این آیین که خبرنگاران را قبل از افتتاح یک نمایشگاه برای کنفرانس خبری و بازدید از آن دعوت میکنند به نظرم رسم خوبی نیست.
قدم زدن در یک نمایشگاه خالی مانند نگاه کردن به کتابی با جلد چرمی و زرین کوب است که هنوز هیچکس آن را نخوانده.
از لذتهای قدم زدن در یک نمایشگاه هنری، نگاه کردن به چهره بازدیدکنندگان آن است که گاه از کشف تازه خود ابرو بالا انداختهاند و گاه از کج فهمی پیشین خود خجل شدهاند.
موزه فرییر و سَکلر در پایتخت آمریکا، در چند ماه آینده و طی برگزاری نمایشگاه ‘فیروزکوه’ احتمالا از این دست چهرهها زیاد به خود خواهد دید. نمایشگاهی که همه چیزش درباره افغانستان است و هیچ چیزش درباره جنگ نیست.
ستونهای چوبی خراطی شده که غرفهها را از یکدیگر جدا کردهاند خود بخشی از داستان نمایشگاهاند. غرفه اول دست چپ مربوط به ناصر منصوری است؛ نجار و خراط.
“بعد از سقوط طالبان، من به افغانستان بازگشتم. آن وقت ۲۶ سال داشتم و از تاریخ هنر افغانستان چیزی نمیدانستم. نجاری و خراطی را اول بار در ایران یاد گرفته بودم. آمدنم همزمان شد با آگهی موسسه فیروزکوه که به دنبال یک نجار و خراط برای بازسازی در و پنجرههای چوبی محله مرادخانی کابل میگشت. هنوز هم زمزمه رادیو، بوی چوب، صدای اره و چکش من را میبرد به تهران. به همان کارگاهی که برای اولین بار، به عنوان یک نوجوان، نجاری را شروع کردم.”
ستونهای خراطی شده در نمایشگاه فیروزکوه، و تارم شاهنشینی که در وسط سالن ساخته شده، همگی آثار ناصر منصوری و شاگردان او در موسسه فیروزکوه است.
توماس واید، مدیر اجرایی نمایشگاههای این موسسه میگوید چیزی حدود ۱۰ تن چوب خراطی شده از کابل به واشنگتن حمل شده تا سالن نمایشگاه فرییر و سکلر شبیه محله مرادخانی کابل شود.
“ما میخواستیم چهره دیگری از افغانستان را به آمریکاییان نشان دهیم. در اخبار همیشه افغانستان مترادف شده با انفجار، انتحاری، جنگ و طالبان. ما تلاش کردیم نشان دهیم افغانستان روی دیگری هم دارد که زیبا و دلنشین است.”
توماس واید، متولد بریتانیا است. در آکسفورد و هنگام مطالعه تاریخ هنر و فرهنگ افغانستان با فارسی دری و زبان پشتو آشنا شده است.
“تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم و برای تمرین دری و پشتو تصمیم گرفتم به مغازه و دفتر چند افغان که در انگلستان میشناختم، بروم. در همان ایام بود که آگهی موسسه فیروزکوه را دیدم و برای مدیرعاملش نوشتم ‘من کمی درباره افغانستان خواندهام و دری هم بلدم، اگر کمکی از دست من برمیاد بگو’. او هم نوشت ‘بلیت بگیر بیا کابل تا همدیگر را ببینیم’.”
او از سال ۲۰۰۷ در افغانستان بوده. اگر چهره او را نبینید از لهجه دری او نمیتوانید حدس بزنید که یک بریتانیایی است.
در غرفه ناصر منصوری روی دیوار، نور به کمک پنجرههای چوبی مشبک اشکال هندسی خلق میکند. در حقیقت، آنچه ناصر منصوری میسازد، رسالتش بزک نور در لحظه عبور از پنجرههاست.
پنجرههایی که تا همین چند سال پیش صغرا حق نداشت پشت آنها دیده شود.
غرفه صغرا حسینی اولین غرفه دست راست است. او تذهیبگر، خطاط و مینیاتوریست است.
“کارهای هنری من از زمان ثبت نام در موسسه فیروزکوه شروع شد. قبل از آن فقط قالیبافی در خانه یاد گرفته بودم. چون در زمان طالبان دخترها حق نداشتند مکتب بروند.”
صغرا حسینی هم مثل ناصر تا همین چند سال پیش اطلاع چندانی از تاریخ هنر افغانستان نداشته اما حالا خود را موظف میداند هنری که روزگاری کمالالدین بهزاد آن را در افغانستان به اوج رسانده بود، حفظ کند.
در غرفه صغرا حسینی چند پوست پیاز، در کنار زردچوبه و ورقه نازکی از طلا قرار داده شده و بالای آن هم چند برگ کاغذ دستساز و نی تراشیده شده گذاشتهاند. صغرا برایم توضیح میدهد که چه طور خودش کاغذ مرغوب با عمر چند ساله درست میکند و با استفاده از پوست پیاز یا گردو رنگ تهیه میکند. در گوشهای از غرفه یکی از تابلوهای او آویزان است. صفحهای از بوستان سعدی که حاشیه آن تذهیب شده و شما را یاد مینیاتورهای ۶۰۰ سال پیش کمالالدین بهزاد میاندازد.
این دقیقا همان چیزی است که صغرا به دنبالش است؛ زنده نگهداشتن هنرهای کلاسیک افغانستان.
پدرش وقتی ۹ سال داشت در جریان تیراندازیهای جنگ داخلی کشته شد. پدرش یک کارگر ساده و روزمزد بود.
