خانه / اجتماع / فرهنگ افتراق

فرهنگ افتراق

فرهنگ افتراق

مقدمه

کامو در کتاب طاعون می نویسد« راه ساده برای شناختن یک شهر این است که انسان بداند مردم آن چگونه کارمی کند، چگونه عشق می ورزند و چگونه می میرند» تعامل و تقابل مردمان یک شهر از خلقیات  و خصلت های روانی و معنوی آن ها پرده بر می دارد.  پیش فرض ها، باورها و اندیشه ها که  نهان و نامرئی است به نمایش گذاشته می شود. آنچه آرزوهای باطنی مانند میل به قدرت و خشونت بالا  می آید و به نمایش گذاشته می شود. تصویر ها و تصورهای ذهنی تجسم عینی می یابد،  اثر و نشانه ای نیز بر جای می گذارد، به الگوی رفتاری نیز تبدیل می شود. رفتار، گفتار، عشق ورزیدن جامعه را نزدیک می کند و بر عکس نفرت، کینه و تعصب مردم نسبت به دیگری نه تنها بیگانه که به دشمن تبدیل می کند. اما سوال این است فرهنگ افتراق یعنی چی؟ چگونه فرهنگ افتراق و فرهنگ احترام از یگدیگر قابل تفکیک است. دراین نوشتار به صورت کوتا به چند نمونه ی که برجسته از رفتاری نهادینه شده مورد نقد و بر رسی قرار گرفته است.

 

فرهنگ و جامعه

اندیشمندان علوم انسانی به خصوص روان شناسان براین باورند، که انسان با شبکه ی از باورها، پیش فرض ها، اعتقادات و آرزوهای خویش جهان بیرونی را خلق می کند. هر چیزی که عینیت می یابد، در بیرون قابل تجربه است نخست در شبکه ی ذهن و روان انسان شکل گرفته است. دنیای بیرون ساخته و پرداخته ی شرایط درونی انسان است، به عبارتی اثر و نشانه های از روان آدمی است. کارل گوستاو یونگ روانکاو عمق نگر می گوید:« روان انسان در همه واقع های انسانی مفهوم می یابد، از تمدن تا جنگ که انسان ها را نابود می کند، تمام موضوع ها در ابتدا روانی و نامرئی است، تاوقتی که چیزی روانی نباشد، حس ها قادر به دریافت آن نیستند، و این امر بی شک از واقعیت کمتری بهره مند نیست.»( یونگ،۱۳۹۲، ۱۲) از گفته های  یونگ استنباط می شود که پیش فرض ها، باورها و عقاید چشم و احساس آدمی را زنده می کند، بدین سان دنیای جدید را خلق می کند. دنیای محصول ذهن و افکار ما است. بنابراین فرهنگ که جهت دهنده رفتار است، نخست  در روان انسان خلق می گردد. مفهوم جنگ پیش از آنکه پدیده ی بیرونی باشد امری روانی است. در برابر واژه صلح، دوستی، عشق ورزیدن، محبت کردن و تعاون به دیگران نیز به وسیله ی  روان مفهوم سازی می شود.

جهان و آنچه مربوط به آن است  از فرآورده های انسان و محصول اندیشه های او است. بدین سان فرهنگ به مجموعه ای از تولید های انسانی مانند ارزش ها، رفتار و سمبل های مشترک جمعی و گروهی است. حقوق، رسوم، عقاید، دانش، هنر، ابزار و سازمان و هر چیزی را که انسان تولید می کند به نام فرهنگ یاد می گردد. این نکته را هم در نظر داشت که جامعه یا مردمی بی فرهنگ وجود ندارد، اما فرهنگ ها می تواند پویا، سیال، گشوده و انعطاف پذیر باشد، یا برعکس متصلب، سخت، خشن و بسته. جامعه ی پیشرو و پویا با تولیدات خویش، با فرهنگ های دیگر ارتباط بر قرار می کند. جامعه ی با فرهنگ گشوده به پویایی می رسد، در تجربه ی ملت ها اشتراک می ورزنداز آن  سود می برد و همیشه معایب و نقایص خود را می شناسد، اخلاق فردی و سازمانی خویش را به روز می کند. در برابر فرهنگ متصلب و غیر انعطاف پذیر، رو زوال و نابود خواهد شد.

