۱. امارت از منظر سوسیوبیولوژی
با مطالعه تاریخ گذشتگان و شیوه زیست آنها، این امر روشن میگردد که خشونت و نظم دهی اجتماعی در محور سیاست گروههای قدرتمند بودهاند. مدیریت منابع انسانی و اقتصادی را به عهده داشتهاند در سیر تحول برخی از گروه ها با زندگی جمعی را آموختند و برخی دیگر در وضعیت ابتدایی باقی ماندهاند. حال برای تبیین و تحلیل نظام سیاسی افغانستان، لاجرم به تاریخ شکل گیری گروهای اجتماعی بشر پرداخته میشود و در روشنایی آن نظام سیاسی در افغانستان تبیین میگردد. به پاسخ این پرسش پرداخته می شود که آیا افغانی ها از لحاظ فرهنگی تا کنون از تبار فاصله نگرفته اند؟ درست است که ساختار بیولوژیکی تحول یافته اند و تطور پیدا کرده اند، اما از لحاظ فکری و فرهنگی چگونه اند؟
داگلاس نورث، محقق و پژوهشگری علوم اجتماعی در یک دستهبندی از سه نوع نظم اجتماعی یاد میکند. هرکدام بسته به نوع حکومت و سازمانها و نهادهای اجتماعی شیوههای ارتباط آن با جامعه نیز متفاوت است، او مینویسد:
در کل تاریخ بشر سه نظم اجتماعی وجود داشته است؛ نظم خوراک جویی: گروهایی اجتماعی کوچک که ویژگی جوامع شکارگر و گردآورنده خوراک بود؛ اما توضیح دو نظم اجتماعی بعدی که در خلال ده هزار سال گذشته پدیدار شدهاند دغدغه اصلی ماست. در ائتلاف اجتماعی اول، نظم دسترسی محدود یا حکومت طبیعی پدید آمد. روابط شخصی یعنی جایگاه شخص و اینکه چه کسانی را میشناسند، اساس سازمان اجتماعی را شکل داده و عرصه تعامل افراد، بهویژه روابط شخصی بین افراد قدرتمند را تشکیل میدهد. حکومت طبیعی، توانای افراد را برای تشکیل سازمان محدود میکند.[i]
نکتههای قابلتأمل در بیان داگلاس مفاهیم است که در تعریف حکومت طبیعی به کار برده است و افق تازه برای تحلیل جامعه و سیاست باز میکند. او برای حکومتها یک سیر و تطور طبیعی را در نظر میگیرد و بیان میدارند که هر مرحلهی از تغییر و دگرگونی در ساختار حکومت، روشهای نظم دهی را نیز دستخوش تغییر میکند. یعنی بشر در آغاز زندگی شیوه های تعامل آنان گلهی بوده است . اعمال قدرت بر دیگران را نیز نوعی نظم دهی تلقی میکردند. نظم دهی اجتماعی در گروه اولیه سلطه قبیله پرنفوس و قدرتمند نسبت به دیگر قبایل بودند. قبیله قدرتمند همه اختیارات را در دست میگرفت، اعضایی قبیله سرکش را با فرمان رییس تنبیه میکردند.
با رشد و گسترش جمعیت الگوهای جدید زندگی بوجود آمد، شیوههای تعامل و تقابل نیز دگرگون میشدند. بشر خردمند با تجربه تازیه از زندگی روبه رو می شد و میآموخت که برای ابقای نسل و تبار خود نیازمند اتحاد با گروههای دیگر می باشند. در نتیجه گروهها و گلههای بشر، به اجتماع کلان تر تغییر چهره دادند و متحد میشد. اتحاد آنها به خاطرجمع آوری خوراک نبود، بلکه سلطه قلمرو قبایل دیگر و تصاحب کردن سرزمینهای بیشتر بودند. بدین منوال گروه از دایره خانوادگی فراتر رفته برای تأمین منافع و حفظ بقای گروه روابط سیاسی و اقتصادی با قبایل دیگر برقرار میکردند. از منطق تحلیل داگلاس برمیآید که دورههای که بشر به طور گلهی زندگی میکردند، رییس قبیله از سوی واحد کوچک تر درون اتحاد نظارت میشدند.
