چکیده
در دنیایی علم و اندیشه اصل بر آنست که وقتی نطریهای وارد آن میشود، برای خود جا باز کرده و ساختار علمی آنرا را کم و بیش تغییر میدهد. نظریهی تکامل زیستی داروین نیز چنین بود، این نظریه در مغرب زمین، جهان بینیها را عوض کرد؛ جغرافیایی انسانی را تغییر داد؛ مقام قدسی انسان را متزلزل کرد و او را تا حد یک حیوان پایین آورد؛ تفسیر های متون مقدس راجع به انسان را دگرگون کرد و به پیدایش اخلاق تکاملی، داروینیسم اجتماعی و رقابت اقتصادی و تسلیحاتی و نظامهای سرمایه داری و مکتب های زورمدار منجر شد. اما با بیشرفت علم و شناخت واقعی انسان های خردمند از خویش، دیگر پایه های این نظریه در حال تزلزل است، به گفتهی دکتر شریعتی:«نمی توان به این نظریه، نظریه علمی گفت چون معیار های یک نظریه علمی را ندارد.» ما در این مقاله به بررسی این نظریه پرداخته جنههای تاریک آنرا با زبان ساده بیان میکنیم.
کلیدواژهها: تکامل زیستی، اخلاق تکاملی، داروینیسم اجتماعی، رقابتهای نظامی و مکتبهای زورمدار؛
مقدمه
آفرینش انسان نشانهای از عظمت، قدرت و خلاقیت پروردگار قادر و تواناست، موضوع انسان خود کتابیست بزرگ با حجم زیاد، پر از راز رمزها که در هر جمله و صفحه آن کتاب، علمها و راز و رمز هایی نهفته است. تامل، تفکر و اندیشیدن در بارهی این موجود شگفتی انگیز(انسان) ما را به شناخت یکی از بزرگترین نشانههای پروردگار رهنمایی میکند که موجب بیداری و هدفمندی انسان میشود.
در بارهی چگونهگی آفرینش انسان و همچنین سایر موجودات زنده از دیر باز دو عقیدهی متضاد در میان دانشمندان وجود داشته است. گروهی از دانشمندان معتقد به استقلال انواع جانداران و عدم تکوین نوعی از نوع دیگر و گروهی دیگر طرفدار تبدل انواع بودند. اعتقاد به تبدل انواع به بعضی از فلاسفهی یونان باستان نسبت داده میشود، که در قرن جدید طرفدارانی پیدا کرده است که مهمترین آنان «چارلز داروین» طبیعیدان انگلیسی قرن نوزدهم میباشد.
داروین دو نظریهی پر سر و صدا را عرضه کرد یکی در بارهی کلیهی موجودات زنده و دیگری در بارهی خصوص انسان؛ به موجب نظریه اول که در کتاب «اصل انواع» منتشر شد همه انواع حیوانات در اصل از یک نوع سر چشمه گرفته، رفته رفته یک نوع به دو نوع بعد به چند نوع تبدیل شده است. نظریهی دوم که در کتاب «اصل انسان» عنوان شده میگوید که انسان یکی از انواع موجودات زنده است با میمون از یک منشاء بوده و این دو دارای اجداد مشترک اند. این نظریه در جهان غرب، تحولهای عظیمی در معارف دینی و غیر دینی ایجاد کرد و مکتبهای مختلف دینی و غیر دینی را به وجود آورد که هر یکی به نوبه خود در زندگی مردم نقش موثر و مهمی – مثبت یا منفی – بر جای گذاشت. این نظریه بود که انسان را از مقام خلیفه الهی ساقط و او را میمونی تکامل یافته معرفی کرد.
در این مقاله سعی شده که با استفاده از منابع معتبر به معرفی، نقد و بررسی نطریهی داروین در جملات چند پرداخته شود. البته باید یادآور شویم که از این نظریه بزرگنماییهای زیادی شده و شاید عدهای این مقاله را بسنده ندانند اما؛ این مقاله تنها اشارهای کوتاه و مختصر به نظریهی داروین برای اهل خرد و راهی برای محققان جوان و پویا خواهد بود.
داروین و پیدایش تکامل
چارلز داروین متولد ۱۸۰۹م از یک خانواده ای یونیتارین (فرقه ای از مسیحیت که آمیزه ای از اصول مسیحیت و یهودیت است) و علاقهمند زیست شناسی و تاریخ بود، بخاطر ترسی که از خون داشت نتوانست تحصیل خود در طب را به پایان رساند و تصمیم گرفت در رشتهی الهیات تحصیل کند و تبدیل به کشیش روستای شود؛ چیزی که متناسب با علاقهی او به عنوان یک طبیعتگرای مادرزاد بود.
در سن ۲۲ سالگی با کشتی «بیگل» عازم سفری به دور دنیا شد، سفر دارین پنج سال به درازا کشید و منجر به دستیابی داروین به تغییر تدریجی گونه ها شد.