 

افغانی و فرهنگ افتراق

فرهنگ جهت دهنده و چراغ  راهنمای مسیر زندگی یک مردم است، منشأ و آغاز آن نیز روان آدمی است. با مطالعه ی رفتار، روح و روان فردی و جمعی ملتی فهم می گردد، مدنیت و اخلاق زیبای انسانی در روشنای آن قابل درک است. واقعیت ها، شیوه های تولید رفتار برآمده از خصلت های ما، بیانگر آن است که افتراق ریشه در ذهن انسان افغانی دارد. برای اثبات مدعا لازم است به گزارش چند نمونه از واقعیت های که در جامعه ما مرسوم است پرداخته شود. تا بدانیم که ما چگونه زیست و زندگی می کنیم.شیوه ی تعامل ما چگونه است؟ آیا می توانیم با رویه های که به صورت معمول انجام می گیرد، جامعه سیال داشت؟ آیا دست یابی به جامعه ی مطلوب که جواب گویی زندگی انسانی، با نوع نگرش مسلط روزگار ما سازگاری دارد؟ لازم نیست  برای دریافت پاسخ این سوال ها به کتاب، مجله و نقل قول ها اشاره شود. با اندک تأمل به عملکردها، تعامل، گفتار ها و کلمات که در زبان شهروندان جاری و ساری است، پی می بریم که ارزش ها فروریخته و پوسیده است.

نخستین واقعیت که می خواهم بیان کنم این موضوع است که فرهنگ”ما” بر افتراق شکل گرفته است. یعنی تأکید بر جدایی، دوربودن و بیگانگی دارد. ما در رفتارهای خود به به نحوی دوری گزیدن و نپذیرفتن را به نمایش می گذاریم. این واقعیت است که در زندگی عینی خود نیز تجربه می کنیم. نسل های آینده یا بهتر است بگویم که عقل منفصل ما نیز بر افتراق تأکید خواهد داشت، تا بر تقرب و نزدیک شدن. رفتاری که دال  بر افتراق دارد، نا آگاهانه و غیر ارادی انجام می گیرد. ذهن نا هشیارما مرده ریگ سنت افتراقی را از نسل های پشیین به میراث گرفته است، مانند عتیقه از آن نگهداری می کند توانایی رهاکردن آن را ندارد. خودشیفتگی، بی سوادی، نبود اراده، انعطاف ناپذیری عامل افتراق است. بیماری مزمن به مثابه غده ی سرطانی مرگ تدریجی انسانیت انسان افغانی است. کارل گوستاویونگ سخنی دارد می گوید:«پراگندگی و همکاری هماهنگ نیروهای غریزی مانند زخم همیشه باز است که هرگز خوب نمی شود، زیرا عملکردی که خود را از چند عملکرد های دگر متمایز کرده، به گونه اغراق آمیز رشد می کند در حالیکه عملکردهای رها شده ی دیگر به تدریج وناگزیر ضعیف می شود.»(همان)  مردمی که افکار و رفتار خویش  را بهترین می داند هیچگاهی قادر به الگوبرداری از دیگران نخواهد بود و توانای ارتباط شبکه ای هم نخواهد داشت.

