خانه / فرهنگ و هنر / کتابخانه فرهنگستان / گل­‌ها خوب می­‌شناسند اندوه شکستن را

گل­‌ها خوب می­‌شناسند اندوه شکستن را

من زاده‌­ی زمستانم، نویدبخشی رستن در من معلوم نیست تا سر براوردنم از درون خاک. تا باشم نیستم، بعد رفتن است بهارانی که به ارمغان دارم و من همانم که انقلاب زمستان را به آغوش می­کشم…

«امر ممکنی که آدمی در اختیار دارد، روایت است. با روایت است که انسان، سراغ خود و جهان می‌رود؛ و می‌خواهد ردپایی از خود و از جهان خود به‌‌جا بگذارد که من و جهانم نیز این‌جا بوده‌ایم. از مغاره‌‌نگاری‌‌ها تا علم تا شعر و نثر ادبی؛ همه روایت‌گری استند. روایت شاید ناله‌ی ممکنی ا‌ست که جانوری به نام آدم توانسته در تصادم با نیستی و فناپذیری، برای اعتراض، بیانش کند.»

آمده‌ام تا نگاه زنانه را از مجموعه‌ی تکه‌های دل‌تنگی‌‌ نشانه بروم و از نگاه زنانه و شگردهای ادبی زنانه سخن بزنم. پیش از این‌که به این مهم بپردازم؛ لازم است چندی در مورد نگاه زنانه برچینیم و دو باره برگردیم و برویم به تکه‌های دل‌تنگی‌‌. مسلماً دریچه‌ی نگاه یک زن شاعر به جامعه، زندگی، تاریخ و… با یک مرد تفاوت دارد. این زاویه‌ی دید و نگاه بر ماندگاری اثر و خالق آن تأثیر و نقش زیادی دارد. نوع دید، نوع باور و تفکر، نوع اندیشیدن و برخورد نوع قلم را رقم می‌زند. روح، ذهن و زبان زن شاعر و نویسنده، نسبت به روح، ذهن و زبان مرد شاعر و نویسنده از هم متفاوت است؛ بنابراین، مسیر شاعرانگی را همین فاکتورها مشخص می‌کنند. روح یک زن شاعر و نویسنده، لطیف و نرم و نازک و آرام است در حالی‌که روح مردانه این چنین نیست. همین‌‌گونه ذهن و زبان زن شاعر و نویسنده، پر از لطافت و زیبایی است در حالی‌که مردان شاعر کمتر از این زیبایی مستفید شده‌اند یا حد اقل نوع برخورد و کنار آمدن شان یک‌سان نیست. شعر زنان شاعر، به دلیل ویژگی خاص عاطفی و روانی، نسبت به مردان شاعر یک سر و گردن عاطفی‌تر و درونی‌تر است.

باور من بر این است که شعر از ابتدای خلقتش با زن متولد شد و در لالایی­‌های شبانه­‌ی مادران و در اندوه برامده از تنهایی شان پدید آمده است. به قول فروغ فرخ­زاد:

زن پریشان شد و نالید که وای
وای از این حلقه که در چهره­‌­ی او
بازهم تابش و رخشندگی است
حلقه­‌ی بردگی و بندگی است.

روزگار معاصر، عصر حضور زنان شاعر است و امتیازات چشم‌گیری نسبت به دوره‌های قبل در شعر و ادبیات کسب کرده است. پروین اعتصامی، فروغ فرخ‌زاد، نادیا انجمن، لیلا صراحت روشنی، مهری کبیری و… با عواطف و احساسات مادرانه‌ی یک زن شعر سرودند و می‌سرایند. فروغ فرخ‌زاد صف شکن تاریخ ادبیات فارسی، از نگاه یک زن به جهان می‌نگرد و گام عظیم در شعر معاصر بر می‌دارد. «شعر پارسی دری، روایت زنانه از زبان و چیزها و جهان با شعر فروغ جان می‌گیرد. فروغ یک‌تنه هم‌چون یک انسان وسط معرفت شعر پارسی دری ایستاد شد… فروغ توانست به روایت زنانه در شعر جان ببخشد، فروغ اقتدار روایت مردانه از بینش شعر را شکستاند.»

