خانه / فرهنگ و هنر / ترازوی طلایی / انسان زدایی در نظام آموزشی افغانستان

انسان زدایی در نظام آموزشی افغانستان

انسان زدایی در نظام آموزشی افغانستان

آموزش فرایند بالغ شدن انسان از حالت طبیعی و غریزی به امر تمدنی است. به عبارت دگر خروج انسان از وضعیت نا عقلانی به عقلانیت است. با بیرون آمدن انسان از وضعیت طبیعی و غریزی است که جامعه مدنی شکل می گیرد. مراد از مدنی بافت جدید جامعه است که برمبنای عقل جهان شمول پدید می آید. رسیدن به چنین جایگاه نیازمند آموزش و تربیت عقلانی است، تا افق  نو و جدیدی را نسبت به زندگی انسان ها بگشاید جهان و انسان از منظر دیگر نگریسته شود. بنابراین  رسالت آموزش در هر سطح و پایه برای تغییر جامعه و دگرگون کردن آن است  نه انطباق با سنت های آن. حال نگاهی می اندازیم به نظام آموزشی افغانستان و به این سوال پاسخ داده می شود که بیماری و رنج که این نظام در چیست.

 

اقتدار ایدئولوژی و بحران آموزش

بحران در یک نهاد، سازمان ویا کشوری به عوامل متفاوت و متعدد وابسته است. پدیده های زیادی به زوال و ناپداری یک نهاد نقش دارد، آنگونه که برای پویایی آن نیز تأثیر گذار است. نگاه تک ساحتی و کاستن آن به یک عامل پایه و مبنای علمی ندارد، بحران در تحصیلات عالی نیز دارای عوامل متعدد است، که این مقاله در پی تحلیل همه ی آن نبوده است، از ظرفیت این مقاله هم بیرون است. به نظر نگارنده یک عامل نقش محوری در ایجاد آشفتگی در ساختار معارف در تمام ابعاد آن داشته و دارد. اثبات این مدعا و تحلیل این موضوع با استخدام از مفاهیم روان شناسی اخلاقی  ممکن می گردد. در روان شناسی اخلاق آمده است شیوه های ارتباط و تعامل با آیین اقتدار گرای یا اخلاق اومانیستیک شکل می گیرد. هرکدام پیامد و نتایج متناسب با خود را دار است.

اخلاق اومانیستیک یا به تعبیری انسانی، به معنای تصدیق زندگی و ابراز نیروهای انسانی است. فضیلت به معنای احساس مسوولیت نسبت به هستی خویشتن است و دانش انسانی مبنای وضع هنجار ها وارزشها است. از آنجاییکه انسان وضعیت مشابه و مانند هم در فضلیت و خوشبختی دارد، همه ی خواستهای نیکوی آدمیان در دانش انسانی به هم دیگر می رسند. دانش انسانی مجرای اصول اخلاقی است که  همه ملتزم به رعایت آن مطابق با طبع و خوی و خصلت انسانی است. این امر اساس رشد و به کمال رسیدن آدمی با سرشت منحصر به فرد وی می گردد.

در برابر اخلاق قدرت گرایی است که در لفافه ی از اقتدار به کنترول ذهن و جسم انسان می پردازد. ازین روی اندیشمندان و روان شناسان اخلاق دونوع اقتدار معقول و نامعقول را از هم متمایز می کند. اولی بر مبنای مشروعیت و صلاحیت به تعامل می پردازد، از آن به اقتدار منطیقی نیز تعبیر شده است، مرجع قدرت این نوع اقتدار، در سیاست انتخاب مردم و در امور علمی و فرهنگی تخصص یا بهتر است بگویم صلاحیت علمی است. مراد از علم و علمی به یک تعبیر مختصر اگر اشاره  گردد، به پرسش های خویشاوند و پاسخ های منظم به آن را علم می گوید، اضافه بر آن مقبول جامعه علمی هم بیفتد. معرفت علمی به حقایق و اصول به کار می رود، نفی مطلق ها و جانب داری در ساختار آن ممکن نیست.