با تطور زندگی گروهی بشر نظم اجتماعی و شیوه اعمال سلطه نیز تغییر میکند. به عبارت دیگر قبیله برای اعمال خواستههایش شبکهی از روابط قدرت را شکل میدادند. وجود گروههای کوچک تر برای گسترش نفوذ و قدرت قبیلهی مسلط ضروری بود. ازینروی داگلاس معتقدند تمام حکومتهای طبیعی و جوامع انسانی دارای سازمان بودهاند اما وجود سازمان به معنای انعطاف پذیری حکومت در برابر شهروندان را نشان نمیدهند. یعنی رابطه سازمانها و نهادها با حکومتهای طبیعی شکننده وپایه، یکسویه بودهاند.
داگلاس دو نوع حکومت طبیعی محدود و حکومت “طبیعی باز” را مطرح میکند، در روشنایی آن وضعیت عمومی مانند اقتصاد، فرهنگ و آموزش را تحلیل میکند. او معتقد است، حکومت طبیعی با روابط اسکیزوفیزنیک و ناهنجار از رشد عقلانیت و توسعه فرهنگی جلوگیری میکند. روابط ناهنجار باعث میشود که جامعه ازلحاظ اخلاقی فاسد گردد.
از تحلیلهای داگلاس برمیآید که نظم در دوره خوراک جویی توسط گروههای همخون و تبار که نقش سازمان را نسبت به قدرت مرکزی بازی میکردند بوجود میآمدند. گروههای همخون با قبیلههای بیگانه وارد تعامل میشدند و در حفظ قدرت گروه مسلط تلاش میکردند. مدیریت گروهها را قبیله زورمند به عهده میگرفت و زمینه را به گونه مساعد میکرد تا گروه فرادست از فرودست بهره کشی کنند. اگرچند حکومت طبیعی محدود نسبت به دوره خوراک جویی نظاممندتر عمل میکنند؛ اما ازنظر نگرش و هم چنین اداره کردن گروههای فرودست تفاوت چشم گیری با دوره خوراک جویی ندارند. زیرا روش تعامل با یک دیگر بر اساس تعصب گروهی و قبیلوی و در برخی موارد بر اساس باجدهی و باجگیری سامان میگرفت.
داگلاس معتقد است، حکومت طبیعی برای نظمبخشیدن و اعمال سلطه از منطق روابط شخصی و خویشاوندی استفاده میکند. روابط خویشاوندی با قول و مدار شخصی نظم اجتماعی را ممکن میکنند. مصداق عینی نظریه داگلاس کشورهایاند که با شبکه از روابط خویشاوندی جامعه را مدیریت میکنند. او اضافه میکند حکومتهای طبیعی با ائتلاف فرا دستان و شبکهای از روابط سیاسی و اجتماعی مناصب کلیدی را در اختیاردارند و خشونت را مهار میکنند. با استفاده از صلاحیت که قانون برای آنها اعطا کردهاند علیه قانون رفتار میکنند؛ بنابراین آنچه حکومت طبیعی محدود را از حکومت طبیعی مدرن تفکیک میکند ائتلاف و روابط شخصی میان اعضایی حکومت طبیعی است.
افرادی نزدیک به حکومت به دلیل امتیاز طلبی با سیاستهای فرا دستان سازگاری نمیکنند و خواستار تغییر نظام میباشند. حکومت برای جلوگیری از خشونت و حفظ کردن منافع خویش، با گروه متمرد وارد ائتلاف میگردد. اغلب از طریق باج دادن، امتیاز مادی و به مناصبی گماشته میشود که به منابع مالی وصل باشد. به همین شکل دایره وسیعی از خویشاوندان شبکه را در دورن حکومت بهوجود میآورند و هدف شان نیز قبضه کردن منابع مالی است.