نگاه زنانه در شعر و شگردهای ادبی، هم‌مانند زنی است که از هر انگشتش یک هنر می‌بارد. زنان شاعر و نویسنده، هر کدام با سبک هنرمندانه‌ و با طبع لطیف و زنانه‌ی خود در راستای ادب و فرهنگ، نقش داشتند و دارند. رویکردهای احساسی-عاطفی که در اکثر دل‌‌نوشته‌های زنانه دیده می‌شود و این متعلق به شاعر خاصی نمی‌شود چرا که ذات زنانه ایجاب می‌کند بیشتر کارهای شان پنجره‌ای به سوی عواطف لطیف و زنانه باشد.

نگاه زنانه در مجموعه­ی تکه‌های دل­تنگی

وقتی تکه­‌های دل­تنگی را باز می­کنی در نخستین سطرهای صفحه­ی این گنجینه­ی ارزشمند، با نگاه زنانه مقابل می­شوی؛ آن­گاه که می­گوید:

«من زاده­ی زمستانم، نویدبخش رستن در من معلوم نیست تا سر برآوردنم از درون خاک؛ تا باشم نیستم، بعد رفتن است بهارانی که به ارمغان دارم و من همانم که انقلاب زمستان را به آغوش می­کشم».

در این تکه، مهری کبیری، نگاه و احساس زنانه­ی خود را خیلی ابهام­گونه ارایه می­کند؛ چون هیچ­گاهی فضا و هوای فروغ در این­جا حس نشده است. هدف از فضا و هوای فروغ، مکان، دیدگاه، باور و اندیشه­ی مردان و رویکردهای پدرسالاری است، می­دانیم که فروغ هم با این پدیده­ی دست و پاگیر، گیر افتاده بود؛ اما شجاعانه ایستاد و انقلابی بر نگاه زنانه و شعر زنانه ببار آورد. مهری کبیری، زاده­ی سردترین مکان و درگیر سردترین عاطفه­های اطرافش است. یأس و نا امیدی در کلامش به اوج رسیده است؛ مهری زبان گویای هم­نوعان ستم‌دیده­ی خود است. حیثیت هستی و نیستی­ در نزد زنان افغانستانی به چالش کشیده شده است، در چهار فصل سال دارند با انقلاب زمستان سر و کله می­روند.

قصه­‌ی ما شبیه گل و گلدان است،
…..
می­‌رسد زمانی­‌که تو برای جهان ریشه­‌های طغیانگر، خیلی کوچکی!

این تکه بیانگر هستی‌شناسی یک زن و نگاه زنانه به جهان بیرون است. زن به گل تشبیه شده است و گلدان هم به جهان.شاعر، اغراق جنون‌آمیزی می‌کند که خیلی پخته و شاعرانه است. تأکید می‌کند که من گل هستم، نرم و نازک و لطیف؛ اما با این‌همه ظرافت‌ها و زیبایی‌ها تو حتا برای ریشه‌هایم کوچک هستی. جهان مردانه و رویکردهای مردانه را به چالش می‌کشد؛ شاعر به عنوان یک انقلابی حضور یافته است که شعرش طغیانگری می‌کند. زن اگر بخواهد جهان یا مرد زندگی‌اش را تنبیه کند، این‌گونه بلند می‌پردازد و بلندپروازی می‌کند.

شاید خدا روزی که مرا می‌ساخت درد داشت و نه با توان خود و دستانش، بلکه با احساسش مرا ساخت. من از احساس بی‌اندازه‌ام در بند و زندانم.

اوج نگاه زنانه را در این تکه می‌یابید؛ زنی از دست احساس بی‌اندازه‌اش در بند و زندان است؛ باور و اندیشه‌ی ما بر این است که ممکن ه‌یچ انسانی از جغرافیای دیگری چنین حسی نداشته باشد حتا اگر زن باشد! با خودم فکر می‌کنم و می‌گویم: کاش دنیا دست‌ زن‌ها می‌بود، همه‌ی امور را اداره می‌کردند؛ آن‌گاه نه از جنگ خبری ‌بود و نه از پرخاشگری و خشونت. زن‌ها به ویژه زنان شاعر، عاطفی‌ و احساسی‌ترین انسان‌های روی زمین‌اند. در ذهن و ضمیر و باور و تفکر شان جز از مهر و صلح و صفا و صمیمیت چیزی نیست.

