خانه / سیاست / تحلیل ها و دیدگاه ها / سواد و تروریسم چه رابطه‌ای دارند؟

سواد و تروریسم چه رابطه‌ای دارند؟

بنیادگرایی و افراطیت خشونت‌آمیز تهدید بزرگ به امنیت ملی همه‌ی کشورهای جهان به شمار می‌رود. نخستین دهه‌ی قرن بیست‌و‌یک با حملات تروریست‌های مرتبط به شبکه‌ی القاعده به برج‌های سازمان تجارت جهانی در نیویارک، در واقع دینامیک جنگ و ترور را در دنیا عوض کرد. از آن تاریخ به بعد کشورهای جهان در کنار مبارزه نظامی علیه گروه‌هایتروریستی، تلاش دارند تا برای کاهش خشونت‌ها، مهار بنیادگرایی و مبارزه با افراطیت، عواملی را شناسایی کنند که در ترویج این رویه‌ی غیرعادی اجتماعی نقش اساسی دارند.
یکی از این عوامل که مورد توجه‌ی پژوهشگران مطالعات تروریسم است، مبحث رابطه‌ی سواد با تروریسم است. فرضیه‌های گوناگونی وجود دارد. برخی‌ها رابطه‌ی سواد و تروریسم را یک رابطه معکوس متناسب می‌دانند، یعنی به هر اندازه‌ که سطح سواد افراد کم‌تر باشد، احتمال این که آن‌ها بیشتر توسط شبکه‌های تروریستی شکار شوند، بالا است. به عبارت دیگر، گرایش‌های افراطی بیشتر در میان جماعت‌هایی فربه‌ است که آن‌ها دسترسی‌ محدود و یا هیچ دسترسی به سواد مکتبی و دانشگاهی نداشته باشند. فرضیه دیگر اما این است که لایه‌های رهبری شبکه‌های افراطی و تروریستی مردمان کم‌سوادی نیستند. آن‌ها به مکتب رفته‌اند، در خانواده‌های متوسط و در مواردی هم ثروتمند زاده شده اند، تحصیلات تخصصی و دانشگاهی‌ دارند و داعیه‌ی «جهاد ‌جهانی»شان نیز برخاسته‌ از نوع ‌نگاه متفاوت‌شان به باورهای مذهبی‌ است.
من در نوشته‌ی «فقر و تروریسم چه‌ رابطه‌ای دارند؟» تلاش کردم تا رابطه‌ میان دهشت‌افگنی و فقر را تا آن‌جا که در چارچوب یک یادداشت روزنامه‌ای ممکن بود شرح دهم، این نوشته اما بر عامل سواد و رابطه‌ی سواد و دهشت‌افگنی متمرکز است.
آیا می‌توان از راه آموزش و پرورش مانع پیوستن افراد به جریان‌های بنیادگرا و خشونت‌پرور شد؟
هرچند رابطه‌ی بی‌سوادی و فقر با جرایم و اعمال غیر‌قانونی دایمی است اما این پیوند با تروریسم یک‌سان نیست. اگر سطح سواد، درجه تحصیل و خانواده‌ی افرادی که در حملات دهشت‌افگنی سهم داشتند یا آن را طراحی کرده‌اند در نظر گرفته شود، دیده‌ می‌شود که تروریست‌های حملات یازده‌هم سپتامبر دانش‌آموخته‌های دانشکده‌های ریاضی، فزیک، انجنیری و ادبیات از خانواده‌های ثروتمند و یا حداقل طبقه متوسط بوده‌اند که به‌صورت همسان با افرادی بی‌سواد و از خانواده‌های فقیر در این حملات سهم داشته‌اند. به‌طور شگفت‌انگیزی، مطالعه‌ی سوابق بنیادگرایان دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ مصر، سوریه، شمال افریقا و خاورمیانه نشان می‌دهد که آن‌ها تعلیم‌یافته‌های دانشگاه‌های معتبری بوده‌اند (آلن. بی کروگر و جیتکا ملکووا-۲۰۰۳ ).
کارشناسان، رابطه میان سطح سواد، تحصیلات و جنگجویی افراد در جریان‌های اسلامی و چپ افراطی را مثبت تثبیت کرده‌اند. محیط دانشگاه‌ها، مکاتب و مدارس از عوامل ترغیب‌کننده به این جریان‌ها به حساب می‌آید و شماری از رهبران جریان‌های بنیادگرا و افراطی هسته‌های اولیه تبلیغ و سربازگیری را در همین محیط‌ها ایجاد و رهبری کرده‌اند، در حالی که با گسترش نوع دید این گروه‌ها افراد کم‌سواد و بی‌سواد بعدها به آن‌ها پیوسته‌اند (آلن. بیکروگروجیتکاملکووا).
