رضا محمدی

رضا محمدی، از شاعران برجسته شعر امروز و یکی از منتقدان جوان و نامور حوزه ی ادبی افغانستان است. او که از سالیان دور به سرودن شعر آغازیده است، مدت هاست که به نقد ادبی نیز می پردازد و در هر دو بخش، مورد توجه قرار گرفته است.

در زمینه ی نقد، محمدی هم نقد شعر نگاشته است وهم نقد ادبیات داستانی. در رابطه به این که او بیشترینه نقد شعر را دوست دارد ویا نقد ادبیات داستانی را باری در پاسخ همین پرسش گفت:
« .. نقد داستان آسان تراست. چون کلاً داستان آسان تر است…اما نقد شعر به معني تحليل شعر براي بهتر فهميده شدن به شرطي که شعر خوب داشته باشيم، کاري لذت بخش است. بدي کاراين است که ما شاعر حسابي کم داريم که بشود شعرش را تحليل کرد. مثلاً شعر سهراب سپهری يا شعرهاي سيلويا پلات تجزيه کردنشان حرف ندارد.»
رضامحمدی در سال ۱۳۵۸ خورشیدی در شهر غزنی زاده شد. خودش اندرباب ریشه خانواده اش می گوید: «خانواده ما اصلا به همان اندازه که در غزني بوده اند در هرات و مزار شريف هم بوده اند و زمين دارند…جد بزرگ ما مير سيد علي همداني است که از همدان آمده بوده و در کشمير زندگي و در تاجيکستان وفات کرده و همان جا هم قبرش است.»
محمدی چهار ساله بود که همراه با خانواده اش به ايران مهاجر شد. او خود می گوید «خانواده ما همه زمين دار و ملا بودند، اما ملا هاي دهقان. و پدرم عاشق سفر ويافتن رفقاي بسياربود.»
رضا در ايران، در مشهد مکتب خواند، در يزد فلسفه وفقه اسلامي ياد گرفت و در تهران دانشکده فلسفه را تمام کرد. به همین ترتیب، او دراین کشور ابتدا مجله سروش جوان را با عده یی از دوستان اش راه انداخت و بعد در روزنامه ابرار، کارو کارگر، سلام وهمشهري روزنامه نگار شد. بالاخره در راديو تلويزيون ايران به حيث محقق و مسوول تحقيقات زبان فارسي درکشورهای غيراز ايران، مشغول کار شد.

محمدی بعد ازسقوط طالبان به افغانستان رفت و با “مجله روزنه” کار را شروع کرد و يک مجله تخصصي، تحليلي در زمينه فرهنگ ومسايل فکری، وصفحه بوطيقاي نو را با محمد رفيع جنيد درست کرد. صفحه بوطیقای نو يکسال نقد جدي ادبيات و فرهنگ بود.
بعد دوباره به ايران رفت و از آنجا براي ادامه تحصيل فلسفه به لندن آمد و در دانشگاه مترو پوليتن فلسفه خواند. در لندن هم مجله سيمرغ را با همکاري ياسر احمد، “شرکت آريانا تراول” و حميد کبير راه انداخت.

کتاب های شعر او که تا حال قبلاً اقبال چاپ یافته اند، اینها اند:
سه پلک مانده به شب، تهران، سال ۱۳۷۹ خورشیدی، به تیراژ۳۰۰۰
بازی با عزراییل ، کابل ، سال ۱۳۸۳، به تیراژ ۴۰۰ نسخه
گزیده شعر جوان افغانستان، تهران ، سال ۱۳۸۴ ، به تیراژ ۵۰۰۰ نسخه
کاغذ باد، تهران ، سال ۱۳۸۷ خورشیدی، به تیراژ ۳۰۰ نسخه