جلوه‌­های نگاه زنانه در تکه‌­های دل­تنگی

دلم بسیار می‌خواهد در دل و دماغ شبانی نفوذ کنم و زندگی را از منظر او به تماشا بنشینم؛ خلوت‌های او را به دور از مردمان شهر، با تمام وجود احساس کنم؛ بوی کوهستان‌ها را نفس بگیرم، علف‌زارها را سربگذارم، بلندبلند آواز بخوانم، زمزمه کنم، ساعت آسمان را بشمارم و نگاهم را ببندم به ستاره‌های شب و رویای شیرین…

راستش من عاشق هرچه باشم، سخت در هراسم؛ چون غرق شدن دارد. دریا عشق است وقتی نزدیکش می‌روی، تو را به آغوش خویش می‌خواند. من همیشه مترددم و می‌ترسم. مبادا روزی به خواهش او لبیک بگویم چون تاب نگاه او را ندارم؛ شور عجیبی در من می‌آفریند تا آهسته-آهسته با آغوش باز، آرام‌آرام به سویش گام بردارم؛ اما در حد یک ملاقات کوتاه و اجازه‌ی بوسیدن او از شانه‌هایم نه تا چشم و جبینم. لیک می‌دانم او سراپا مرا از خود می‌سازد و در خود نگه خواهد داشت و از گرداب او رهایی نیست. با این‌همه دوستش دارم و می‌دانم قاتل نیست، نوع دوست داشتن و عشق‌ورزی‌اش همین‌گونه است.

آرزو دارم خرمنی باشم که با شاخی عشقت، همه‌ی ذراتم را لمس و شناسایی کنی. هرچه را خواهش داشتی برداری و به آغوش بکشی و من با رقص بادها و نوازش نسیم، ترانه‌ی از تو بودن و مال تو بودن را سر دهم…
آن‌گه که می‌کشی تو به هردم مرا به بر
آغوش تو خیال تو است و تو نیستی

چه حسی داشت خدا وقتی تو را می‌ساخت
اگر از من بیشتر عاشقت باشد چه؟
شاید با عشق تمام از خمیره‌ی وجود تو، چیزی را برداشت و آن من شدم. هرگز مگو من، میان ما دویی است من من در تو که یکی شدن را درد می‌کشد.

ریشه‌هایت وقتی در من تار می‌تنید و از من می‌رویید، هزار بار سخت‌تر از درد مادر شدن بود…

حسادت می‌کنم به پیراهنی که خوش‌بختی را روی سینه‌ات لمس و تمام وجودت را بوسیده، در بر دارد. این حالت مرا می‌سوزاند و دیوانه می‌شوم که خودم را از پارچه‌های ناچیز کمتر می‌شمارم.
حالا می‌دانم که چه دردی را زلیخا، لیلی و شیرین کشیدند. حالا خوب می‌دانم چرا تمام زن-های جهان، عشق را ممنوعه می‌خوانند.

در کشاکش رفتن سنبله و آمدن میزان، آماد‌گی بستن رخت از خانه‌ی پدر را داشتم و آغاز یک زندگی جدید. یک تحول بزرگ با یک آینده‌ی غیر قابل پیش‌بینی در برزخ خوش‌بختی و بدبختی. درست در همین میانه‌ی ماه، به دنیا آمدن سه فرزندم و تجربه‌ی بزرگ مادر شدن با همه درد و مشقت آن. هرچند زیباترین احساس وصف‌‌ناپذیر یک زن است که پاره‌ای از وجودش را در آغوش می‌گیرد، بر آن‌گاه می‌کند و شکرگزاری برای خدا را کم می‌آورد.

