نظامهای سیاسی کشورها، همیشه بر مبنای دو فرآیند میتوانند، شکل بگیرند. نظامهایی که از راه زور شکل میگیرند و نظامهایی که بستر شکلگیری آنها به گونه مسالمتآمیز است. در جهان امروزی، انقلابها، کودتاها و سرنگونی قدرتها با همیاری قدرتهای بیرونی یا خیانتکاران درونی یا هردو، باعث شکلگیری نظامهایی از ورای زور است. در حالی که همهپرسیها، نشستهای ملی مانند جرگههای کشوری و یا سازوکارهای دینی به گونه اصلی و ریشهای آن مانند شورای اهل حل و عقد، باعث شکلگیری نظامهای مدنی و مسالمتآمیز میشود. البته فراموش نکنم که در واقع میتوان یکنوع نظام دیگر را نیز در این زمینه تعریف کرد. نظامهایی که با زور به میان آمده، ولی به مرور زمان تلطیف شده و بسترهای انتقال قدرت در راس هرم نظام را مسالمتآمیز ساختهاند. این فرآیند شاید قرنها زمان نیاز داشته است. گونه آخری، بیشتر به نظامهای شکل گرفته از نوع مسالمتآمیز آن میماند، هرچند، واقعیت تاریخی آن، طور دیگری بوده و در پس شکلگیری آن، زور وجود داشته است. البته باید گفت که بستر چنین نظامهایی به دلیل تحول در زمینه و زمانه حیات بشری، دیگر از جهان چیده شده است.
پس در یک دید کلان، همان دوگونه نظام از دید شکلگیری را در دنیا شاهد هستیم. باید گفت که هر گونه آن نظامها یا ساختارها، ویژهگیهای خود را دارد. ویژهگیهایی هم، مشترک هردو گونه است. به گونه نمونه، حاکمیت، ویژهگی هردو گونه است. سرزمین، مردم و قدرت، در هردو گونه نظام وجود دارد. اما وجوه تفریق این دو ساختار نیز با ویژهگیهایی تعریف میشود. مثلاً، قدرت مردم، حق رای، آزادیهای شهروندی، قدرت قانون اساسی، تفکیک قوای سهگانه، پخش و نشر قدرت به ساختارهای اجتماعی، آزادی بیان و… در نظامهایی با ساختار مسالمتآمیز، به عنوان ویژهگیهای اساسی شمرده میشود. در حالی که در نظامهایی با فرآیند شکلگیری «زورمحور»، خشونتپراکنی، کنترل قدرت در حلقه خاص، فروپنداشتن مردم، بهپنداری نخبهگان صاحب قدرت، مسوولیتناپذیری و… ویژهگیهای اساسی شمرده میشود.
خصوصیتهایی که در میان این دو نوع ساختار یا نظام، همپوش و مشترک نیست، هیچگاهی نمیتواند، در نظام مقابل عینیت داشته باشد. به گونه مثال، در نظامهای زورمحور، شهروند و حقوق اساسی آن جایی ندارد. نشر و پخش قدرت در لایههای مختلف معنایی ندارد و برعکس آن، در نظامهای مسالمتمحور، فروپنداری مردم (شهروندان)، بهپنداری صاحبان قدرت، مسوولیتناپذیری و… اصلن جایی ندارد. توقع داشتن ویژهگیهای یکی از این ساختارها در دیگری، نیز یک خواست باطل است و حتا اگر به گونه ظاهری به میان آید، واکنشی بوده و بهزودی از میان میرود.
نظام یا ساختار کنونی افغانستان که در بیستوچهارم ماه اسد ۱۴۰۰ خورشیدی، برابر با ۱۵ آگست ۲۰۲۱ میلادی، شکل گرفته است، بیشتر یک نظام زورمحور است. اینکه چه عواملی باعث شکلگیری این نظام زورمحور شد، بحث جدا است و نیاز به واکاوی جداگانه دارد.
آنچه مهم است، ویژهگیهای این نظام/ساختار است. طوری که ملاحظه میشود، در ساختار کنونی به گونه نمونه، قدرت در دست یک گروه خاص افتاده و نشروپخش نشده است. در این ساختار، به گونه خیلی عریان از نشروپخش قدرت جلوگیری میشود. اخیراً یکی از مقامات گروه حاکم، گفته است که حتا اگر حاکمان قبلی بیایند و در افغانستان دوباره ساکن شوند، در قدرت سهیم نخواهند شد. این بیان صریحی از حفظ قدرت در یک حلقه ویژه است که خود ویژهگی نظامهای زورمحور میباشد. البته میشود مصداقهای دیگری هم از ویژهگیهای ساختارِ با محوریت زور، اینجا ذکر کرد؛ اما به باور من همین یک میتواند کافی باشد.
حالا اما، آنچه من در این روزها شاهد آن هستم، شکلگیری گفتمان غیرواقعیای است که در آن کوشش میشود، ویژهگی نظام مسالمتمحور را به ساختار کنونی افغانستان که زورمحور است، پیوند دهند. همانطوری که برای یک نظام مسالمتمحور، به گونه نمونه، به رسمیت نشناختن حقوق شهروندان، قابل قبول و پذیرفتنی نیست، برای یک نظام زورمحور هم نمیشود ویژهگی را که از خودش نیست، زیر چتر آن جا داد.
