به باور من اگر از زن تعریف داشته باشیم چنین است؛ موجودات مهربان، لطیف و مملو از تلاش، موجوداتی که همیشه در تقلا است و همیشه در مبارزه، آنها با نابرابرهای دوران توام درگیر است و از جنسیتی دارد رنج میبرد.
اسما میگوید: من همیشه از این تعبیض رنج کشیدم، برایم شبیه زخمناسور بود. از ایام طفلیت تا جوانی، زمانیکه طفلی بیش نبودم، همیشه از سوی برادرم مورد این تعبیض قرار میگرفتم و مدام این حرف را برایم گوشزد میکرد: تو یک دختر هستی! یعنی ضعیف ناتوان و یک کودن حتا نمیتوانی مکتب را تمام کنی، به احتمال زیاد تو اخر خالهگگ مکتب خواهی شد. پدرم بلند بلند میخندید و با برادرم یکجای تکرار میکرد و میگفت:« حق با برادرات است»
زمانیکه من آمادهگی کانکور را میآموختم، پدرم با لحن بسیار بد، فحشِ رقیق میگفت:«این کتاب خواندنها هیچ خلاصی ندارد» اما من با گرفتن نمره بلند، در دانشکده حقوقعلوم سیاسی کامیاب شدم و مدام از طرف همصنفیهایم که جنس مخالف بودند، کنایههایشان گوشهایم را اذیت میکرد، که دختر را چه به عدد و رقم؟ یا به دادگاه و وکالت؟ دختر جایش در آشپزخانه است و زمانیکه با مادرم این حکایت شریک میکردم میگفت:« جانمادر پشت این مسئلهها نرو، بیا که امروز یک خواستگار جدید آمده بود» هر کسِ به یک نوع درگیر این بود، که برایم ثابت کند که تو دختری و میخواستند، این را به زمین و زمان بگویند که اسما دختر هست. نمیدانم چرا؟ مگر مولانا نمیگوید؟: « انسانم آرزوست» پس من انسانم.
اسما با گرفتن نفس عمیق و در حالیکه آب در چشماناش جمع شده بود و چشم آبی رنگاش را محسور کرده بود گفت؛ نمیخواهم ضعیف شوم، دوباره روایت میکند: هنوز به یاد دارم، ریسکارم در جلسهکاری برای استخدام من با گفتن واژهٔ “تو نمیتوانی قاضی باشی چون تو دختر هستی” من را رد کرد و پایان ترین پُست را برایام داد! با دادن دست_مزدکم، چون او اینگونه میگفت:« تو دختری و مسولیت زیاد در خانه داری»
هنوز به یاد دارم در بورسیه تحصیلی که کامیاب شدم با گفتن حرف ثقیلِ پدرم که تو دختر استی اجازهٔ سفر را نداری جانسام را از دست دادم،
من نمیدانم که دیگر چهچیزها را از دست خواهم داد، آنهم به ایندلیل که فقط یک دختر هستم. فقط یک حرف را میگویم، آنچه حایزِ اهمیت است، عشق و علاقهٔما به کار است، نه تعبیضها! من به شدت متنفر هستم از تبعیض جنسیتی چی در مقابل مردها، یا زنها لطفاً همه ما را به دیدگاه انسان ببینید.
ما بخاطر جنسیتخود، از کوچکترین حقوقخود محروم هستیم.
و حالایک تعبیض جدید را درحال تجربه کردن هستیم، قسمکه همه آگاهی دارد.
چرا، امروز حق تحصلام از من گرفته شد؟
مگر خدا(ج) نهگفته:«علم بالای زن و مرد فرض است.»
مگر محمد(ص) نهگفته:« علم را بیآموزید اگرچه در چین باشد»
مگر قرآن نهگفته: « آیا کسی که میداند، با کسی که نمیداند یکسان؟»
مگر حضرت علی نهگفته:« دانش، میراثی گرانبهاست»
مگر افلاطون نهگفته:« زینت انسان در علم، محبت و آزادی است»
خدای مِهربان، حضرت محمد(ص)،حضرت علی، و افلاطون… اینجا سر حرف هایشما خط بطلان کشیده شدهاست.
چرا من حق تحصیل ندارم؟ چون که دخترم!؟
زلیخا فُرملی