محمدی در سرودن شعر بیشتربه قالب های کهن و اوزان کهن توجه دارد تا اوزان نیمایی و شعر آزاد. اوخودش نیز می گوید که دروزن هاي کلاسيک شعربيشتر دارد. محمدی درتلاش بوده است تا از گردش و چرخش های یک نواخت به دور شعر پرهیزکند. ازاین رو می گوید«کار تازه من وارد کردن روايت جادويي در غزل بود. يعني از ادبيات آمريکاي لاتين و قصه هاي مادر کلان هاي خودمان گرفته بودم . اين که اشيا به هم تبديل مي شدند و يک قصه پشت هر شعر بود. همين کار را در شعرهاي نيمايي و سپيد هم داشتم، منتها غزل هايم بيشتر شهرت يافتند، البته مثنوي و قصيده هم داشته ام. و دیگراین که من کم کم از شعر اجتماعي عريان فاصله گرفتم و شعر هايم بعد ها وارد يک فضاي انتزاعي شدند.» به گفته ی او این گرایش باعث شد که خواننده هاي کمتري پیداکنند. رضامحمدی چنان که خودش می گوید، شعرهایش بعداً «شکل فلسفي يافتند که به فلسفه هند زياد نزديک بودند. منتها غزل هنوز قالب دلخواه من است.»
محمد امین زواری در یک نبشته اش زیر نام «نیم نگاهی به مجموعه شعر کاغذ باد اثر سید رضا محمدی» که درکابل نشرشده است، درآغاز این چند بیتی ازمحمدی را آورده است:
صدا ز کالبد تن به در کشید مرا
صدا به شکل کسی شد به برکشید مرا
صدا شد اسپ ستم روح من کشان ز پی اش
به خاک بست، به کوه و کمر کشید مرا
چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و در به در کشید مرا
دو نیمه کرد مرا، پس تو را کشید از من
پس از کنار تو این سوی تر کشید مرا

بعد در رابطه به شعر محمدی می نگارد: «هرگاه صحبت از شعر جوان افغانستان باشد یا این که سخن از شعر دهه هفتاد – و اوایل دهه هشتاد – ایران باشد، یکی از دو سه شعری که به ذهن همه خطور می کند همین نقاشی یا رسم عجیب و توهم آمیز محمدی است – که به گمان من محور مجموعه شعر کاغذباد نیز هست.»
از جمله این یادکردها که درجلسه ای درباره غزل افغانستان در انجمن بین المللی شاعران فارسی گو با حضور آقایان کاظمی، مظفری ، خاوری و آرزو رخ داده است، باری داکتر موسوی گرمارودی که از قله های شعر دیروز و ریش سفید شاعران امروز ایران است، در آن جلسه گفت: «در این چند سال هرگاه صحبت غزل می شود، یا این که خودم دلم می گیرد و می خواهم شعری زمزمه کنم، یاد غزل نقاشی این جوان افغانستانی می افتم.» اتفاقا سید رضا محمدی هم حاضر بود و گویا کسی به استاد گرمارودی یادآوری کرد که محمدی این است؛ گرمارودی صحبتش را قطع کرد و به نشانه احترام بلند شد و محمدی را دعوت به حضور در میزگرد کرد که البته محمدی درویش خوی نپذیرفت.
محمدی از سال ۱۳۷۷ که در روزنامه کار و کارگر و سلام در ايران مسوول صفحه ادبي آن بود نقد شعر را شروع کرد. او می گوید: «اولين نقدم هم بر شريف سعيدي بود که باعث کدورت هم شد، اما بيشتر نقد سينما و کتاب مي نوشتم. در مجله سروش جوان که مسوول فرهنگي بودم، در کابل چنانکه گفتم با هدايت و تشويق جنيد جدي تر شد. وهمین گونه درلندن براي “جديد آنلاين” کارم نوشتن نقد بود.»
به هررنگ سوای چاپ گزیده ی شعری محمدی ده ها نقد و ترجمه و مقاله در بي بي سي، گاردين و جديد آنلاين وجاهاي ديگر نوشته است.
سال ۱۳۷۳ خورشیدی اوبه عنوان بهترين شاعر جوان ايران انتخاب شد و بعد جوايز جشنواره شب هاي شهريور، جشنواره ادبيات مقاومت و چندين جشنواره ديگر در ايران را به دست آورد. درسال ۲۰۰۵ وزارت اطلاعات وفرهنگ افغانستان “جايزه شاعر سال افغانستان” را به او داد.

منبع : دویچه ویلی

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*