به طور مثال سفر خود را از آمریکایی جنوبی آغاز کرد از آنجا به آمریکایی مرکزی و سپس به آمریکایی شمالی رسید، اینجا می بیند که موجودات به خاطر آب، هوا و شرایط زندگی تغییر کرده اند و موجودات که با شکلهای مختلفی در آمریکایی مرکزی وجود دارند در منطقههای دیگر تغییر کرده اند، از مجموعهی چشمدیدها به این نتیجه رسید که یک تکامل در حال شکل گیری است و بر اساس نیازها و شرایط موجود در منطقه حیوانات در حالی تغییر اند و به سمت بهتر زیستن میروند.
بعد ها در سال ۱۸۵۹م گزارشی از سفر دریایی خود به نام «اصل انواع از طریق انتخاب طبیعی » چاپ و منتشر کرد. داروین در این کتاب (اصل انواع ) سعی داشت ثابت کند که تمامی موجودات زنده شکل کنونی خود را بهتدریج و در اثر تکامل نسل های پیشین کسب کرده اند و همه آنها دارای اجداد مشترک اند. علاوه بر این، نظریهی او در مورد انتخاب طبیعی، توضیح می داد که فقط موجوداتی که با شرایط محیط سازگاری دارند میتوانند در مبارزه برای بقاء زنده بمانند.
بعد داروین روی تکامل انسان در کتاب «اصل انسان» پرداخت، و انسان را موجود تکامل یافته از موجود دیگری به نام «میمون» دانست، که به نظر او انسان به شکل امروزی خود نبوده بلکه تکامل یافتهای از نسل دیگر است.
بدین سان وجود انسان، که تا آن زمان مقدس و آسمانی انگاشته می شد، به حوزهی قانونهای طبیعی تنزل کرد و با همان مقولهها که در مورد سایر جانداران به کار میرفت، مورد ارزیابی و سنجش قرار گرفت.
از این بعد در جامعهی غرب، طبیعت در بردارندهای انسان و فرهنگ او دانسته شد و اصل و نسب حیوانی انسان دلالت بر این داشت که فرهنگ انسانی را میتوان به مقولههای متخذ از زیست شناسی تجزیه و تحلیل کرد.
فرضیه تکامل و جایگاه انسان
قبل از تکامل: در جامعهی غرب تحت تاثیر فرهنگ دینی حاکم بر آن دیار، انسان اشرف مخلوقات و مالک طبیعت دانسته و همه چیز بر او نسبت داده میشد و عقل جایگاه ویژهای بر او داده بود، چون از نگاه روح فنا ناپذیر بود موجود طبیعی به شمار نمیآمد، اما بعد از فرضیهی تکامل همهی این ها برعکس شد.
بعد از تکامل: انسانی که تا آن روز غایت خلقت دانسته می شد، پس از داروین، محصول تغییرات اتفاقی و تنازع بقاء و زادهی چانس و تصادف کــــــور و قانون طبیعت شده بود.
۱- نظریهی داروین انسان را از آن مقام سلطانی به زیر کشید و او را همنژاد میمون و مثل سایر موجودات، موجود طبیعی معرفی کرد. به گفتهی یکی از داروینیست های معروف:«بین انسان و عالی ترین میمون تفاوت کمتری است تا بین عالیترین و پستترین میمونها»
۲- نظریهی داروین جغرافیایی انسان را بسیار گسترده کرد و او را از کنج خانهی کوچک ۶هزار ساله بیرون آورد و وارد جهانی کرد که میلیونها سال قدامت دارد و برای تحقیق این فرضیه به ۳۰۰ میلیون سال عمر در گذشتهای تاریخ نیاز است، و زمین شناسان را به نتایج بسیار ارزشمندی رساند که از جمله عمر طولانی زمین است.
۳- در بعُد اخلاق، داروین اخلاق را بر گرفته از انتخاب طبیعی میدانست یعنی در آغاز تاریخ انسانی، قبیلهای که از عناصر اخلاقی مانند وفاداری و ایثار در راه خیر و صلاح عمومی برخوردار بود، امتیازی بر سایر قبیلهها پیدا کرد و بدین ترتیب اخلاق توانسته است جز ارزشهای بقا قرار گیرد و کم کم معیار های وجدان پیدا شده.
۴- در بعُد اخلاق اجتماعی و سیاسی، انسان را درندهخو و نژاد پرست کرد، که این درنده خوی منجر به کشته شدن میلیون ها انسان شد، به موارد چندی در این بعُد میپردازیم.
