شبها چشمانمش را میبست و خودش را غرق در رویایی میکرد که خیلی مدتها پیش آنها را از دست داده بود؛ امید به آینده داشت و دلهرهی عجیبی هم قلبش را به درد میآورد. وضعیت کشور روز به روز بدتر میشد.
صبح بعد از ادای نماز به مرور درسهایش مشغول شد. با خودش میگفت: کاش درسهای تجویدم زودتر تمام شود و بتوانیم از این بخش خلاص شویم. خانوادهام اجازه نمیدهند که درسم را به کلی تمام کنم. آن روز اصلا دلش به رفتن در دارالقرآن نبود اما باز هم آمادهی رفتن شد.
هنگام بیرون شدن از خانهاش دلش شور میزد گویا دلش از اتفاق شومی که قرار بود بیافتد، آگاه شده بود.
زهرا با دوستانش یکجا به دارالقرآن میرفتند، آن روز هم طبق معمول همه با هم میرفتند که ناگهان رنجر گروه “طالبان” پیشرویشان ایستاد شد و دو تن طالب از رنجر پیاده شده به آنها امر کردند که به رنجر بالا شوند، اما آنها از بالا شدن به رنجر امتناع کردند و گفتند: چرا ما را با خودتان میبرید؟ خودتان میدانید که ما شاگردان دارالقرآن هستیم و حجاب اسلامی را کاملا رعایت کردیم.
آن دو طالب به حرفهای زهرا و دوستانش امتناع نکرده آنها را به زور به رنجر بالا کردند و با خودشان بردند.
زرمینه مادر زهرا میگوید: زهرا آن روز صورتش نور کشیده بود، دستانم را بوسید و از من خداحافظی کرد. برایش تذکر دادم که مواظب خودشان باشد. با خنده برایم گفت: « مادرجان کسی ما را کار ندارد، ما که حجابمان درست است و هیچ اشکالی ندارد.»
زهرا رفت و دیگر برنگشت؛ زهرا سه روز بود که گم شده بود و ما هیچ نشانی از او نداشتیم، همه جا را گشتیم و به شمارهی زهرا بارها و بارها به تماس شدیم، نه تنها زهرا بلکه هرپنج دوست دیگرش نیز مفقود گردیده بودند. روز بعد آوازه شد که طالبان دختران را از برچی بردند به جرم بیحجابی، اما زهرا و دوستانش که با حجاب بودند چون به دارالقرآن میرفتند.
پدر زهرا و دوستانش به جستجوی زهرا و دیگر دوستانش پرداختند تا بلاخره زهرا را به خانه آورد. از دوستان دیگر زهرا خبری نبود، زهرا همین که به خانه آمد خواستم او را به آغوش بگیرم اما زهرا از در آغوش گرفتن من خوداری کرد و خودش را به دویش سر بام خانه رساند.
پدرش میخواست رفته زهرا را پایین بیاورد که ناگهان زهرا خودش را از بام به پایین انداخت و به زندگیاش خاتمه داد.
مادر زهرا میافزاید: که ما دلیل ربوده شدن زهرا و دیگر دوستانش را از نیروهای طالبان جویا شدیم، اما آنها با گفتن اینکه حجاب اسلامی را رعایت نکردند، به سوالهای ما پاسخ سر بسته دادند.
من کاملا باور دارم که طالبان دختران را فقط به بهانهی بیحجابی میبرند آنها در اصل میخواهند دختران را خانه نشین کنند.
زهرای من و دوستانش کاملا با حجاب بودند و فقط چشمانشان نمایان بود، پس چرا ربوده شدند و دست به خودکشی زدند.
حجاب فقط یک حرف است و بس!
دختر من که رفت اما میدانم صدها زهرای دیگر هم در گوشه و کنار کشورما به جرم بیحجابی ربوده میشوند و بعدا به عقد خودشان در میآید و یا هم دست به خودکشی میزنند.
سکینه “امیری”