راههای رسیدن از شهر کابل به شهر ساحلی کن در فرانسه، مثل راههای رسیدن به خدا گوناگون است. اما اگر کسی بخواهد فاصلهی حدود شش هزار و ۸۰۰ کیلومتر را با همین وسایط مسافرتی آشنا طی کند، باید بداند که قوانین سختگیرانهی مهاجرتی اروپا، در هر چند کیلومتر یک بار، لااقل یکی از خوانهای هفتخوان رستم را به یادش خواهد آورد.
از من اگر پرسیده شود خواهم گفت یکی از بهترین راههای رسیدن به کن همانی است که یک بانوی ۲۸ ساله در همین ماه می ۲۰۱۹ میلادی آن را موفقانه آزموده است.
شهربانو سادات کارگردان جوان افغان نشان داد که هنر اگر جدی گرفته شود، اثر هنری مرزها را درمینوردد و خانهبهخانه و شهربهشهر مهمان چشمها و دلها خواهد بود مخصوصاً که باز چشمها مشتاق باشند و دلها تپنده.
یک تصادف خلاق
پرورشگاه تازهترین فلم داستانی شهربانو سادات است که در هفتاد و دومین جشنواره فلم کن به تاریخ هژدهم ماه می در بخش دو هفته کارگردانان، یکی از بخشهای جانبی جشنواره، برای اولین بار به نمایش گذاشته شد. البته رسیدن تا کن برای شهربانو سادات هم آسان نبود. برای ساختن پرورشگاه باید چندین مرتبه بیشتر از فاصله کابل ـ کن را میان آسیا و اروپا میپیمود و از کورهراههایی که ساختن فلم بدون آنها اصلاً قابل تصور نیست، میگذشت. فقط برای تهیه هزینه فلم پنج کشور دست به دست هم دادهاند: افغانستان، دانمارک، آلمان، فرانسه، لوکزامبورگ. به همین صورت همکارانی که در قسمت ساختن فلم دست داشتهاند از صدا و کمره تا برش و نورپردازی، از گوشههای مختلف کرهی خاکی کنار هم آمدهاند که بیشترشان هم از میان زنان انتخاب شدهاند.
داستان خلق شدن فلم از جایی آغاز میشود که بسیاری داستانها از آنجا آغاز میشوند، از تصادف. اگر بسیار به عقب نرویم، میرسیم به جایی که شهربانو سادات همکار تلویزیون خصوصی طلوع بود. در آن روزگار با کسی آشنا میشود که از تصادف او هم همانجا مشغول کار روزنامهنگاری است، یعنی انور هاشمی. انور هاشمی تازه نسخهی اول ۸۰۰ صفحه خاطرات خود را نوشته و هنوز در فکر دستکاری و تکمیل کردن آن است. وقتی شهربانو سادات به عنوان همکار این خاطرات را میخواند، ایده ساختن فلم به ذهنش میرسد. او با الهام گرفتن از کتاب خاطرات چاپنشدهی انور هاشمی، فلمنامه اولین فلم داستانی خود را مینویسد: گرگ و گوسفند. این فلمنامه در سال ۲۰۱۰ میلادی از جانب سینهفونداسیون مربوط جشنواره سینمایی کن پذیرفته میشود. اما برای فلمشدن این فلمنامه چند سالی باید زحمت کشیده میشد تا اینکه سال ۲۰۱۶ در بخش دوهفتهکارگردانان به نمایش گذاشته شده و حائز جایزه اول به نام هنر سینما در همان سال شناخته شد.
