زمانی که حرف از خشونت میشود، تصویری را که ذهنم در مقابل چشمانم ظاهر میکند، در ظلم کشانیدن بانوان سرزمینم هست که بیشترین قربانیان را در خشونتهای خانوادگی دارند.
حال آنکه عدهای مردان سرزمینم زور بازوی خویش را در لت و کوبِ خانمهای میآزمایند که تنها همدمشان اند. بانوانِ که باری تمام بدبختیها را به دوش میکشند، تحمل و صبر میکنند تا تغییری را شاهد باشند و بیخبر از اینکه عاقبتشان چگونه خواهد شد.
سامعه دختری جوانِ است که بیست ویکسال بیش ندارد و پانزده ماه از ازدواج او میشود که این مدت را با تجربهای مرگ گذرانده است و ظلمهای بیشمار که بر حقش میشد. دردهای که تحمل شده اند و مدت بیشماری را با انسانی که بویی از انسانیت نمیبرد گذرانده است.
در افغانستان زنان حال اینکه ارزش و حقوقشان از ایشان سلب شده است طالبان نیز به آنچه که میگذرد بیتوجه اند. او که بارها درخواست کمک کرد و تا کنون همچنان بیپاسخ ماندهاست.
او با کولهباری از اندوه عقبی چهرهای که روحش را بوده اند از خود گفت: وقتی وضو میگرفتم، شوهرم از یخنم گرفته و تا دهلیز برد. بعد با کیبل که از سهساکته بود بیش از حد لت وکوب کرد، خشو و ایورم تماشاگران این حالم بودند و کسی نبود تا از زیر دستانش او را رهایم کند. بعد به آشپزخانه رفته و چاقوی را برداشت دوباره به نزدم آمد، شدت لت وکوب چنان بیش بود که من از حال رفتم و دیگر هیچی را به خاطر نداشتم.
گرچه بدن نحیف سامعه توان سلب کرده اما میگوید: زمانی که من بیهوش بودم، من را از منزل چهارم به پایین پرتاب کرد. مگر میتواند آدمی به این بیرحمی باشد؟ به مرحلهای رسیدم که فکر کردم مردم.
رویا(نام مستعار) دوست سامعه گفت زن در افغانستان بازیچهای دستان مردان است و هیچیک پاسخی برای پرسشها هم نیست، آنانی که خویش را حاکمان و عدالتآور در کشوری میدانند که دختران فقط تلاش میکنند زنده بمانند و زندگی از ایشان سلب شده است. بانوانِ که نه تنها سازندهای جامعه بوده بلکه برای پیشرفت و توسعه تلاشهای بیشماری در این شرایط کنونی که حتا بیرون شدن از خانه بر ایشان به مثابهای شکنجهها از جانب طالبان باشد دارند.
سامعه نیز در مورد خویش چنین میگوید: «وقتی ازچهار منزل پایین انداخته شدم، بیهوش بودم و هیچ درد و افتادنی را به خاطر ندارم؛ اما در اثر آن رویداد من مدتی را در بخش عاجل شفاخانه گذراندم و زنخام شکسته بود و الاشه و دندانهایم نیز آسیب دیده بود.
سامعه سهماه را در شفاخانه گذراند و توانست اندکی بهتر شود. تحمل رنجها و حرف زدن در این مورد بغضهای نهانِ او را در صدایش جاری میسازد. مدتِ طولانی بودن او در شفاخانه و مصارف گزاف را که باید فامیل شوهرش پرداخت میکردند نیز از این سَر باز زدند و آماده به پرداخت نشدند. سامعه طفلی ششماه داشت، شوهرش در مقابل مصارف تداوی او هفدهلک افغانی طفلش را فروخت. بعد آن سامعه را طلاق داده است.
مادرش با اشکهای فراوان تصاویری را نشان میدهد که نشان دهندهای خشونتهای لت وکوب دخترش است. سختیهای را که دخترش تحمل کردهاست، شوهرش گفته است که من چنین کاری نکردهام.
زندگی کلفتباری که با پانزدهماه اندوهِ فراوان با طلاق گرفتن سامعه به پایان یافت، ولی بیعدالتیهای که او تحمل کرده است زخمهای شده که فراموش کردنش برای سامعه تقریباً ناممکن است.
صورت او که هنوز سخن از زخم هایش میزند، پندیدگی و کبودیهای فراوان دارد. زندگی دشوارش که مرگ را بارها برایش معنا کرد و هراسان از آدمهای این جهان که چقدر میتوانند بیرحم، ظالم و خشن شوند.
جامعهای که زن در آن جایگاهی ندارند هرگز به توسعه و رشد نخواهد رسید، چون سازندهای یک جامعهای بهتر و تکمیل کنندهای زنان است. آنانیکه در کشوری من هنوز حق تعلیم ندارند، زندگیشان مکانی سردی از احساسات، بیمعنای و پوچی شده است و هر گوشهای از آن رنجهای بیدرمانی از زنان به فریاد کشیده میشود دردناک و غیر قابل تحمل است.
بشرا_فانی