کابل شبیه یکنور از میان دانههای برف سفید بیرون میشود و مقابل درخشش آفتاب قرار میگیرد. مردم دیگر از پوشیدن لباسهای بزرگ و زمستانی خسته به سمت لباسهای رنگ روشن میآیند؛ گل شفتالو، نخ، کاتن… میگویند کابل بیزر باشد اما بیبرف نی و باز هم کابل مثل همین متلک چنان در برف غبطهمیخورد که همه دست بهدعا میشوند که دیگر برفی در کار نباشد. زنان و مردان میانسال از خانههای چریدار بیرون میآیند و هرجا که آفتابی یافتند مینشینند و آفتاب را تا مغز و استخوان خود فروکش میکنند. آفتاب تازهبهار کابل پوست را رنگیمیکند و دیگر از جلد سفید تا چند ماه خبری نمیماند. خانمهایکه دسترسی دارند و مردان دل زندهیی کابل بهسمت مندوی هجوم میبرند، بازار هفت میوه چنان گرم است که میوهفروشان گاهی دعا میکنند مشتری نداشته باشند. مردم مهاجر ولایتها با همسایهها و مردم اصیل کابل با دوستان و اقوام گِرد همجمع میشوند و الی اینکه سمنک پختناش بهسر برسد با تبله آهنگ میخوانند:
سمنو در جوش ما کبچه زنیم
دیگران در خواب ما دفچه زنیم
سمنو نذر بهار است
جشن شب زنده دار است
این خوشی سالی یکبار است
سال دیگر یا نصیب
از یکسو بارانهای پیهم آغاز میشود، طوری که بعد از ظهرها کوچهها و سرکها خالی از آدم میشود و این شدت باران را نشان میدهد. زندگی طوری دیگری جریان پیدا میکند، کابل در خود جریان زندگی را با شگوفهها، غنچههای سبز و نمناک و زنبورهای رویگلها آغاز میکنند. روی سفره هفت سین هر افغان میتوانی آن ظرف بزرگ و خوشرنگ هفتمیوه را بیبنی. بعد از ظهرها کنار هم سر میکشند و سنجدهای شیرین در دهان آب میشود. صبح وقت زمانی که سمنک دیگر آماده برای چشیدن و مزه کردن است، صف بزرگ از همسایهها عقب درب میایستند تا از آن سمنک هم مقداری برایشان برسد. دهاقین با استراحت طولانی حالا سمت زمینهای خود میروند و دوباره ششماه پُرکار آغاز میشود. کودکان در اولین روز با لباسهای رنگی در کوچه و پس کوچه میخندند و گاهی میدوند. بوی زندگی در آوازکودکان افغانی طنین عشق است و آرامش که گویی پایان ندارد.
کابل هر سال با عشق شروع میشود، با غم ادامه میدهد و با دانههای سفید و سرد پایان یکسال را رقم میزند.
فرزانه “فحص”