در حوالی بتهای بامیان
مادر و پدر شهربانو سادات، زینب سادات و محمد اسماعیل سادات دهکده آبایی خود را که در یکی از دورترین گوشههای بامیان، در ولسوالی مرکز قرار دارد وقتی ترک کردند که دیگر نمیشد آنجا در امنیت به سر برد. تهران مقصد بعدی خانواده بود، جایی که در هفدهم جدی سال ۱۳۶۹ خورشیدی شهربانو چشم به جهان گشود. تصویری که از کودکیهایش در ایران به حافظه اش باقی مانده، یک تصویر سینمایی است:
«ایران که بودیم پدرم به امید شنیدن خبری از افغانستان همیشه اخبار خارجی را دنبال میکرد. رسانههای تصویری ایران در حافظه کودکی من فقط دو شات داشتند که برای هر خبری از همانها استفاده میشد. یکی تصویر یک تانک روسی بود که در یک دشت از سمت راست به سمت چپ حرکت میکرد. دیگر تصویر موتری مملو از طالبان جوان بود که کلاشینکوف را بر شانههای خود حمل میکردند و مستقیماً به سوی کمره میدیدند.»
پدر و مادر که نتوانسته بودند حتی عکسی را به یادگار از وطن با خود به مهاجرت بیاورند، هیچ گاهی در مورد افغانستان برای کودکان خود قصه نمیکردند.
«تا هژده سالهگی از افغانستان بیزار بودم. فکر میکردم کشور نفرین شده است که آدمی با آرزوهای بزرگ در آن نمیتواند تاب بیاورد. وقتی با انور هاشمی آشنا شدم، قصه زندهگی او مرا با افغانستان و گذشته افغانستان پیوند داد. حالا افغانستان تمام قلب و مغزم را احاطه کرده. هر اتفاقی که در اینجا برایم بیافتد با دل و جان آن را میپذیرم.»
یازده ساله بود که خانواده تصمیم برگشت به زادگاه پدری را گرفت. دهکده، همانی بود که هنگام مهاجرت اجباری آن را رها کرده بودند. هنوز هم از برق و تلفن و جاده آنجا اثری به چشم نمیخورد. برای رسیدن به نزدیک ترین مکتب باید سه ساعت پیاده راه پیموده میشد. با در نظر گرفتن این که سه ساعت هم باید در برگشت راه زده میشد، میتوان فهمید که دیگر از ساعات روز چیزی باقی نمیماند. پس از هفت سال اقامت در بامیان شهربانو توانست موافقت پدر را جلب کند که به کابل بیایند تا او بتواند به تحصیلات خود ادامه دهد. پدر فکر میکرد دخترش فزیک میخواند اما دختر هواهای دیگری در سر داشت. در کابل شامل دانشکده هنرهای زیبا بخش سینما و تئاتر شد. با آن که نمرات او بین ۹۰ تا ۱۰۰ بود، پس از سه سمستر به دلیل این که به زبان پشتو تسلط ندارد او را از دانشکده اخراج کردند. در همان آوان در کارگاه فلمسازی فرانسوی اتلیه واران شرکت کرد و اولین فلم خود را که فلم مستند بود در همانجا ساخت. پس از آن شروع به ساختن فلمهای کوتاه داستانی که عناصر مستند را در خود داشتند، کرد. آشنایی او با تهیه کننده آلمانی-دانمارکی کاتیا ادومیت باعث شد که شرکت ادومیت تهیه کنندهگی دو فلم آخر او را به عهده گیرد.
پیش از این فلمهای از صدیق برمک و عتیق رحیمی در جشنواره کن به نمایش آمدهاند اما شهر بانو سادات اولین دایرکتر زن افغان است که توانسته به این جشنواره راه پیدا کند.
