در کشورهای پسمانده از رهگذر فرهنگی و مدنی مانندِ افغانستان، تعدد زبانها، مانند تبار و قوم، همواره مشکلساز بودهاست.
عمدهی این مشکل از گذشتهها تا اکنون سیاسی بودهاست؛ اما بخشِ دیگرش بر میگردد به پنداشتهای نادرستِ ما از مفهومِ زبان و در کُل برداشتهای نادرستِ فرهنگی ما از آن.
بخشِ دیگرش هم دربرگیرندهی واکنشهای گویشوران و گویندهگان در برابر کنشهایی از روی تعصب، حسادت و بیمهری که خواسته و ناخواسته اِعمال میشود، است؛ زیرا انسان از گذشتههای دور تا اکنون، طبیعتن زبان را جزئی از هوّیتِ فرهنگیاش میداند و گاه آن را بهمثابهی مادر تلقی میکند؛ چون در همان بسترِ زبانی پرورش مییابد و پیوندش را با زبان، پیوندِ فرزند با مادر میداند.
درست از همینجاست که جُستار زبانِ مادری شکل میگیرد و افزون بر معنای زبانِ مادر که بهمفهوم زبانِ اصلی است، رابطهی عاطفی انسان با مادر که همان زبان باشد، گره میخورد.
باتوجه به این تعلقِ انسان به زبان، هر کنشی چه از رهگذرِ سیاسی، چه از روی ناآگاهی و چه هم از روی تعصب و حسادت در برابر زبان، گویشوران و گویندهگانِ آن زبانِ موردِ واکنش قرار گرفته را حساس، متعصب و یکدنده میسازد و این حساسیّت و تعصب و یکدندهگی، در واقع از دامنِ همان کنشِ سیاسی، نا آگاهانه و متعصب زاده میشود.
در افغانستان از گذشته (بهویژه از چهار دهه بهاینسو) مسالهی زبانی در هر دورهای بسیار حساس بوده و در نزدیک بهسه دههی پسین، این حساسیّت، رفته رفته، پلهای واقعی پیوند و همدلی ما را آسیب زده و از اثر کنشهای اِعمال شدهی سیاسی، موضوع زبان بسیار جدی شدهاست.
●اما این حساسیّتها و تعصب را چگونه میتوان مِهار کرد؟
زبان ابزاری برای درکِ ما از مفاهیم و پدیدهها است و رابطهی خونی با شعور و ذهنِ ما دارد. اگر خونِ آگاهی ما که در رگهای شعور و ذهن جاری است، آلوده به ویروس حساسیّتهای سیاسی و تعصب شود، ما فردی با شعور و ذهنِ بیماریم و خطرش آنست که این ویروس ساری بوده و در درازمدت سبب سرطانِ مغز میشود و مغزهای سیاسی، بیشتر از دیگران در معرضِ نابودی این ویروس قرار میگیرند.
پس از سرایتِ سیاسیون به این ویروسِ کشنده، فرهنگیان بهآن مصاب میشوند و پس از فرهنگیان، ذهنیتِ عامه به آن آلوده میشود تا الخ….
●پس چه باید کرد؟
•اول باید بهزبانها ارزش و احترامِ ویژه قایل باشیم و هیچ گوینده و گویشوری را بهخاطرِ زبانش، کوچک و خوار نشمریم؛
•یاد بگیریم که زبان جزئی از هوّیتِ فرهنگی انسان است و رابطهی خونی با شعور و ذهنِ انسان دارد؛ ازینرو، بهشعور و ذهنِ کسی اهانت کردن، کار ستوده و خردورزانه نیست؛
•زبانها را از چشماندازِ غیرِ علمی، با زبانهای دیگر مقایسهی ارزشی نکنیم؛ زیرا هیچ زبانی بهتنهایی و بدون تاثیر پذیری از زبانهای مادر، خواهر و برادرش، کامل نیست؛
•زبان را در حدِ زبان بپذیریم و از تابوگراییهای افسونزده و انگارههای تقدسی در برابر آن بپرهیزیم؛
•تعادل در برداشت و تعامل در پنداشتِ ما از زبان را در کنار زبانهای دیگر در جغرافیایی با تعدد زبانی از یاد نبریم؛ تعادل در برداشت اینکه زبانِ خود را برتر از زبانهای دیگر ندانیم و از تاریخسازیهای جعلی در برابر آن بپرهیزیم.
تعامل در پنداشت هم اینکه با زبانهای دیگر پیوندِ ما را ژرفتر بسازیم و آنها را یاد بگیریم؛
•برای تقویه و توسعهی زبانی خود کار کنیم؛ یعنی بهزبانی که خود را متعلق بهآن میدانیم، بنویسیم، بیشتر گپ بزنیم و در بستر آن تولیدِ داشته باشیم و با رشد و هوّیتِ زبانهای دیگر کینه نورزیم.
زبانهای ما پویا بماناد!
جاوید فرهاد