نوشتهی یوهان ولفگانگ فون گوته شاعر، رمان نویس، نمایش نامه نویس آلمانیست.
از جمله رومان های برتر و مشهور جهان به شمار میآید، این رومان در سال ۱۷۷۴ نوشته شکل این رومان به نوع نامه نگاری میباشد.
ایده خلق این رومان بعد از عشق یکطرفه گوته به فکرش میرسد، او در جوانی در قسمتی از آلمان بخاطر وظیفهی دولتی میرود و در آنجا عاشق دختری میشود که نامزاد است، او یک باره شهر رها کرده به مرکز آلمان برمیگردد.
وقتی در شهر میباشد شروع به نوشتن کتاب #رنج های ورتر جوان میکند، بعد از سه ماه تکمیل میشود، خودش یکبار انرا میخواند و تصحیح میکند و شکل مستعار نشر میکند.
بعد از نشر رومان یک باره در شهر غوغا بر پا میشود و طرفداران زیادی پیدا میکند.
جوانان لباس های به رنگ لباس های ورتر را میپوشیدن و با تفنگ به طوری که ورتر خودکشی میکند خود کشی میکنند.
شرح داستان
داستان در مورد جوانیست که از شهر به روستا میرود تا در آنجا در آرامش باشد وی به دوست خود ویلهم همواره نامه مینویسد و از کمک کردن به دیگران خوشحال میباشد، ورتر بخاطر رفتن به مهمانی با لوته هم کلام میشود بعد آن ها به مهمانی میروند و از همان قسمت داستان عشق ورتر به لوته شروع میشود، ورتر بعد از این که می فهمد لوته نامزاد است حس نوع تحقیر و گناه را احساس میکند.
او همواره کوشش میکند از این عشق دور شود، اما تلاش هایش کار به جای نمیرساند ورتر در نامه هایش از رنج های که احساس میکند میگوید و از احساسات اش نسبت به خود و دیگران، اما در آخر تنها فکری که به ذهنش میرسد همان خود کُشیست او نامهی مینویسد به لوته و همان لباسی که بار اول با لوته روبه رو شده را به تن میکند و با گلولهی خودکُشی میکند.
…
در این رومان گوته رنج های خود را مینویسد اما خود گوته خودکُشی نمیکند اما باعث خودکُشی خیلی ها میشود.
گفته میشود ناپلیون این کتاب را هفت بار خوانده بود.
جملات از کتاب :
امان از دست شما جماعت عاقل،احساسزده مست جنون شما آدمهای منزه و پاک، خونسردید و بیاعتنا و با همین خونسردی و بیاعتنایی مست را سرزنش میکنید و دیوانه را تحقیر مثل زاهد دامن میکشید و رد میشوید و مثل واعظ شکر میکنید که خداوند شما را مثل آنها نیافریدهست. من بیشتر از یکبار مست بودهام و شوریدگیام با جنون خیلی فاصله نداشتهاست. از هیچکدام این حالات هم پشیمان نبودهام با معیارهایی که دارم، عمیقن فهمیدهام که مردم هر آدم فوق معمولی را که به کاری بزرگ یا در ظاهر ناممکن دست زده، از قدیم و ندیم با انگ مستی یا دیوانگی بدنام کردهاند.
اینها چه آدمهایی هستند که همه جانشان به تشریفات بند است، و تمامی فکر و ذکرشان در طول سال به اینکه از چه راه میتوانند شده حتی یک صندلی به شاه نزدیکتر بنشینند، تو نه خیال کنی که هیچ کار و باری ندارند. نه، برعکس دارند. منتها کارهاشان سر این خرده بدقلقیها(بدخویها) ناکرده میماند و تلنبار (سر به سر) میشود.
این مردم چیزی نیست که در یکدیگر نبینند و خرابش نکنند؛ سلامتی، خوشنامی، دوستی، آسایش؛ و دلیل عمده آنهم بلاهت است و کجفهمی و تنگنظری چون که وقتی پای حرفشان مینشینی، بهراستی هیچ منظور بدی نداشتهاند. گاهیوقتها دلم میخواهد به پایشان بیفتم و تمنا کنم اینقدر دیوانهوار توی دل و روده هم نکاوند.
عنایت معراج-فرهنگستان