مهری کبیری زنانی را قهرمان می­خواند که حصارهای جبر و ستم را شکستانده باشد و روی زخم­هایش را نبیندهم­چنان زنانی را قهرمان خطاب می­کند که حصارهای جبر و ستم او را شکستانده باشد و شکسته­هایش را با لباس صبر و سکوت می­پوشاند و دردهایش را هرگز به رخ نمی­آورد؛ زیرا شمشیر قلم به دست گرفتن را بلد نیستمن با قهرمان دومی­اش موافق نیستم، گاهی هم، صبر و سکوت نشانه­ی قهرمانی نیست.

اگر آفتاب با همان عظمتش شرط بگذارد که در تسلیم نکردن تو برایش به زمین فرود خواهد آمد و همه‌ی هستی را ذوب خواهد کرد، باز هم تو را از من گرفته نمی‌تواند.

اگر قرار بود مرد به دنیا می‌آمدم، ممکن برای فرار از سیاست، خیاط می‌شدم.

روزی که در منزل می‌مانم، هر گوشه‌ی خانه‌ام مرا می‌نوازد، سراپایم را عشق زن بودن فرا می-گیرد. خانم خانه بودن لذت دیگری دارد؛ وقتی زنانگی‌هایت را در نیمه‌ی روز با زن بودنت اصالت ‌می‌بخشی و می‌توانی تعادل را حفظ کنی، جوانتر می‌شوی و لطافت را در سراپایت حس می‌کنی.
هر بار که از کنار آیینه‌ی قدنمای دهلیز گذر می‌کنم، گیسوانم ر ا در آزادی و لباس بی قید و شرط را در تنم می‌بینم، موسیقی بلند می‌شوم.

رفتم به آن روزها که برای خواهر بزرگتر از خودم مهره‌دوزی و ستاره‌‌دوزی می‌کردم…

هر جا که باشیم، دعای این مادر گریبان‌گیر ماست. مگر نشنیده‌اید برای آنانی‌که خوش‌بخت‌اند می‌گویند: دعای مادر و پدر را گرفته… سر افگنده باد غرور تان ای مردان تاریخ.

ظرافت زنانه را تنها گل‌ها می‌توانند با عطربیزی‌ها و رنگ عوض کردن شان تصویر کنند…

قد و اندام و طرز پوشش لباس‌هایش به مادر جانم می‌ماند؛ به خود اجازه‌ی ‌نشر عکسش را نمی‌دهم. این عکس را از دریچه‌ی اتاقم گرفته‌ام…

زاده‌ی سرزمینی هستم که نه تنها زنده‌هایش را به گور می‌کنند بلکه خیالات و آرزوها را هم حق زیستن نمی‌دهند…

شاعر نباید ازدواج کند و والد شود. از داشتن فرزند خودداری کند، عاشق نشود، آخر با این حس بلند نمی‌توان عادی زندگی کرد.

کاش بی احساس و بت می‌بودم، کاش دل‌تنگی‌‌، دل‌‌گمی و دل‌‌سیاه‌ی‌ها لحظه‌ای رهایم می‌کرد. هر طرف می‌رفتم، لبخند و مادر گفتن‌های لیزا به نظرم می‌آمد.

واژه‌ای به بلندای این پنج حرف نیست (آزادی). حسی به این قشنگی را باید تجربه کرد تا ارزش زیستن را دانست.

قفل است جهان ما زنان در بت مست.

سر نیزه‌های طلوع آفتاب ما زنان از این چادر سیاه هم عبور خواهد کرد و بذر جهالت را خواهد خشکید.

سلام بر تو ای زن؛ ای خورشید عالم‌افروز.

دلم گرفته است، می‌خواهم نزد خدا بروم و با او بجنگم تا هفت آسمانش فریاد بزنم و چیغ زنان، درد همه را گریه کنم تا جواب سوالاتم را بدهد و برگردم…صـ۹۸

جایی که فرشتگان بی سر و صدا برای آموختن فرض می‌آمدند؛ فرض‌تر بر من این‌که خدای مهربانی‌ها و لبخندهای زندگی شان باشم.