چند نمونه از فرهنگ این سرزمین بر مدعای خود می آوریم تا روحیه علمی و عینیت گرای نیز نقض نه شده باشد. ابتداء گزارش از  تبلیغات ماکارونی که در رسانه های ما شب و روز نشر می گردد و هزاران بینینده هم دارد. اگر روی این موضوع دقت شود، نتیجه به دست این خواهد بود که حتی نمی دانیم که چی کاری درست است و چی کاری اشتباه. دراین تبلیغات ابتدا همسایه ها بوی غذا را استشمام می کند، به کنار دیوار همسایه گردهم می آید تا بداند که غذا در کجا است. بعد از آمدن داکتر پی می برد که  بوی غذا از خانه داکتر است. همسایه به او هجوم می آورد و داکتر با خشونت آنها را از خود می راند.

نکته های که این ویدئو نشانه دهنده ی بنیاد ها و اساس فرهنگ ما است. مردمی که از فقر و نداشتن غذای درست همیشه رنج می برد، در پی غذای مناسب و خوش مزه در زندگی است. این قسمت فاصله طبقاتی و فقر ناشی از آن را به نمایش می گذارد. لحظه ای بعدا از آن هجوم به خانه داکتر و مانع شدن داکتر از ورود آنها، دال براین امر است که خرد مهمان نوازی و دیگر دوستی در سرشت این فرهنگ جایگاه ندارد. قدرت تعامل  و قسمت کردن خوشی ها و اخلاق همسایه داری نیز از زندگی ما کوچ کرده است. ما انسان ها بی انصافی هستیم، دوست نداریم خوشی های خود را با همسایه ها قسمت کنیم.

واقعیت های دیگری که ما می توانیم فرهنگ خود را به نقد بگیریم پدیده ی سنگ جنگی است. جنگ یک واقعیت پذیرفته شده در فرهنگ ما است. از کبوتر، خروس و سگ جنگی تا ….. با سرشت ما آمیخته است. بامشاهده رفتار های اجتماعی به مرحله های متفاوت سنی تربیت عمومی به نمایش گذاشته می شود. ما انسانی افغانی جنگ را چنان گسترش داده ایم که حتی حیوان ها اهلی جنگ را جزو قاعده های زیست خود کرده است. اصولادراین فرهنگ پرندگان و سگ ها …. برای مسابقه ای جنگی پرورش داده می شود. بزکشی یک بازی مشهور، اما خشن و غیر اخلاقی ، واقعیت جامعه ی ما را نشان می دهد. این ها نمونه های روشن و بارز فرهنگ افتراق و جدای است، دراین فرهنگ حتی راحتی و آسایش از حیوانات هم ستانده شده اشت. بنابر این با چنین ساخت فکری و اندیشوی چگونه می توان امید داشت که به بهروزی و بهزیستی دست یابیم.روان شناسان معتقدند که که انسان با ساخت ذهنی و هرم شناختی خویش جهان بیرون را فهم می کند. به عبارت ساده تر روان انسان واقعیت های بیرونی می سازد. بنابراین تا طرحواره های ذهنی و عقلی تغییر نکرده است چیزی تغییر نخواهد کرد.

در نتیجه: برای رسیدن به زندگی بهتر و درک درست از جهان و زندگی می بایست به کردارهای ذهنی خود رسیدگی کنیم. هر انسانی به اصلاح و تطبیق عملکرد خود تلاش نورزد، با انحطاط عقلی و اخلاقی زندگی ما تباه شده است. پیش  از هر چیزی دیگر تربیت اخلاقی به صورت علمی و دقیق از مهم ترین ضروریات زندگی ما است. زیر ساخت های اخلاقی و عقلی جامعه نیازمند تغییرات بنیادی و اساسی است. این امر ممکن نیست مگر اینکه بنیادهای معارف و ساختار کهنه و فرسوده دورانداخته شود. طرحی جدید با نظرداشت نیازهای قرن ما تدوین شود، تا لباس مندرس معارف شست و شو داده نه شده هیچ چیزی دیگر نو نخواهد شد.

نویسنده : ناصر سعادت نیا

فرهنگستان

۲۱٫۰۱٫۲۰۱۹

 

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*