الف) داروین در بعضی آثارش قایل به این است که هر کاری که بشر میکند جلوهای از انتخاب طبیعی است و در بعضی آثارش پشنهاد می کند که انسان نیز آگاهانه از عملکرد سایر موجودات در طبیعت، الگوبرداری می کند و هشدار میدهد که ترقی آینده با ملاحظهی کار های احساساتی نطیر حمایت از ضعیفها، بیماران، و آسیب دیدگان به وقفه خواهد افتاد. باید بین همه انسانان رقابت آزادانه برقرار باشد و انسانان قویتر را نباید به حکم قانون یا آداب و رسوم از بار آوردن بهترین و بیشترین نتیجه باز داشت. این نظریات پیامدهای خطرناکی برای جامعه انسانی به همراه داشت؛ از جمله، تقلید انسان از طبیعت، که از محصولات نا مشروع این نظریه بود، هزاران انسان را در جنگ جهانی دوم به نابودی کشانید.
ب) نیچه تحت تاثیر تکامل، فلسفهای حزب نازی را این گونه ساخت:« اگر خوب آن است که باقی می ماند، قدرتمندی برترین فضیلت است، بنابراین خوب با قدرت مساوی است و بد با ضعف؛ هر انسان قهرمانی باید خود را از شر زندگی اخلاقی رها کند.»
ج) سر انجام اصل تکامل، نیچه را به اصل نژاد پرستی و نژاد برتر می کشاند و همین اصلهای است که مبنای عمل هیتلر و امثال او میشود که اگر در نظام طبیعت آنکه قویتر است بهتر است، پس باید قوی شد، اگر آنکه قوی است باقی میماند پس برای آنکه در تنازع برای ماندن از بین نرویم، باید قوی شویم و ضعیفان را نابود کنیم.(این کار در مغایرت با اصلهای اخلاق و علمی صورت گرفته است.)
نقد تکامل از دیدگاه قرآن
عارفی می گوید:«شایسته نیست که نصوص یقینی و قاطع قرآن را بر نظریهای که پس گذشت ۱۶۰سال هنوز هم در حد یک فرضیه است حمل کنیم.»
اما برای روشنی موضوع ناچاریم!
قال الله تبارک و تعالی:« ولقد خلقنا الانسان منسلالةٍ من طینٍ ثم جعلناهُ نطفطهً فی قرار مکین…»(مومنون/۱۲-…۱۴)
ترجمه: ما انسان را از عُصارهای از گِل آفریده ایم. سپس او را به صورت نطفهای در آورده و در قرارگاه استوار(رحم مادر) جای می دهیم . سپس نطفه را به صورت لخته خونی، و این خون لخته را به شکل قطعه گوشت جویده ، و این تکه گوشت جویده را بسان استخوانهای ضعیفی در میآوریم، و بعد بر استخوانها گوشت میپوشانیم، و از آن پس او را آفرینش تازهای بخشیده و(با دمیدن جان به کالبدش)پدیده دیگری خواهیم کرد. والا مقام و مبارک است ذاتی که بهترینِ اندازه گیرندگان و سازندگان است.
به مثل آیت مبارکهای فوق دربسیاری از آیتهای دیگر قرآن کریم نیز به خلقت انسان به صورت مستقل اشاره شده، که این دلیل محکمی بر رد نظریه ای تکامل است. البته آنچه در قرآن آمده است برای ما کافی و بسنده است و میزان و معیار و ترازوی آرامش روحی و معنوی و فکری ماست و نیازی هم نداریم به این که در چیزی از این ها فرو رویم، ما به دنبال هدف و امتحان و مقصود واقعی آن هستیم آن گونه که قرآن بیان میکند و مشخص می کند. چنانچه سید قطب(رح) در تفسیر فی ضلال به آن اشاره می کند:«…ما نمی دانیم چگونه خدا فرموده یا چگونه به فرشتگان می فرماید. ما همچنین نمی دانیم چگونه فرشتگان از یزدان سبحان فرمان دریافت کردند و نمیدانیم اصل ایشان و حقیقت آنان چیست، مگر بدان اندازه که در کتاب خدا صفات ایشان برای ما ذکر شده و به ما رسیده است. هیچگونه نیازی هم نداریم که در چیزی از این ها فرو رویم، چون هیچ فایدهای در فراسوی فرو رفتن بدین چیز ها وجود ندارد. بلکه ما به دنبال داستان و مقصود ان هستیم بدان شکل و بدان گونه که قرآن آن را برای ما روایت و مشخص می کند…
منابع
– قرآن کریم.
– سید قطب.تفسیر فی ضلال القرآن.ترجمه:دکتر مصطفی خرم دل.
– هاشمی،ناصر(۱۳۹۲). نقد و بررسی نظریه داروین.انشارات،آراس:تهران.
– طوفانی،آرش(۱۳۹۳).چارلزداروین و منشاء انواع. تهران: دانشگاه شهید بهشتی.
– پیرمرادی،محمد جواد.بررسی تأثیرات منفی نظریه داروین. تهران: فصلنامه مصباح(سال چهارم)
– ایمانی، احمد.فریضه تکامل انواع(داروین).
نویسنده: شمسالله رضایی