او در حالی که بازیچهها را یک یک کنار هم بهروی تختههای چوبی قرار میداد، سعی میکرد تا از خراب شدنشان جلوگیری کند. چون خوب میدانست با خراب شدن یکی از این بازیچهها، سهم او از کار روزانه کم خواهد شد و در نتیجه با دست خالی به خانه خواهد رفت. او تنها چیزی را که باید مراعات میکرد، احتیاط بیش از حد در گرفتن این بازیچهها به وسیله دستان کوچکش بود.
بازیچهها هر کدام با رنگهای متنوع بیشتر او را مجذوب میساختند و این رنگها بیشتر سبب میشد تا خوبتر آنان را در جاهای مشخص قرار داده و با علاقهمندی آنان را به فروش رساند.
روحالله ده سال عمر دارد و باشنده منطقه کارته پروان کابل میباشد. او دو سال متواتر است که مصروف فروش بازیچههاست. با آنکه در این مدت به صدها و حتا هزارها بازیچه را بهدست گرفته و به فروش رسانیده است، اما هیچ کدام از این بازیچهها از خودش نبودهاند. بهگفته او اگر یکی از این بازیچهها را به خود بر میداشت، زیان میکرد و در ضمن اصلا اجازه این کار برایش داده نشده است.
او میگوید: «من عاشق موترک ریموتی هستم، ولی حتا از دست زدنش نیز میترسم، چون اگر خراب شود، کسی آن را نمیخرد. زمانی که یک پسر با پدرش از اینگونه موترها از من خریداری میکنند، بارها آرزو میکنم که کاش آن بچه خودم میبودم و موترک ریموتی از خودم میبود.»
او میافزاید: «بازیچهها را مندوی کابل خریداری میکنم و بعد با احتیاط به فروش میرسانم. چون دکان از من نیست و من تنها در اینجا یک شاگرد هستم.»
روحالله در طول روز پنج الی ششصد افغانی کار میکند، از این مبلغ تنها صلاحیت گرفتن صد الی ۱۵۰ افغانی را نظر به فروشات در طول روز دارد و بس.
بهگفته او، زمانیکه دو سال قبل پدرش بیکار گردید، مجبور شد به این کار مبادرت ورزد و در این دکان به شاگردی بنشیند.
او میگوید: «پدرم بیکار است و تنها نانآور خانه من هستم. چهار برادر و سه خواهر میباشیم و کلانترین آنان من هستم. در این دکان روز پنج الی ششصد افغانی پیدا میکنم، اما تنها روزانه صد الی ۱۵۰ افغانی از استادم میگیرم و متباقی را برای او میدهم.»
بهگفته این پسر دهساله، تمام سرمایه دکانش پنج هزار افغانی میباشد، او آن قدر سرمایه ندارد که بهشکل مستقل دکان باز کند و منفعت برای خودش برگردد.
روحالله که در دهن باغ شهرآرای کابل بساطش را هموار کرده است، میگوید: «بسیاری اوقات از یکسو پولیس ما را نمیگذارد که کار کنیم و وسایل ما را به هم ریخته و ما را از ساحه فرار میدهد، از سوی دیگر فروشات نسبت به سال گذشته کم شده است.»
او میگوید که از پولیس به حدی متنفر شده که حتا نمیخواهد گیمهای نظامی (نوعی از بازیچههای کودکان) را به دکان بیاورد و به فروش برساند.
خواست روحالله از پولیس این است که مانع کار آنان نشده و بگذارد با خاطر آرام فروش داشته باشند.
چهارشنبه ۴ حمل ۱۳۹۵ – سهیلا وداع خموش