خانه / فرهنگ و هنر / فرهنگ / نوروز؛ آیین نوزایی در جغرافیای بی‌مرز

نوروز؛ آیین نوزایی در جغرافیای بی‌مرز

«باد نوروز درآمیخت خراسان‌ها را»—این مصرع، چیزی فراتر از توصیف یک تغییر فصلی است؛ گویی از حقیقتی کهن سخن می‌گوید: نوروز نه جشن یک ملت، که آیینی است که مرزهای سیاسی را درمی‌نوردد و زمان را به یک نقطه‌ی بازگشت، به یک لحظه‌ی نوزایی بدل می‌کند.

نوروز که از ژرفای تاریخ برخاسته، فقط نشانه‌ای از آغاز بهار نیست؛ بلکه یک مفهوم است، نوعی نگاه به هستی که در آن، زمان نه خطی و بی‌بازگشت، بلکه دوری و تجدیدشونده است. از این رو، نوروز بیش از آنکه به معنای شروع یک سال جدید باشد، بیانگر یک اصل کهن در تفکر شرقی است: نو شدن در بازگشت، در هم‌آوایی با طبیعت، در آشتی با گذشته و امید به آینده.

گفته شده است که نوروز، نخستین بار در بلخ طلوع کرد؛ در همان سرزمینی که زادگاه زرتشت بود، در همان جغرافیایی که بعدها، اندیشه‌های بزرگانی چون مولانا، بوعلی سینا و ابوریحان بیرونی در آن بالیدند. بلخ، کهن‌ترین شهر شرق، دروازه‌ی تفکر و تمدن بود و نوروز، فرزند این خاک.

ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه می‌نویسد که نوروز را جمشید، شاه اسطوره‌ای ایران‌زمین، بنیان نهاد. اما واقعیت این است که نوروز از دل اسطوره‌ها فراتر رفته و به آیینی بدل شده که فارغ از فرمانروایان، قرن‌ها در دل مردم زیسته است. چه کسی می‌تواند به درستی بگوید نوروز را چه کسی آفرید؟ مردمان، پیش از هر فرمانروایی، به چرخه‌ی طبیعت نگاه کردند، به لحظه‌ای که تاریکی زمستان به تعادل اعتدال بهاری می‌رسد، و دریافتند که بازآفرینی، یک قانون است، یک حقیقت ازلی.

اگر نوروز را در میان دیگر جشن‌های کهن بررسی کنیم، درمی‌یابیم که تفاوتی اساسی با سایر آیین‌های فصلی دارد. بسیاری از تمدن‌های کهن، آغاز سال خود را در اعتدال بهاری جشن می‌گرفتند؛ اما نوروز چیزی بیش از یک تقویم کشاورزی بود. نوروز، جشن بازگشت به اصل است.

در فلسفه‌ی کلاسیک شرق، هستی در حرکت دائمی است، اما این حرکت خطی نیست؛ بلکه چرخه‌ای است که هر بار، به نقطه‌ای از آغاز بازمی‌گردد، اما با آگاهی و تجربه‌ای تازه. این همان فلسفه‌ای است که در عرفان مولانا نیز دیده می‌شود:

“این جهان یک باره دیگر شد که ما

باز در او عاشق و سرگردان شویم”

نوروز همین است؛ بازگشت به همان لحظه، اما با نگاهی نو، با دلی تازه.

امروز، وقتی از نوروز سخن می‌گوییم، ناگزیر از یادآوری خراسان بزرگ هستیم؛ خراسانی که امروز به چهار پاره تقسیم شده، اما نوروز هنوز پیوندی میان آن‌هاست. مرزها آمده‌اند و رفته‌اند، اما نوروز همچنان در جان این خاک زنده است. این جشن، نه به پاسداری هیچ حکومتی نیاز دارد و نه به تأیید هیچ نهاد رسمی، زیرا مردمان آن را در حافظه‌ی تاریخی خود، در ناخودآگاه جمعی‌شان، زنده نگه داشته‌اند.

نوروز، یعنی امید به زایش دوباره. یعنی باور به این‌که زمستان هر چقدر سخت باشد، سرانجام روزی بهار خواهد رسید. این همان مفهومی است که در فلسفه، در تاریخ و در حیات اجتماعی انسان همیشه وجود داشته است: هیچ شب طولانی‌ای، بدون سحر نیست.

سمیع صدیقی- فرهنگستان

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*