زنان بخشی از خانواده اند، خشونت نوعی از محکوم شدن است که زنان بدون ارتکاب جرمی به آن محکوم اند، با رویکار آمدن طالبان آمار خشونتهای خانوادگی افزایش چشمگیری داشتهاست. بخصوص زنانیکه کارمند دولت گذشته بودند.
فروزان دختر سیزده ساله از مادرش میگوید: مادرم در حکومت جمهوریت در یکی از ارگانهای دولتی مدیر استخدام بود و تمام خرچ و مصارف ما را مهیا میکرد، پدرم هم پولیس بود، اما در کنار آن خیلی یک شخص پرمصرف بود و حتا گاهی وقتها مادرم برایش پول میداد. وقتی که حکومت سقوط کرد هردویشان از وظیفه منفک شدند، اما مادرم اندک پولِ پسانداز داشت که چهار و یا پنج ماه، مصرف خانه را کفایت کرد اما بعد از آن در خانه نه پولی باقی ماند و نه چیزی برای خوردن. مادرم هرروز برای پدرم میگفت: برو کار کن، حداقل نانِ خوردن پیدا شود. من تا همینجا توانستم بعد از اینکه کارم را از من گرفتند، از دست من چیزی برای تان ساخته نیست.
پدرم خیلی یکآدم پرخاشگر بود، هیچوقت مروت نداشت و حتا یکروز از خانه برای پیدا کردن نان برای ما بیرون نشد. مادرم دیگر چیزی برایش نگفت و از خانه بیرون شد. وقت نان شب بود، ولی در خانه هیچ چیزی پیدا نمیشد، اما پدرم فریاد میزد که وقت نان است چیزی برای خوردن بیاورید.
مادرم ناچادر دو دانه کچالوی که در خانه بود، آن را در آب جوشاند و با نیمینانخنک نزد پدرم آورد، ولی ما گرسنه بودیم و پدر را نگاه میکردیم. وقتیکه نان را مادرم نزدیکش گذاشت با قاب کچالو در سر مادرم کوبید و بعد با گلاس چای در صورتش زد.
ما همه چیغ میکشیدیم، چیزی از دستمان ساخته نبود. مادرم خودش را بهجبر از زیر دست پدرم بیرون کرد و گفت: ای ناسپاس تا ایندم که پول داشتم خوردی و مصرف کردی، حالا برو پیدا کن و خودت بخور. حق من هم بربالای تو است، هم خدا گفته و هم رسول خدا. این حرف مادرم سبب لتوکوب بیشترش شد. من خواهر و برادرم را از خانه بیرون کردم، همهشان بهیک صدا فریاد میکردند.
خانهای ما هم از خانهای همسایهها خیلی دور بود، صدایمان را کسی نمیشنید که بهدادمان برسد. من آنلحظه را هیچ وقت فراموش نمیکنم که وقتی دروازه را باز کردم مادرم در خون میلولید و دستهایش شکسته بود. ولی پدرم بهحالش هیچ اعتنای نکرد و از خانه بیرون شد. هرلحظه آن حالت در ذهنم تداعی میشود که شاید روزی اگر من هم ازدواج کنم، چنین صحنه های را قرار است تجربه کنم.
فروزان میگوید: مادرم با آن حالت دستوپنجه نرم میکرد، اما پدرم دو شبانهروز دیگر خانه نیامد. ما خیلی نگران شده بودیم که چه بلایی به سرش آمده باشد، ولی یکروز در مبایل مادرم زنگ آمد که پدرم بود او گفت: من ایران آمدهام خبر باشید. بعد از آن همان مادرم بود با دستان شکستهاش برای ما نان خوردن پیدا میکرد.
قربانیان خانوادگی در افغانستان، به خصوص زنان و کودکان، اغلب با مشکلات جدی در دسترسی به کمک و حفاظت روبهرو میشوند. آنها ممکن است از درخواست کمک با ترس از میانآوردن سوژهبندیهای فرهنگی یا نگرانی از تشدید وضعیت بیتردیده باشند.
نبیلا_نظری