هفتونیم، فلمی از نوید محمودی، نویسنده، کارگردان، تهیهکننده و شاعر افغانستانی هفتهی گذشته یک سال پس از افتتاحش و با توجه به شرایط کرونایی به صورت آنلاین در سینمای «فیلیمو و نماوا» اکران شد. فلم هفتونیم که در ژانر خانوادهگی – اجتماعی با تهیهکنندهگی جمشید محمودی همراه است، به ماجراهای زندهگی هفت دختر افغانستانی و ایرانی پرداخته است. هفتونیم، روایت زندهگی دخترانی است که قرار است جمعهشب، همزمان مراسم عروسیشان برگزار شود. هفتونیم، قصه هفت نیمرُخ در خاک خفتهی زنان و دختران است که سالها است رنج آن را بر دوش میکشند. سالها است آیینهی جامعه، تصویر مکدر، نگاه غبارآلود و نیمرخگونه دارد و رخ کامل زنان را نشان نمیدهد. هفتونیم میگوید آیینهی جوامع جهان سوم هنوز نگاه تاریک و هولناک به رخ کامل زنان دارد.
این فلم محصول مشترک افغانستان و ایران است که در سال ۱۳۹۷ ساخته و تهیه شد. گفتنی است که هشتمین دوره جشنواره فلم پارسی در سیدنی استرالیا، جایزه بهترین فلم خود را به «هفتونیم» اهدا کرد. هفتونیم، برای اولین بار در جشنواره فلم بوسان در سال ۲۰۱۹م به نمایش درآمد. همچنین در سومین حضور بینالمللی خود در جشنواره بینالملل فلم بلک مووی ۲۰۲۰ سویس، حضور شکوهمند داشت. منتقدان بسیاری از کار جدی کارگردان جوان افغانستانی، نوید محمودی، در این فلم ستایش کرده و آن را اثری عمیق دانستهاند.
فیلم هفتونیم، روایت قصه زنان و دختران ایرانی و افغانستانی است که با مشکلات زیادی در محیط خانواده و اجتماع دچار اند؛ قصهی دردآلود، غمانگیز و واقعی. کارگردان موفق فلم «چند متر مکعب عشق»، این بار متفاوتتر، جدیتر و عمیقتر در فلم سینمایی «هفتونیم» به مشکلات، مسایل زنان و مهاجرت در ایران پرداخته است. داستان این فلم، هفت قصه دارد. قصهها را در هفت اپیزود و به شکل سکانس پلانوار میکند. قصه شبانه، قصه نگار، قصه ناهید، قصه فرشته، قصه نیلوفر، قصه شکر و قصه راحیل.
هفت دختر، هفت قصه و هفت ازدواج، روایتی است از هفت مورد درشت مشکلات زنان در اجتماع که هر کدام قصهای است به درازنای یک داستان بلند و پرمحتوا. من، به طور گذرا نگاهی میاندازم به چهار قصه از هفت قصهی این فلم. از آنجایی که این فلم در حال اکران در سینمای آنلاین است، به جزئیات کامل و تمام قصههای آن نمیپردازم. لازم میدانم به پاس زحمات و رسالتمندی و کار جدید و عمیق کارگردان موفقمان نوید محمودی، درباره مسایل خانوادهگی – اجتماعی فراراه زنان، به ویژه زنان و زندهگی در مهاجرت، این چند نکته را بنویسم:
۱. قصهی شبانه، قصهی آوارهگی، قصهی رنج مهاجرت، قصهی قربانی شدنِ جوانی دختران و قصهی تلخی زندهگی دخترانی است که در مسیر مرزها، بیابانها و صحراهای بینمرزی لقمهی دزدان، آدمربایان و شهوت و جنون مردان گرگصفتی میشوند که حتا به تن معصوم و اندام جنسی یک دختر زیر سن هم ترحم نمیکنند و به شکل وحشیانهای بر آن تجاوز میکنند. قصهی شبانه، قصهی تجاوز و خشونت علیه دختران مهاجر است که در دشتهای خشک و سوزان و درههای خشن و کوههای سر به فلک کشیدهی نواحی مرزی، سرگردان راه افتادهاند تا از شر جنگ و خشونت به آن سوی مرز پناهنده شوند. پساز جنگهای داخلی افغانستان و مهاجر شدن هزاران خانواده به کشورهای همسایه، کم نبودهاند آنهایی که در مسیر راه مهاجرت، جانهایشان را از دست دادهاند، از صخرهها افتادهاند یا از گروه و قافله جا افتاده و طعمهی درندهگان وحشی شدهاند. آنهایی هم که زنده ماندهاند، آسیب جسمی، روحی آزار و خشونت و تجاوز جنسی را تجربه کردهاند. قصهی شبانه، همین است. قصهی زنان مهاجر همین است. قصهی مهاجرت و کوچهای اجباری و قربانیهایی که در این راه مهاجران از خود دادهاند. شاید، جان تمام قصهی شبانه در این سکانس و این دیالوگ نهفته باشد: «به پدرم نگفتم که او بلایی سرم نیاره. شبا که خاو میکنم، پیش خودم میگویم کاش ده امو شاو، ده امو صحرا مرده بودم. کاش که او بیشرفا وقتی کارش تمام شده بود، مه ره میکشت. خلاص میشدم.»
