در تعبیر تبارشناختیک «رشتاشتات/ دولت قانونمند» بستر تعریف دستوت دوتراسی از آموزگان ایدیولوژی است. قوام این ایده مهتر با «آگاهی کاذب» کهتر مارکس در پردهگاه تاریخ به انحراف گرایید. مارکس ایدیولوژی را پهلوی استثماری مادون فهم ماتریالیسم دیالکتیک بخشید. به شرح او، طبقههای آریستوکرات، الیگارشی زمیندار و بورژوازی در رویکرد موازی به هم برای تداوم سودبری از ارزش اضافه، با طلیعه نیروی مادی در پی به تمکین واداشتن نیروی فکری اجتماع است. به هر تقدیر، از اندیشه پدرسالارانه کنفسیوسیسم تا انقلاب شکوهمند انگلستان و از گذارهای موج سوم دموکراسی تا بهار عربی، ایدیولوژی در متن رشتاشتات موضوعیت داشته است.
دولت قانونمند در ساحتی مقام «شر ضروری»، در پاسی از تاریخ با فشرده «حق الهی» و در گذارها از ویژهپروری به پاتروناژ به تاسی از قرارداد اجتماعی لاک اقتدار را از سوی مردم در مقام نهاد دموکراتیک اخذ کرده است. نمیتوان صرف رشتاشتات را در اندیشه پساعصر روشنگری توصیف کرد. پیروی از هنجارهای دولت التزام خلق سرمشق برای اجتماعهای «گماین شافت و گزل شافت» را میطلبد. این سرمشقها دولتها را هویتی متعالی میبخشد که باقی هویتها در آن آسیمیله میشوند. انبوهی از سرمشقها را میتوان آگاهی کاذبی نامید که گاه لاپوشانیای بر فساد بروکراسیهای ویژهپرور و گاه در مقام مشروعیت نهاد دولت و تمرکز خاندانهای سلطنتی در صف مقابل پارتیزانها تبلور یافت. وثیقه دولتها تا فرجام موج سوم دموکراسی در آغازگاه هزاره سوم میلادی ایدیولوژی، و ایدیولوژی مامن ویژهپروری و پسانترها حامیپروریهای سیستماتیک در درازدامنه تاریخ بوده است. در کنه این وثیقه سلسلهمراتبی از پایین به بالا در گستره تاریخ با قدرتمندتر شدن دولتها ایجاد شده است. این سلسلهمراتب عمودی با هویت «خانواده متمرکز»، در پس آن «هویت قبیلهای»، پسانتر هویت «قومی و زبانی» و اعتلای آن با مفهوم «هویت ملی و زبان ملی» پروار و عزیمت یافته است. مینوت طیفی از هویتها روش انحرافی اما آسانتر بسیج اجتماعی به نفع دولتهای متمرکز بوده است؛ خواه خواست دولتها توسعه سیاسی – اقتصادی و خواه مشروعیت حکومت حاکم بر ملت بوده باشد.
سرمشقهای ایدیولوژیک جهت حصول اطمینان خاطر از پیروی ملت از هنجارهای دولتی منشأ ستیز با اندیشه اقتصادی دارد. بیشینه تاریخ بشر تکفیر اقتصاد است. طلایهدار این ستیز اندیشه یونانیان و ستیز قرون وسطا با توسعه اقتصادی بوده است. بسیج اجتماعی با تقسیم کار با اتساع بازارهای آدام اسمیت دشوارتر مینمود، اما ایجاد ایدیولوژی برای دولت بسیج اجتماعی آسانتری را با هزینه کمتر حقیقت بخشید. هویت ایدیولوژیک به دولتهای استعماری نیز وجه «رشتاشتات» بخشید. در بروزگاه کشفهای جغرافیایی نیز دکترین مرکانتلیستی مبتنی بر هویت ایدیولوژیک سر برآورد که بنمایه اندیشه استعماری و تحکم و عریض و طویل کردن هویت ایدیولوژیک دولتهای استعماری را در پی داشت. از نیمکره غربی تا امریکای شمالی و از کنیا تا گینه، سیرالئون، لیبریا، نیجریه و از هند تا هالند و اروپای شرقی تلخی هویت تحمیل شده چه با دستور کار مستقیم فرانسهای و چه اداره غیرمستقیم انگلیسی را در سفره چشیدهاند. مازاد آن نیز ورشکستهگی عمده دولتهای آفریقایی با تتمه ایدیولوژی هویت در دوران پسااستعمار بوده است. تکوین اندونیزیا و دکترین «اندیشه هند» گاندی ـ نهرو نیز روگرفتی از ایدیولوژیهای مسلط غربی بود.
این اندیشهها محض خوانش تاریخ کهن و سدههای میانه نیست. نمیتوان انکار کرد که دکترین اقتصاد کینزی و اقتصاد متمرکز دولتهای سوسیالیستی با شعار در کتاب مانده انترناسیونالیسم نیز به هویت ایدیولوژیک به حیث روش توسعه اقتصادی مینگریست و تا جاهایی احیای اندیشه منسوخ شده مرکانتلیسم بود. همچنان نمیتوان انکار کرد که «سوسیالیسم در یک کشور» و پروژه مارشال ـ ترومن تحمیل هویت و اندیشه نیست. باز هم نمیتوان انکار کرد که تمامی سده بیستم، از امپراتوری اتریش ـ مجارستان تا امپراتوری پروس و استعمارگرایی بلژیک و فرانسه، از گولاگها تا آشویتس و بوخنوالد و از جنگ ویتنام تا جنگ سرد و جنگ افغانستان تا نسلکشی توتسیها در رواندا، جنگهای بالکان و نبرد خونین سیرالئون عنصری جز منش ایدیولوژیک جولانگاه آنها بوده است.