از طرف دیگر برغم مشابهت‌هایی که در سربازگیری، استخدام و فریب افراد در جوامع مختلف و تاثیرات همگون افراطی‌گری در همه‌ی کشور‌ها وجود دارد، مطالعات نشان می‌دهد که توجه به کیفیت آموزش و پرورش، ایجاد مکاتب بیشتر، ارزیابی و نظارت هدفمند مواد درسی در کاهش سطح سربازگیری از مدارس دینی خشونت‌پرور در کشور‌های فقیری مانند افغانستان و پاکستان می‌تواند موثر باشد. جاوید لغاری دانشمند فضایی و رییس پیشین کمیسیون تحصیلات عالی پاکستان باور دارد که افراط‌گرایی با تطبیق پالیسی‌های معتبر آموزشی و ترویج فعال دانش شکست می‌خورد.
هر‌چند در افغانستان طی بیشتر از یک دهه‌ی گذشته چند میلیون پسر و دختر به مکاتب دولتی رفته‌اند و تنها پس از ۲۰۰۲ اداره‌ی انکشاف بین‌المللی ایالات متحده در همکاری با سایر کمک‌کننده‌ها ۱۳۰۰۰ مکتب ساخته‌اند و بیش از ۱۸۶۰۰۰ معلم را تحت آموزش قرار داده‌اند، اما هنوز گرایش فرستادن کودکان به مدارس دینی در مناطق دوردست، جایی که حاکمیت دولتی ضعیف یا اصلا وجود ندارد، بالاست. ادامه‌ی جنگ و شورشگری، عوامل فرهنگی، کیفیت پایین مواد درسی، نبود معلمان مسلکی و نبود ساختمان مکاتب از عواملی‌اند که ده‌ها هزار کودک و نوجوان را راهی مدارس دینی تحت نظارت شبکه‌های بنیادگرای محلی، طالبان و سایر افراطیون کرده است. به اساس آمار «سازمان کودکان در بحران» بیش از ۵ میلیون کودک در افغانستان که معادل ۴۰ درصد تمامی کودکان در سن مکتب است، به مکتب و آموزش‌های اساسی دسترسی ندارند.
برای شبکه‌های افراطی و دهشت‌افگن بی‌خیال از این که با چه‌ بن‌مایه‌های فکری به افسون مردم می‌پردازند، مهم‌ترین مساله ساده‌سازی و بسط عمومیت به پدیده‌هاست. ایلی ویسل برنده‌ی جایزه‌ صلح نوبل ۱۹۸۶ حرف معروفی دارد. او می‌پرسد: «چه چیز هوس‌انگیزی در تروریسم وجود دارد که نسل جوان را می‌فریبد؟ ساده‌سازی. افراطیون سوال نمی‌کنند، فقط پاسخ می‌دهند. آموزش و پرورش راه از میان برداشتن تروریسم است.» مواد درسی که به کودکان در مدارس دینی تدریس می‌شود، به‌صورت عمدی ظرفیت پرسشگری را از طلبه‌های مدارس می‌گیرد و آن‌ها به‌صورت خودکار در خدمت دستگاه‌های رهبری جریان‌های افراطی قرار می‌گیرند.
برخلاف آن‌چه در مدارس دینی در اکثریت کشور‌های اسلامی اکنون می‌گذرد، مطالعات تاریخ حوزه‌ی تمدنی کشور‌های اسلامی نشان می‌دهد که مدرسه‌های دینی نصاب تدریسی جامع و فراگیری داشته‌اند که فرصت آموزش حکمت، تفسیر، منطق، فلسفه و سایر رشته‌های کلامی را فراهم‌ می‌کرده است. بسته‌شدن فضای آموزش‌های دینی در کشور‌های اسلامی متاسفانه یکی از دلایلی است که سربازگیری جریان‌های افراطی و دهشت‌افگن را تسهیل می‌کند. روایت دینی جمع ‌بزرگی از این «نهاد‌های آموزشی» میانه‌ای با منطق گفتگو، پرسشگری و مدارای دینی که ریشه در تجربه‌های اسلام معرفت‌اندیش باید داشته باشد، ندارد.
برای محدودکردن و در نهایت از میان برداشتن افراطیت و دهشت‌افگنی؛ طرح، تدوین و عملی‌سازی پالیسی‌های آموزشی مدرن و نظارت مداوم و سازنده از نصاب تمامی نهادهای آموزشی رسمی و غیررسمی یک امر ضروری و حتمی است. مبارزه با افراطیت به تنهایی توسط «قدرت سخت» یا همان نظامی‌گری و جنگ ممکن نیست. ما باید ظرفیت به کار بستن قدرت نرم را نیز داشته باشیم. این قدرت می‌تواند با تدوین نصاب آموزشی درخور حال وضعیت و بهبود کیفی و کمی خدمات آموزشی تمرین شود.

– بهار مهر

هشت صبح

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*