“پدر و مادرم بیسواد بودند. برای همین هم روی تحصیل ما خیلی تاکید داشتند. مادرم بعد از مرگ پدر دیگر هیچگاه به حالت عادی بازنگشت. پنج سال بعد مادرم هم مرد.”
صغرا میگوید در آن سالهای جنگ و یتیمی، او و برادرش بارها تلاش کرده بودند مثل خیلی از افغانهای دیگر به ایران یا پاکستان بروند، اما هرگز مقدمات این مهاجرت برایشان فراهم نشده بود.
“ولی حالا دلم نمیخواهد از افغانستان بروم. الان دوست دارم بمانم. میخواهم تا آنجا که میتوانم تذهیب و مینیاتور را رونق بدهم.”
صغرا مانند دهها هنرجوی دیگر از فارغ التحصیلان دورههای آموزشی موسسه فیروزکوه است.
موسسهای بریتانیایی که در سال ۲۰۰۶ آغاز به کار کرده و در تاسیس آن پرنس چارلز، فرزند ارشد الیزابت دوم، ملکه بریتانیا و حامد کرزی، رئیس جمهوری سابق افغانستان نقش داشتهاند.
هدف اصلی بنیانگذاران این موسسه بازسازی محله قدیمی مرادخانی در کابل و احیای هنرهای سنتی افغانستان بوده است.
بیشتر بخوانید: بازسازی ‘مرادخانی’ و بازگشت دوباره به معماری اصیل کابل
با این حال، نام چهرههای سلطنتی و سیاسی در راهاندازی این موسسه، احتمالا یک شمشیر دو لبه است که هم جذب بودجه آن را ‘تضمین’ میکند و هم منتقدان آن را ‘جریحتر’ میکند.
در حالی که صغرا مشکلی با بریتانیایی بودن این موسسه ندارد و میگوید “اگر نتیجه کار آن به نفع افغانستان است” باید از آن استقبال کرد، بصیر ب. در زیر گزارش ویدئویی این نمایشگاه در فیسبوک نوشته: “موسسه فیروزکوه یک موسسه بینالمللی (است) که نه به فکر هنر و نه به فکر پیشرفت (است). از موسسهای که جنگ برایش ‘منبع درآمد’ شده چیز بیشتری توقع نداشته باشید.”
با وجود این، عزیز خان، نظر دیگری دارد. او در مستندی که لالگ اسنو، هنرمند بریتانیایی برای موسسه فیروزکوه تهیه کرده میگوید: “من تمام عمرم در مرادخانی بودهام. زمان ظاهرشاه اینجا بودم. زمان داودخان هم اینجا بودم. زمان حفیظ الله امین و جنگ شوروی هم اینجا بودم. دوره جنگهای داخلی و قدرت گرفتن طالبان هم من اینجا بودم. مرادخانی که در دوران کودکی و نوجوانی من قلب کابل و دولت افغانستان بود، در گذر جنگها به کل ویران شده بود. یک دیوار سالم در آن نمانده بود. پر از آشغال و کثافت شده بود. موسسه فیروزکوه کامیون کامیون اشغال از مرادخانی بیرون کشید. کوچهها را مرمت کرد. آثار تاریخی را احیاء کرد.”
گزارش سال ۲۰۰۸ موسسه فیروزکوه نشان میدهد بودجه آن حدود ۴ میلیون پوند (بیش از ۶ میلیون دلار) بوده که از منابع متعددی چون آژانس بینالمللی توسعه آمریکا (USAID)؛ آژانس بینالمللی توسعه کانادا (CIDA)؛ دولت افغانستان، دولت هند، پادشاهی بحرین، موسسات خیریه پرنس چارلز؛ امیر کویت؛ بنیاد ولید بن طلال آل سعود و کمک چند شخص و موسسه دولتی و غیردولتی دیگر تامین شده است.
نام بسیاری از این کشورها را اخیرا یک جای دیگر هم در ارتباط با افغانستان شنیده بودم؛ در مستندی به نام “دریاچه تلخ” (Bitter Lake) ساخته سال گذشته آدام کورتیس، مستندساز بریتانیایی که به حضور و نقش نیروهای خارجی در تاریخ معاصر افغانستان نگاهی کاملا انتقادی کرده است.
کنفرانس مطبوعاتی نمایشگاه به اتمام رسیده و با رفتن مقامها و سفیر افغانستان در آمریکا، خبرنگاران مشغول ضبط تصاویر از غرفههای خالیاند.
شریل سوباس، مدیر گالریهای موزه فرییر و سکلر که متولد و بزرگ شده آمریکاست، برایم از تجربه شخصیاش در هنگام نصب و بر پا کردن نمایشگاه میگوید.
این که او چه طور از دیدن ظرافت خراطیهای ناصر، خطاطیهای صغرا، کاسههای سفالی عبدالمتین و جواهرات دستساز سعیده و فرشهای مرمت شدهاربیل متحیر شده و با وجود این که سالها کارمند بخش هنر آسیایی این موزه بوده، از هنرهای کلاسیک افغانستان بیخبر بوده است.
از او پرسیدم اگر قدرت برگرداندن عقربههای ساعت را داشت، آیا تصمیم میگرفت تاریخ برگزاری این نمایشگاه در پایتخت آمریکا را به پیش از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ بازگرداند. پاسخش یک آری تردیدآمیز همراه با طعم حسرت بود.
وقت ناهار است. همه سالن را ترک کردهاند. مسئول نمایشگاه از ما میخواهد بعد از فیلمبرداری، دو در بزرگ شیشهای و کشویی نمایشگاه را جفت کنیم. پشت یکی از درها به فارسی نوشته: “به مرادخانی خوش آمدید.”
منبع : بی بی سی