امروز هم جامعه جهانی و هم نخبهگان سیاسی بیرون از قدرت در کشور، به این مسأله خیلی جدی اصرار دارند که گروه حاکم در افغانستان باید حکومت فراگیر ایجاد کند. حکومت فراگیر، معادل ویژهگی نشروپخش قدرت در لایهها و ساختارهای اجتماعی مختلف است که مربوط به نظامهای مسالمتمحور است. این ویژهگی با نظامهای زورمحور حتا آبشخور همپوش ندارد و زیر چتر این نظام اصلاً نمیگنجد. چگونه باید قبول کنیم که گروه کنونی حاکم در افغانستان، بیاید و مثلاً وزارت دفاع خویش را برای کسی بدهد که زیر چتر قدرت این گروه نگنجد. ما همه شاهد نشر نامههایی هستیم که در حاکمیت نظام کنونی تولید و نشر شده و برای عملی شدن به نهادهای زیرمجموعه آن فرستاده شده است. نامهای که میگفت کسانی استخدام شوند که در نظام قبلی خدمت نکرده باشند و در زیر چتر گروه حاکم فعلی، زمانی که با نظام قبلی میجنگید، همگام همرزمانشان بوده باشند یا نامهای که در آن از یکی از زبانهای کشوری افغانستان صحبت شده بود تا کسانی که به آن آشنایی ندارند، از رأس ادارهها خلع قدرت شوند، چه سنخیتی با حکومت فراگیر دارد. حالا و با این وضعیت، حاکمیت همهشمول، اصلاً نمیتواند عینیت پیدا کند.
حتا باور من این است که نظام یا ساختار یا حکومت همهشمول، برای حاکمان ساختار فعلی افغانستان تعریف کاملاً متفاوت نسبت به کسانی که آن را مطرح میکنند، دارد.
اخیراً یکی از مقامات ساختار حاکم در کشور اظهار داشته است که شرط همهشمول بودن در نظام کنونی، عملی شده است. این مصداقی از ادعای من است که حکومت همهشمول برای حاکمان ساختار فعلی افغانستان، معنایی دارد که آبشخورش همان زورمحوری بنیادی این ساختار است.
به باور من به عنوان یک شهروندی که در سه ماه اخیر به گونه ویژه و در بیست سال اخیر به گونه عام، مراودات و تعاملات و بازیهای قدرت را در افغانستان از نزدیک دنبال کردهام، از سوی دیگر، مدتی هم شاگرد علوم سیاسی پاییدهام، ادامه بحث حکومت فراگیر و چسبیدن به آن، ممکن مانند بومرنگ، سلاحی که اگر هدف را نزند، شکاری را میزند، بیشتر به ضرر کسانی تمام شود که آن را هی تکرار میکنند. برآیند چسبیدن به حکومت فراگیر، یک نظام یا ساختار زورمحور را مشروعیت میدهد و آن را به گونه یک ساختار مسالمتمحور جلوه میدهد. این برآیند، دو ضرر کلان خواهد داشت؛ اول، عملی نیست و برای حاکمان ساختار فعلی زمان میدهد تا ریشههایشان را بگسترانند. دوم، به گونهای، نظام زورمحور را مشروعیت مسالمتمحور میدهد که این خود میتواند حتا تعاملات منطقهای قدرت را به نحوی تغییر دهد.
پیشنهاد من این است که هم جامعه جهانی و هم نخبهگان جدا از قدرت در افغانستان، باید زمینه را مساعد بسازند تا بستر نظام تحول کند، نه افراد درون ساختارها. من باور دارم که زیرمجموعههای جنگی نظام حاکم، قربانیهای زیادی را در بیست سال اخیر متحمل شدهاند. حالا چرا و با چه سازوکاری، بحث جدا است. مهم این است که این زیرمجموعه قربانی داده است. همانگونه نیروهای دفاعی و امنیتی کشور در بیست سال اخیر همراه و یکجا با مردم، قربانیهای زیادی دادهاند. اگر دنبال راه حل بنیادین هستیم، باید این قربانیها را به رسمیت بشناسیم.
رهبران ساختار کنونی در افغانستان، دارای ایدههاییاند که باید به واکاوی آنها پرداخته شود. حتا میشود این ایدهها را در قالبهای دانشگاهی و اکادمیک به داوری علمپنداری گذاشت. طرح بازگرداندن زیرمجموعههای جنگی ساختار کنونی به زندهگی غیرنظامی یا ادغام منطقی و بدون خطر آنها در ساختارهای دفاعی – امنیتی باید ترتیب شود.
گفتمان ملی، منطقهای و جهانی باید شکل گیرد تا نظام آینده افغانستان را بر مبنای واقعیتهای ساختاری – اجتماعی کنونی و تعاملات قدرت قرن بیستویکم، بازتعریف کند. این نظام در همیاری با جامعه جهانی و حاکمان ساختار کنونی و مخالفان آن که در فروپاشی نظام قبلی سهیم نبودهاند، باید مبنای قوانین افغانستان را تعریف کند.
جامعه جهانی و نخبهگان کشور باید گروه سیاسی سومی را -چه در داخل و چه در خارج از کشور- که در تعاملات بیست سال اخیر نقش کلیدی نداشته است، شناسایی و زمینه را برای جابهجایی آنها در ساختار قدرت، مساعد کنند.
این فرایند نباید به معنای حذف فیزیکی حاکمان ساختار کنونی از کشور باشد و یا حتا نباید باعث ایجاد دلهره در میان آنها شود. ما باید به نظام آینده و پساساختار کنونی فکر کنیم، نه اینکه چگونه ساختار کنونی را منعطف به تغییر کنیم یا بسازیم که تغییر واقعی بر مبنای تجربه تاریخی امری محال خواهد بود.
نویسنده : مجیب خلوتگر
منبع : هشت صبح