می‌توان گفت که گرفتاری‌های سیاسی، حقوقی، دیگر‌پذیری، آشتی، صلح، دوستی و نبود تبعیض در انکشاف متوازن وابسته به آموزش نا‌کار‌آمد است. ناگفته نماند که راه‌حل برای بحران تنها آموزش نیست، بلکه آسان‌ترین و بهترین راه برای بیرون‌رفت از بحران کنونی است.

کارکرد آموزش در کشور

با پذیرش این باور و ذهنیت که آموزش به‌در‌شدن انسان از کودکی و فهم کردار درست است، از این چشم‌انداز می‌توان ادعا کرد که تعلیم به سبک و روش جاری خود تولید خشونت می‌کند، با روحیۀ توسعه و آبادانی از هر‌نوع که باشد نه‌تنها بیگانه، که دشمن نیز است؛ زیرا آموزش کنونی در باز‌تولید مفاهیم و ادبیات سیاسی، وابسته به گذشتگان است، در بستر فرهنگی گذشته باقی مانده است و توانایی جدا‌کردن خویش از آن زمینه ندارند. بالاتر از آن، عقلانیت گذشته را با سازکارهای آن باز‌تولید می‌کند و در باز‌خوانی روح و آیین گذشته دچار تناقض ‌شده است. یعنی از نگاه فکری به گذشته وابسته است، اما زندگی واقعی به‌صورت طبیعی، حال و کنونی است. وابستگی به اندیشۀ پیشینیان سبب شده است که انسان‌ افغانی از هم‌قطاران خویش در وادی علم و فرهنگ عقب بماند و ‌در تعامل خویش با دیگران بیگانه و حتا دشمن ‌باشد.

روحیه تمامیت‌خواهی و مطلق‌نگری که بار روح زمان نا‌سازگار است، در سطر‌سطر‌ کتاب‌های آموزشی به چشم می‌خورد. با این ویژگی چگونه ممکن است که جامعه را به سوی تساهل و دیگر‌پذیریِ همنوا با مدنیت رهنمون کرد، در حالی که نسل کنونی، با افکار و اندیشه‌ای سرو‌کار دارد که رسالتی جز شقه‌کردن و تبدیل‌کردن جامعه به جزیره‌های جدا از هم را برعهده ندارد؟ چگونه ممکن است با افکار کهنه و فرسوده فردای بهتری را به تصویر کشید؟

پسینیان روزگاری نقش پیشینیان را از فرهنگی تا سیاسی و اقتصادی برعهده خواهند گرفت، اما همین نسل پسینی از محیط خانواده تا اجتماع، مکتب‌ و دانشگاه‌ با مسایلی که شایستۀ جامعۀ سالم است، از بن سر‌وکار ندارد یا خیلی کمتر از آن است که شایسته زیستن باشد؛ زیرا آموزش کنونی ما بر مفاهیم مطلق‌نگری و تمامیت‌خواهی، حذف باورها و عقاید غیر‌خودی و تبعیض جنسیتی تأکید دارد. بدین‌سان نمی‌توان به سمت‌وسوی زندگی اجتماعی و جامعه‌پذیری‌ روی آورد. از این‌رو آموزش ما حالت دوری یا ابطال زندگی را ترویج می‌کند تا بیرون‌آمدن از حالت نادانی و رفتن به سمت ‌دانایی. برای اثبات مدعای خود پاره‌هایی از مطالبی را که در کتاب‌ آموزشی تعلیم و تربیت آمده‌اند و بیشترین نقش را در جامعه‌سازی و جامعه‌پذیری برعهده دارند، به‌صورت نمونه مورد ارزیابی قرار خواهیم داد و خواننده خود قضاوت خواهد کرد.

نویسنده : ناصر سعادت‌نیا

منبع : سایت جامعه باز

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*