ائتلاف مسلط با روابط شخصی با همکاری یکدیگر، اقتصاد رانتی را به وجود میآورند. رانت درآمد اقتصادی بدون تولید و توزیع آن براساس روابط شخصی است. بهعبارتدیگر چرخه پول در شبکه فرادستان قرار میگیرند که برای منافع و حفظ شبکه شکل گرفته است. توزیع رانت درحلقهی از خویشاوندان و گروههای مربوط به آن تعلق دارند. حکومت طبیعی برای بقای خودش شبکههای ائتلافی را حفظ کرده و ازعملکردهایش حمایت میکنند.
با تبیین مفهوم حکومت طبیعی و انواع آن، نظام سیاسی افغانستان ازنظر ساختار و کارکرد به حکومت طبیعیی بسته شباهت دارد. گروهی مسلط یا قبیله زورمند و پرنفوس اداره کشور را به دست میگیرند. اینان شبکه ائتلافی از سران قبایل را تشکیل میدهند که فرصت مشارکت سیاسی قبایل دیگر را محدود ساخته اند یا به طور کامل از بافت سیاسی حذف میکردهاند. به همین دلیل افغانستان هیچگاه مستعد توسعه سیاسی و فرهنگی نبوده است. با وجود دریافت کمک از کشورها، مردمش همچنان در خاکستر از فقر نفس میکشند..
داگلاس حکومتهای طبیعی را ازلحاظ ثبات سیاسی و اقتصادی در سه گروه، حکومت طبیعی شکننده، پایدار و بالغ دستهبندی میکند. از ویژگیهای حکومت طبیعی شکننده این است که روابط درون سازمانی شخصی و فردی است و این امر باعث میشود که توانایی حفاظت از سازمانها بیرونی را نداشته باشد. بدینسان با تغییر وضعیت افراد، ائتلاف با فروپاشی روبهرو میگردد سقوط میکند. در حکومتهای طبیعی سیستم و نظام اداری و هم چنین قالبهای حقوق پایدار شکل نمیگیرد. ممکن است در مقطع از زمان حقوق بشر و اقلیتهای مذهبی موردتوجه قرار گیرند، اما با تغییر اعضای ائتلاف از میان برداشته میشوند.
افغانستان، ازجمله کشورهای است که حکومت طبیعی شکننده دارد. سازمان و نهادهای که از لازمه جامعه مدنی است و برای تداوم حکومت به طور سیستمی ضروری است بوجود نیامد. مردم این سرزمین از ابتدا تأسیس تاکنون با خشونت ائتلاف قومی و بیرونیها رو به رو بودهاند. در بیستر حکومت قبیلوی سازمانهای خصوصی ناپایدار وشکننده برای یک دوره شکل میگیرند. حکومتهای خانوادگی روابط درونی توسط اعضای خانواده یا قبیله بیرونی از میان برداشته میشد این امر باعث شد که افغانستان مسیر انحطاط علمی، اخلاقی و سیاسی را طی کند. در حکومت طبیعی به دلیل سیال بودن آن قالبهای حقوقی پایدار شکل نمیگیرد. در سطور فوق اشاره گردید که تغییر در اعضای ائتلاف نظام حقوقی تغییر بهبودی در نظام حقوقی پدید نمیآید. اضافه بر آنچه تاکنون گفته شد قانون اساسی نیز در حکومت نادیده انگاشته میشود و مواد آن در توجه دولت شبکهی از روابط خویشاوندی نمیشود.