فرانسیس فوکویاما با عاریت پایان تاریخ از هگل، عقلانیت و آزادی تاریخی ابنای بشر را در پرتو آموزه لیبرال دموکراسی و بازار آزاد تشریح میکند. این طرح در «ریشههای نظم سیاسی و نظم و زوال سیاسی» تفصیل و چاق میشود، اما فوکویاما با «هویت» عمیقاً به انحراف میرود. پرسش «من کیستم؟» یک پرسش مستحیل و مخل اندیشه آزادی مثبت و آزادی منفی است. فردگرایی و آزادی در مقام والاترین ارزشهای پایان تاریخ و لیبرتارین هویت فردی را در اجتماع تعریف نمیکند. بو محمد عزیزی و بهار عربی پرسش «من کیستم؟» را یدک نمیکشد، بلکه منادی تقاضای فردگرایی، آزادی و بروکراسیهای وبری است. تمثال این مهم در بهار عربی وجه حقیقی یافت و با سقوط حکومتهای اقتدارگرا به باور عدهای موج چهارم دموکراسی نیز شروع شده است.
اقتدارگرایی با طرح ایدیولوژی، فردزدایی از فرد را در دستور کار قرار میدهد. آنچه در دستور کار هویتهای کاذب نوین میتوان دید، تکرار کمدی تاریخ هویت «فرد در دولت» موسولینی و هویت نژادی نازیسم است. در عصری که اقتدارگرایی با پوشش رسانهها در لوای حاکمیت دولت صورتی از موج پنجم تروریسم را به خود میگیرد، دیری نمیپاید که آوازه موج چهارم دموکراسیخواهی پیشقراول عصر ما شود و آنچه روزگاری بهار اروپا نام گرفت و موجب شکوفایی بروکراسی پروسی، نظام ویست مینستر بریتانیا و نظارت و موازنه ایالات متحده امریکا شد و سپس در بهار عربی تجلی یافت، صورتی حقیقی در بهار آسیا به خود گیرد و پاشنه موج چهارم دموکراسی بر فلاتهای آسیا گمارده شود. بهار عربی به آن حدی که فوکویاما میگوید، ناکام نبوده است و تجربه دولتسازی در آفریقا پیشینه شکست عمیقتری دارد که به روزگار استعمار و بروکراسیهای بومیستیز برمیگردد. فوکویاما فراموش کرده است که حق رای همهگانی تا سال ۱۹۲۰ در ایالات متحدهای که با موج نخست دموکراسی (۱۸۲۰) همسو بود، نیز وجود نداشت. او حد فاصل انقلاب شکوهمند در سده هفدهم تا رسیدن به حق رای همهگانی در سده بیستم در بریتانیا را فراموش کرده است. فوکویاما تجربه گذارهای پروس به وایمار و سپس وایمار به نازیسم و نازیسم به دولت فدرال را نیز فراموش کرده است. او تجربه هویتآفرینی رادیکال در اندونیزیا و قتل عام قریب به هشتصد هزار انسان، دوران حکمرانی خوان دومنیکو پرون در آرژانتین، تجربه هولوکاست در آلمان نازی، دوهزار سال آسیمیله کردن هویتها در قوم هان چین، نسلکشی توتسیها در رواندا، کودکسربازهای سیرالئون و نبردهای پساجنگسرد در بالکان را فراموش کرده است. فوکویاما حامیپروری در دولت تکهویتی لوایاتان یونان را نیز فراموش کرده است.
تمکین از موضع هویتهای کاذب تا سرحد غیرقابل تصوری میتواند به انتخابات در دنیای مهاجرپذیر و دموکراسی هنجارین آسیب رساند. بیبنیاد نیست اگر داعیه این شود که گرایش از اتحادیه اروپا به سمت مرزهای درونی اروپا، نتیجه مستقیم تاکید بر هویتهای کاذب و سیاسی کردن این مجرای بسیج اجتماعی از سوی مهاجرین و به مصداق آن دولتهای اقتدارگرا است. هویت، هویت فردی است و در قامت فردگرایی تبلور مییابد و بسیجهای اجتماعی بسیار بهتر از طریق توسعه بازارهای اسمیت دستیافتنی است. گاه مزیت نسبی مصداق توسعه بازارها در پروسه جهانی شدن است. مرجعیت ماکیاولیسم در عصری که ایدیولوژی به فرجام رسیده و کثرتگرایی سیاسی فروپاشی فراایدیولوژیها و فراروایتها را در پی داشته است، منطقی نمینماید. تشیید نسلکشی و یا آسیمیلاسیون در دنیای رنگارنگ، تهی از ارزشهای لیبرالی است.
منبعها:
- احمدی، بابک (۱۳۹۹)، رساله تاریخ: جستاری در هرمنوتیک تاریخ، نشر مرکز.
- اسمیت، آدام (۱۳۵۷)، ثروت ملل، ترجمه سیروس ابراهیمزاده. نشر پیام.
- فوکویاما، فرانسیس (۱۳۹۷)، نظم و زوال سیاسی، ترجمه رحمان قهرمانپور، نشر روزنه.
- فوکویاما، فرانسیس (۱۳۹۹)، هویت: مطالبه کرامت و سیاست ناخشنودی، ترجمه هانیه سادات رجبی، مهدی کروبی، نشر پارسه.
- هی وود، اندرو (۱۳۹۸)، سیاست، ترجمه عبدالرحمن عالم، نشر نی.
- گری، جان (۱۳۸۱)، لیبرالیسم، ترجمه محمد ساوجی، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه.
نویسنده : علی عمر فروزش
منبع : هشت صبح