اما اقتدار نا معقول یا اقتدار غیر منطقی، دراین نوع اقتدار صلاحیت و مشروعیت مبنای عملی ندارد، هنجارها و ارزش ها بر مبنایی سلایق فرد یا گروه تعریف می شود. دراین آیین پرسش در محراق ایدئولوژی تبدیل به خاکستر می شود. ارباب قدرت، خداوندگار اخلاق و ارزش شمرده می شود آنچه بر وی پسندیده آید نیکو و آنچه ناخوشی فراهم کند نا پسند و نکوهیده است.  رفتار ها، رنگ و بوی انسانی ندارد، علم تبدیل به ایدئولوژی می گردد.

آیین قدرتگرای با دومعیار از اخلاق اومانیستیک متمایز می شود، یکی رسمی ودیگری مادی. آیین قدرتگرای به صورت رسمی منافی خرد انسانی و علم است، قدرت تشخیص و بد و خوب بد را ندارد، بهتر است بگویم که توانای انجام کاری نیکو را ندارد. تلاش می ورزد آنچه انسانی و علمی است و به فراموشی سپرده شود. به عبارت دیگر پایه چنین سیستمی بر خرد و معرفت نبوده بلکه بر ترس ضعف و عدم استقلال مردم مبتنی است.( فروم،۱۳۹۰، ۲۰) بنابراین نگاه در سیستم قدرتگرای تأکید بر سکوت و اطاعت است، نه پرسش و انتقاد.

در ساحت مادی اخلاق قدرتگرای در قضاوت نماد پیدا می کند، برخی صاحب نظران براین باورند که تشخیص خیر و شر قدرت گرایی ریشه در دروان کودکی دارد اریگ فروم می گوید:«کودک تشخیص بین خوب و بد را قبل از اینکه آن را به تعقل در یابد به دست می آرود. احکام ارزشی وی در نتیجه واکنشهای دوستانه یا غیر دوستانه ای اشخاصی که در زندگی او نقش موثری دارند، شکل می گیرد. چون کودک از نظر پرستاری و عشق کاملا وابسته و متکی به بزرگتر ها است، بنابراین این جای شگفتی نیست که نشانی از موافقت یا مخالفت در چهره مادر کافی است که تشخیص و تفاوت خوب و بد را به وی بیاموزد.»  وی در ادامه استدلال می کند که در مدرسه و اجتماعی همان عوامل نقش خود را ایفا می کنند. خوب چیزی است که سبب تحسین شخص می شود، و بد آن است که که موجب در هم کشیده شدن ابروان سایرین یا تنبیه وسیله مقامات جامعه یا اکثریت همکاران شخص باشد»(همان) نتیجه ی که از گفته های فروم به دست می آید و خود نیز بر آن تأکید دارد، این است که در اخلاق قدرتگرا، هرچیزی که سبب خوشایندی و تحسین ارباب قدرت بود خوب تشخیص داده می شود، و در غیر آن بد. به صورت نمونه به رابطه پدر با فرزند زمانی خوب است که فرزند مطیع پدر باشد، دانش آموز در صورت موفق با ادب است که از معلم اطاعت کند، دانشجوی سر به زیر مطابق میل استاد فکر می کند و می اندیشد دانشجوی بهتری است. به بیان دیگر در اخلاق قدرتگرا  انسان ها خاصیت شیء بودگی پیدا می کند، باید هماره تابع قدرت و برای تثبیت سلطه فعالیت کند، نه برای خود.