و چرا یک زن بیشتر از همه در معرض این احساسات قرار می‌گیرد و با آن دست و گریبان است. چرا زنان؟ من از این زنده به گوری‌ها خسته‌ام؛ من مرده‌ام قبل از آن‌که مرا به خاک بسپارند دست این دلهره‌ها سپرده‌اند که هر روز طعم تلخ دوزخ را مزمزه کنم…

محو خشونت. علیه کی؟ علیه زن؟ آه… به خاطر عشق و دوستی نه، برای لذت و تنانگی، برای فرو نشاندن عطش نفس و شهوت‌رانی، برای تولید نسل و رفع بغض‌هایت… آن‌چه دست و پایم را بسته تا سر بلند و مردانه‌وار و مردانه‌تر گام بردارم، زن بودنم است.

قهرمانی نمی‌خواهم، زن بودن زیباست و زیبایی‌اش آن‌جاست که ظرافت‌هایش را نادیده نگیری و عاشقش باشی. زن با عشق و در عشق زیباست.

نفسم می‌گیرد مادر جان. چادر مکتبم را این‌قدر سخت زیر گلویم نبند، می‌خواهم کمی آرام نفس بگیرم، بگذار کمی آفتاب و باد موهایم را نوازش کنند…

می‌خواستم سه روز هفته را در یک تایم و سه روز دیگر هفته را در تایم دیگر به مکتب بروم تا تمام صنف‌ها را تحت پوشش تبلیغات محو خشونت و مسایل تربیتی و سودمند قرار دهم تا اذهان همه‌ی دانش‌آموزان را در پرتو روشنایی قرار بدهم و سمینارهای محو خشونت را برای استادان هم در نظر گرفته بودم…

مهربانی را از هنرمندترین زن دنیا به ارث برده‌ام که الگویی از گذشت و ایثار میان آشنایان است، او مادرم است.

امروز ما را به جرم زن بودن، اجازه‌ی داخل شدن به مکتب ندادند؛ البته تا امر ثانی، تا امر ثانی را همه می‌داند.

شعرهایم نفس‌های تنگ و خفه‌ی زنانی است که مهر بر لب دارند، با آن‌که تجربه‌ی ه‌یچ گل گشت و لاله گشتی با معشوق نداشتم…

چه جادویی است در این الهه‌ی زیبایی که تاب دیدن گیسوانش، قرار از دل شان ربود.

نیمه شب که از خواب می‌پرم، حس می‌کنم که من همان مادری هستم که خوابش نمی‌برد و به فرزند ربوده‌شده‌اش فکر می‌کند که کجاست.

این‌همه لباس سیاه که بر جان هر زن و دختری در کوچه و بازار می‌دیدم، حس می‌کردم از درد دل من رنگ گرفته‌اند. ای سرزمین عزادار و به سوگ نشسته‌ی من سرم فدایت، این همه تا به کی؟…

سخن پایانی: بانو مهری در تکه­های دل­تنگی حضور معنادار زنان را ارایه کرده استزن در این مجموعه به عنوان مادر، عاشق، معشوق، عصیانگر و مبارز حضور یافته استقابل ذکر است که نگاه زنانه و حس زنانه­ی مهری کبیری نسبت به مجموعه­های شعری «بت مست» و «دین دل» در این مجموعه بیشتر تبلور یافته استاوج نگاه زنانه را در تکه­های دل­تنگی می­توان یافتخودسانسوری کمتر دیده می­شود، شاعر جسارت به خرج داده است تا از ممنوعه­ها سخن بگویید و نظام حاکم را مورد نقد قرار داده استشاعر تابوشکنی کرده است و قامت اقتدار و کلیشه­ها را شکستانده استزبان و شیوه­ی بیان در تکه­های دل­تنگی، پخته و شاعرانه است… برای مهری کبیری عزیز آرزوی تندرستی و سلامتی دارم.

نگاه زنانه از جهان (خوانشی از مجموعه‌‌ا‌­ی شگردهای ادبی «تکه­‌های دل­تنگی»). دل­تنگی کوهی ا­ست که هر سنگش را با نوشتن می­توان برداشت.

خوانشی از: عالم­پور عالمی
مجموعه شگردهای ادبی و نثر شاعرانه؛ (تکه­‌های دل­تنگی).
پدیدآورنده: بانو مهری کبیری

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*