در قصهی شبانه، سرگذشت و خاطره تلخ زندهگی دخترانی روایت شده است که در حین مهاجرت مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتهاند؛ اتفاقی که پس از آن به شدت روی زندهگی، باورها و رفتار آنها در خانواده و اجتماع تاثیر گذاشته است. یادآوری این خاطره او را آنقدر آزار میدهد که دوست دارد مرگش را بر زندهگی آسیبدیده زنانهاش ترجیح دهد. پیآمد این رویداد به حدی سنگین و هولناک است که او تاب و توان آن را در خود ندیده است و هنوز از آن حادثه لب و زبان به پیش کسی نگشوده است. او نمیتواند از این اتفاق به کسی بگوید و نه هم با آن کنار میآید.
۲. قصهی نگار، قصهی تنهایی است، قصهی خودیاری، خوداتکایی. قصهی دخترانی که مدرن زندهگی میکنند، از خانواده و نزدیکانشان فاصله گرفتهاند، در گوشهای، محلهای، تک و تنها با خود خلوت میکنند و زندهگیشان را به پیش میبرند. پشت این تنهایی، پر است از قصهها و حرف و حدیثهای عجیب و غریب مردمان شهر. ماجرا وقتی جدیتر و داستان زمانی داغتر میشود که زمان ازدواج این دختران سر برسد. شاید یکی از مهمترین مسایل مورد بحث خانواده و مردم، سالم بودن یا نبودن اندام جنسی این دختران باشد. قصهی نگار، قصهی شک و تردید و بدبینی زنان به زنان، مردان به زنان و بیباوری به اخلاق انسانی است و نقد باورهای انسانستیز حاکم بر جامعه. کل ارزش زندهگی دختران در این قصه، برابر است با «پرده بکارت» دخترانهی آنها.
۳. قصهی نیلوفر، قصهی تاریخ دردآور فریاد زنان برای برابری و حق اعتراض است. در این قصه، زمانه و زمینه هر دو صدای زنان را خفه کردهاند. فرهنگ غالب مردانه اجازه نفس کشیدن نداده است. حتا دختران در چنین بستری، طوری بار آمدهاند که تا حال جسارت نتوانستهاند از خواستههای دلشان، از باورهایشان، از داشتهها و نداشتههایشان، از تصمیمها و برنامههایشان با پدرانشان در خلوتی قصه و درد دل کنند. در این قصه، صدای زنان، صدای اکثریت خاموش و به حاشیه کشیده شده معنا شده است. دیالوگ همین سکانس کافی است تا بفهمیم باورهای انسانی در اجتماع نسبت به زنان و حقوقشان به چه پیمانهای تغییر کرده و سطح آگاهی خانواده در چه سویهای است. نیلوفر: «بابا، من دختر نیستم. من مشکل مادرزادی دارم. از پسرا حالم به هم میخورد. من، ترنسم.» پدر: «من، اسم ترا چه گذاشتم؟ – نیلوفر. یعنی خدا از آن روزی که ترا آفرید تا آن روزی که انشاالله و رحمان زیر کفن و خاکت کنم، اسمت نیلوفر است. تو دختری، فهمیدی!»
۴. قصهی شکر، قصهی قمار بر سر زندهگی دختران است. زنان هنوز مالک خود و تن و زندهگی خود نیستند. این خانوادهها هستند که حکم مرگ و زندهگی دختران را صادر میکنند. میگویند چه کنند و چه نکنند، کجا بروند و کجا نروند. پدر خود را صاحب و مالک فرزندانش میپندارد و به خود با کمال غرور اجازه میدهد که سر زندهگی دختران قمار کند. ریشهی همهی این مسایل به فقر و فساد ختم میشود. اما این قصه، هرچه هست، واقعیت است. بیشمار اند در جامعه پدرانی که دخترانشان را در قمار باختهاند و با زندهگی آنها معامله کرده و آنان را فروختهاند. قصهی شکر، آوارهگی و سختی و پیآمد مهاجرت را یکجای بیرون داده است.
نوید محمودی از معدود کارگردانهای افغانستانی است که بیشترین کارهای سینمایی و تلویزیونی او متمرکز بر مسایل زنان و اجتماع بوده است. امید میرود علاقهمندان به سینما، پای این اثر دیدنی او نیز بنشینند و این کار ارزشمند او را از دست ندهند.
نویسنده : قربان دانش
منبع : هشت صبج