نظام آموزشی و تحصیلات عالی در افغانستان همان اقتدار غیر منطقی است که نه تنها اداره که آموزش داده می شود.  واین بیماری مزمن عمر طولانی دارد و دست به  گریبان اندیشه و تفکر آویخته است، هر آنچه با نظام قدرت سازگار بوده علم پنداشته می شود و آنچه با آن میانه ی نداشته است به تهمت و افترا دور رانده شده است.  شاهد بر مدعا، خشونت، نفرت و نا انسانی کردن روابط است که در ساختار اجتماعی ما بیداد می کند. دانشگاه منبع خوراک ذهن و عقل مردم است، خود در دام جهل به خود می پیچد، برایند آن نیز نادانی و بی خردی است. ازین رو آموزشگاه های ما به فسیل های می ماند که صرف یاد آوری گذشته است. از رهگذر این نهاد خرد جمعی نیز تحلیل می رود، قدرت بازبینی و بازنگری را از دست می دهد. خشونت در زمینه ها و شرایط های متفاوت  رشد می کند، زوال عقل و خرد به فربه شدن ایدئولوژی می انجامد.

 

سودا گران قدرت آموزشی

ممکن است به نظر خواننده مفهوم سوداگران آموزشی عجیب به نظر آید، اما با تأمل و تحلیل در می یابیم که صورت دیگری سوداگران آموزش همانا آموزش بانکی است که توجیه گر ستم و ما مردمی کردن است. تبار این مفهوم به پائولو فریره اندیشمند و معلم منتقد بر می گردد. وی در کتاب آموزش ستمدیدگان یاد آوری می کند که آموزش بانکی قدرت تصمیم گیری را از انسان می گیرد. واقعیت ها به پدیده های بی حرکت، ایستا و حجره به حجره تبدیل می شود. به گونه ی با تجربه زیستی انسان بیگانه است، به فهم انسان نمی آید و همان تناسب با جامعه نا همگون و بیگانه است. کلمات از معنا تهی و به تعبیر فریره به روده دراز و پوک و بیگانه کننده در می آید. تجربه کنندگان این زیستگاه فرهنگی یا از لحاظ عقلیف اخلاقی و  جسمی مرده اند.

آموزش نوعی امانت سپاری است، که در یادگیرنده امانت دارند و آموزگار امانت گذار. به جای بر قرار نمودن ارتباط، ابلاغیه صادر می کند و امانت گذاری های که دانشجویان با حوصله مطالب را حفظ می کند. دراین نوع زیستگاه آموزشی معرفت هدیه ی از جانب کسانی است که خود را معرفت و پذیر، و دیگران نادان تلقی می شوند. بر مبنای این باور، هماره دیگران را مدیون خود می دانند و انتظار دارند، توقع دارند دیگران مصرفی برای نیازمندی های ارگانیسم شان باشد. پاسخ منفی به نیاز ها خشمگین و مضطرب و پی انتقام است.

فریره بیان می دارد که فرا افکندن و نسبت دادن جهل مطلق به دیگران که سرشت و روش ستمگران در زندگی است، منکر پژوهش و نقادی است، با نادان انگاشتن دیگران وجود خود را توجیه می کند. آموزش بانکی به حد اقل رساندن خلاقیت و هنر یادگیرنده است. در پی تحمیق و یادگیرنده است تا تعلیم وی، نقش دانشگاه نگونسار و وارونه می شود نه تنها در پی ایجاد ملت که به ملت زدایی و تحکیم تعصب تلاش می روزد.

نظام آموزشی در افغانستان در همه ی سطح ها اضافه بر عوامل دیگر ریشه در اخلاق قدرت گرای دارد. این آیین هر چیزی را با معیار های ذهنی خویش ارزیابی می کند از پیشنه ی طولانی نیز بر خوردار است. به گفته ی روان شناسان اقتدارآیین بااتکاء بر ایدئولوژی مانع و سدی در برابر دانش و خرد نقاد قرار می گیرد. در آیین علم منقاد قدرت است نه قدرت پیرو علم. آموزش به صورت بانکی بیشتر به فرهنگ سکوت و تابع قدرت است.

پژوهش از :

مجمد ناصر سعادت نیا

فرهنگستان

۲۱٫۰۷۲۰۱۸

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*