نتیجه ی که داگلاس از تحلیل خویش ارایه می دهد این است که حکومت های طبیعی شکننده از لحاظ فرهنگی به گروه اولیه یعنی دوره خوراکی تعلق دارد. نظم دهی با روش خشونت و سلطه برای گرد آوری خوراک انجام می گیرد. غریزه مرگ یا انگیزه ویرانگری در حکومت های طبیعی شکننده برجسته است. بنابراین از نظر زیست شناسی نظام امارت اسلامی و سازکار سیاسی شان در نظم خوراک جوی باقی مانده اند. به عبارتی می توان گفت که اینان از لحاظ سوسیوبیولوژی تکامل نیافته است و تا کنون مرحله دوم از نظم جویی را تجربه می کنند.
۲. امارت، از منظر ایدئولوژی اسلامی
اگر از زاویه اسلامی بهنظام سیاسی افغانستان نگریسته شود، در محور مناسبات و روابط قدرت، دین، قبیله و غنیمت قرار دارند. مبنای معرفت شناختی حکومت اسلامی، قرآن و سنت پیامبر در امتداد آن رویههای قبیلوی قرار دارند. در تاریخ حکومتهای اسلامی نیز این امر برجسته است که نقش قبیله و عقیده و ازنظر اقتصادی غنیمت و تعبیری دیگر اقتصاد رانتی عناصر مهم دولتهای اسلامی بودهاند. در تاریخ نیز آمده است که فتوحات پیامبر اسلام و بعد از آن با غنیمت رابطه نا گسستنی داشته اند. این امر باعث شده است که حکومت اسلامی زکات و امور مالی در صدر ارزشهایش را قرار دهد. از لحاظ تاریخی ریشهی سیاست قبیلوی در عصر پیش از بعثت بر میگردد پس از آن به گونه دیگر احیا گردید. بعد از رحلت پیامبر اختلاف میان قبایل اسلام در مسیری غیر آنچه را پیامبر میخواست قرار گرفت. امتیاز طلبی قبیلوی توأم با حسادت، کینههای رسوب شده خطرناکتر از گذشته سر برآوردند. قدرت در چهره قبیله دوباره تولید گردید. قریشیان به سنت گفتاری امیر و خلیفه باید از قریش باشد استناد میکردند. این سخن پیامبر کلیدی در دست قدرتمندان قوم و قبیله قرار گرفت با استناد به آن، برای تصاحب خلافت و قدرت، با دیگر قبایل وارد منازعه شدند؛ بنابراین درونمایههای نظام مبتنی بر خرد اسلامی متشکل از این امورند:
نخست: تأکید بر وحدت زیرساخت و روساخت. در این جوامع دستکم نگرش به آنها بهعنوان مجموعهای پیچیده که رابطهای دیالکتیک میان اجزای مختلف آن برقرار است.
دوم: تأکید بر نقش خویشاوندی در این جوامع. در سیستم سیاسی و اجتماعی تا جایی که برخی اوقات آن را نباید تنها بهمثابه روساخت، بلکه بهمثابه قسمتی از زیرساخت در نظر گرفت که چارچوب روابط تولید را مشخص میکند. یا دستکم نقش همپایه با روابط تولید را در جوامع سرمایهداری در اختیار دارد.
سوم: تأکید بر نقش دین بهمثابه عقیده و باور ونیز بهمثابه سازماندهی اجتماعی سیاسی که پنهان یا آشکار، درونمایه سیاسی دارد».[ii] جابری معتقد است که عقیده یا امر دینی در جوامع سرمایهداری در شاخههای لیبرالیستی و مارکسیستی تبارز داد و در جایجای جهان نمودار شد. این نمودار امیال سرکوبشده است یا به مثابه آن است که بهصورت نهادی تبارز میکند.