پرورشگاه
پرورشگاه با کارگردانی و فلمنامهنویسی شهربانو سادات دومین فلم داستانی او به شمار میرود. فلم، داستان نوجوانی است به نام قدرت که در زمان حکومت داکتر نجیب الله از خیابان به پرورشگاه آورده میشود. پرورشگاههای آن زمان گوشهی از تاریخ افغانستان است که در مورد آن کمتر گفته و شنیده شده است. در فلم میبینیم که کودکان و نوجوانان بسیار، به دور از تفاوت دین و تفاوت قوم به منظور تربیت انسان نوین سوسیالیستی کنار هم گرد آورده شدهاند. با ماجراهایی که در پرورشگاه واقع میشوند، فلم کوشش میکند روزمرهگی آدمها و زندهگی معمول شان را به دور از کلیشههای مورد پسند بینندهی غربی به نمایش بگذارد. برای هر چه بیشتر نزدیک شدن به عینیت زندهگی آدمها، شهربانو سادات حدود یک سال در مکتبهای کابل پشت چهرههای مناسب برای فلم خود جستجو کرده و از میان قریب به بیست هزار نفر شخصیتهای مورد نظر را پیدا کرده است. به جز تعداد معدودی دیگر تمام بازیگران فلم از میان آنهای انتخاب شده که سابقه بازیگری در سینما را نداشتهاند. او سناریو را در اختیار بازیگران قرار نمیداد. چند دقیقه پیش تر از شروع فلمبرداری برای شان صحنه را تشریح میکرد و بعد شروع میکردند به فلمبرداری. به همین خاطر صحنههای خوب فلم به آن میماند که پنجره را بگشایی و رو به خیابان آن صحنه را احساس کنی.
موسیقی فلم به اقتضای سناریو، موسیقی بالیوودی است. برای انتخاب آن شهربانو سادات بیشتر از سه صد فلم هندی را دیده و برخی را چندین بار دیده است. نقش سینمای بالیوود در فلم پرورشگاه مهم و استعاری است. موسیقی و برشهای از فلمهای بالیوود نشاندهنده ذهن خیالپرور، واقعیتگریز و افسانهپسند آدمهای فلم است. فلم نشان میدهد که آدمهای فلم در هجوم حوادث، فرصت کافی برای تفکر و تصمیم گیری خونسردانه را نمییابند. از همین سبب از واقعیت میگریزند و دست به دامن منجیهای خیالی میشوند. در فلم قبلی او گرگ و گوسفند که زندهگی ساده اما دشوار در طبیعت خشن و کوهی یک قریه دور به تصویر کشیده شده بود نیز یک پری سبز به شکل سوررئالیستیک نشان داده میشد. به باور مردم، سبزپری به فقیر یاری میرساند و غنی را مجازات میکرد. نوعی مشابهت در واقعیت گریزی آدمهای فلم، در هر دو اثر شهر بانو سادات دیده میشود. ولی این را هم باید اضافه کرد که در پرورشگاه این واقعیت گریزی آدمهای فلم بهتر از فلم قبلی او نشان داده شده است.
پرورشگاه با آن که یک لحظه مهم پر از اشتباههای سیاسی تاریخ افغانستان را انتخاب کرده با آن هم نمیتوان گفت یک فلم سیاسی است. در مقابل او با یک عمل سیاسی-هنری خواست که توجهها را به سوی سیاستهای جاری افغانستان جلب کند. کارگردان در روز نمایش فلم و در روزهای دیگری که با رسانهها صحبت میکرد و خبرهای جشنواره میلیونها بیننده داشت، تیشرتی پوشیده بود که شعار چاپ شده بر روی آن، مخالفت و اعتراض او را با غیبت زنان در مذاکرات جاری صلح با طالبان اظهار میکرد.
در کل داستان فلم ظرفیت آن را داشت تا یک فلم کاملاً سیاسی باشد. اما شهربانو سادات بیشتر روایتگر زندهگی روزمره آدمها است تا سیاست نهادها. انتقاد او بر فلمسازان دیگر این است که چرا بیشتر پشت کلیشههای عامه پسند سیاسی و مشابه به هم را گرفتهاند. او با آن که سیاست را فراموش نمیکند اما مقصود اصلیاش نشان دادن آدمهای است که متاثر از سیاستهای خوب و بد، خوب و بد را زندهگی میکنند.
«من در خانه خودم، قصهی مردم خودم را، آن طوری که فکر کنم که مهم باشد، با جهان شریک میکنم.»
نویسنده : یما ناشر یکمنش