عوامل اقتصاد در کنار عوامل خویشاوندی و عقیده دینی نیز در شکلدهی نظام سیاسی اسلام مهم میباشد. حکومتهای دینی نیز محدود و کوچک میباشد. سازمانهای مستقل که نقش نظارتی یا رقابتی داشته باشد یا اصلاً وجود ندارد، یا جزوی از شبکه دولت قرار میگیرند. از آنجاییکه درآمد اقتصادی اینگونه نظامهای سیاسی از مسیر غیر تولیدی تأمین میگردند، دولت خود را نسبت به مردم مسئول و پاسخگو نمیدانند. ابنخلدون صاحب مقدمه، نسبت به درآمد غیر تولیدی اگرچه نام و عنوان خاص به آن نداده است شرحی ارائه داده است. او شیوهی تولید غیرطبیعی را کسب معاش نامیده است از نگاه او این نوع درآمد بر مبنای کار و تولید نبوده، بلکه بر تهاجم یا آنچه به معنای آن است انجام میشود. از سویی بخششهای شاه نیز متناسب با تهاجم داخلی و خارجی است. عابد جابری در توضیح این مطلب سخن از ابنخلدون آورده است و مینویسد:
«دولت اموال رعیت را جمعآوری کرده و آن را در میان خودیها و بستگان خویش تقسیم میکند. پس منبع کسب این درآمدها، رعیت است و خرج آنها در دایره اهل دولت است. پس از آنها بستگان ایشان از اهل شهر که بیشترند و بدین سبب ثروت و مکنت آنها افزایشیافته و مظاهر بینیازی و خوشی در میان آنان افزوده میشود. این شیوه اقتصاد، امروزه به «اقتصاد رانتی» معروف است و دولتی که بر اساس آن قرار دارد، «دولت رانتیه» میشمارند».
بنابراین، آنچه ابنخلدون در باره رانت خواری و جابری در توضیح آن بیان کرده است این نتیجه به دست میآید که شالوده اقتصاد دولتهای عربی و اسلامی بر رانتخواری بنا شدهاند. در آمد رانتی به مجموعه در آمد اطلاق میگردد که بدون تلاش و تولید به عنوان کمک به یک کشوری پرداخته میشود. یا منابع طبیعیی که در انحصار دولت قرار گرفته باشد و درآمد ناشی از آن به شبکهی ائتلاف توزیع گردد. این نوع درآمد، حکومت خواص و خویشاوندی را به وجود میآورند. در چنین حالتی تنها اقتصاد نخواهد بود که به خاک سیاه مینشیند، بلکه جامعه از حالت تولیدی بیرون شده به یک جامعه مصرفی تبدیل میشود. اثرات منفی دولت رانتی به میزان و پیمانهای است که حتی شهروندان ممکن است برای ارتزاق از خودشان نیز مصرف کنند.
سرانجام با تأمل در نظریه داگلاس و جابری نظام سیاسی افغانستان چه از منظر اسلامی و چه نظم اجتماعی مصداق حکومت طبیعی محدود و شکننده است. درآمد اقتصادی مبتنی بر کمکهای بیرونی و توزیع آن به شبکههای ائتلاف دلالت بر اقتصاد رانتی دارند؛ زیرا درآمد دولت افغانستان از رهگذر کمکهای بلاعوض کشورهای سرمایهدار میباشد. درآمد اقتصادی بدون تولید منجر به دولتی رانتخوار میگردد. نشانههای حکومت طبیعی محدود، درآمد اقتصادی و توزیع پول میان خویشاوندان از رهگذر روابط شخصی دلالت بر رانتی بودن این نظام سیاسی دارد.
در سایه نظام سیاسی افغانستان، مکانهای آکادمیک و جذب نیروی انسان نیز بر ابتنایی قبیله و روابط شخصی تنظیم میگردد. معیار برای جلب و جذب اصول علمی و مبنای قاعده و قانون نمی باشد، حلقه خاصی که از حمایت فرا دستان برخوردارند فعالیتهای در محیط آکادمیک را در قبضه میگیرد. ازین رهگذر جریان توزیع پول را به اعضای شبکه ائتلاف مدیریت میکنند.
نویسنده: ناصر سعادت نیا