مهندس در دنیای شعر فارسی
کابل/۱۴جوزا/فرهنگستان
مهندس محمدرضا “حسنیار” استاد، شاعر و مهندس جوان در ولایت غزنی افغانستان چشم به جهان گشود. او دوره بکلوریای خویش را در زادگاهاش تمام کرد و برای اضافه کردن پساوند های چون استاد، مهندس و شاعر کنار نامش سالها در کابل کوشید.
حسنیار در دورههای تحصیلیاش کارهای مهمی چون بنیان گذاری بنیاد خیریه، رهبری دیدبان فرهنگی جهت گشودن مرزهای تحصیلی و.. را انجام داده است که برای آشنایی بیشتر با کارنامه های شان پرسشهایی داریم.
ـچه باعث شد که مهندس حسنیار از مهندسی به طرف شعر رو بیآورد؟
ـ در ابتدا می خواهم واضح بسازم، هنر و مهندسی هرکدام لازم و ملزوم همدیگر اند و تفکیک آن گاهی سخت و غیرممکن است، فرض میکنیم که یک ساختمان زیبا (خانه مسکونی، رهایشی، صنعتی، پارک تفریحی و…) با امکانات فرا تکنالوژی، در یک محیط کاملا مناسب و آرام، در یک گوشهی پر طرفدار شهر ساخته شده است، و نظر هر بینندهی را به خود جلب کند و حتی آرزوی داشتن خود را بر دل هر بازدید کنندهی جا بگذارد، اولین واژهی که در ذهن ما نقش میبندد و در فکری ما جاری میشود، تحسین هنر و تواناییهای مهندس این ساختمان است. و ما هم به عنوان یک مخاطب، هنر آن مهندس را تایید میکنیم، ممکن این تعریف از روی مهارت فنی علم مهندسی باشد و یا از هنر طبیعی و زیباشناسانهی نهفته در وجود ما؛ ولی در هر دو صورت تحسین ما، ایجادگر پل محکم و جداییناپذیر ارتباطی میان این دو واژه ” مهندسی” و ” هنر” میشوند.
حالا با ذکر این روشنایی میخواهم ادامه بدهم، من از مهندسی به هنر رو نیاورده ام، من به فنون و زیباییهای رشتهی مهندسی، بیشتر از هر وقت دیگر اهمیت دادهام و با گذشت زمان، ثانیه به ثانیه متوجه کشف گوشههای قدرتمندی اساس زیباییهای مهندسی که عبارت از تخیل است، شده ام؛ یعنی هر قدر تخیلم را در بعد مهندسی بالا میبرم، آن موقع بیشتر متوجه میشوم که در وجودم، چیزی زیباتری متولد میشود که هرازگاهی دستانم را در وفرت خستگیهای کاری میگیرد و مرا به آرامش و راحتی غیر قابل وصف میبرد. با هیچ چیزی دیگری مقایسه نمیشود، همیشه خاص است و قدرت آرامبخشی فراوانی را در خود پنهان کرده که با هر بار مزمزه کردن اش از تمام وجودم شوق و لذا ترشح میشود و نشاط و زیبایی را برای تمام سلولهای تنم به ارمغان میآورند؛ پس به صورت ناخود آگاه عاشق ابراز این زیبایی شده ام و در ادامهی بازیهای زیبانگرانهی آن، دستم به دامن نرم، دلنگیز و همیشهجاری شعر رفته است، که حالا دوستانم از باب لطافت پسندی، زیبایی شناسی و مهربانی وجود نازنین شان، مرا “مهندس شاعر” خطاب میکنند.
ـ تعریف تان از شعر چیست؟
ـ نمیخواهم شعر را به یک تعریف خلاصه کنم؛ چون شعر در وجود هر کسی به چهرههای مختلف کشف میشود، تصویر و زیباییهای کاملا متفاوت از همدیگر را برای درک مخاطب خود به وجود میآورد، کسی با شنیدن شعر شاد میشود، کسی هم به واسطهی آن از حالت نورمال خارج میشود و در دنیایی دیگری میرود که کشش جاذبهی زمین روی آن تاثیر ندارد، فرد را از حالت خستگیهای فزیکی به یک آرامشی آنی دعوت میکند، عده هم با شنیدن شعر غمگین است. همینطور که برخورد آدمها در قالب شعر می تواند متفاوت از همدیگر باشند، تعریفهای متفاوت را نیز از دامن شعر توقع دارند؛ پس به نظر من همین نکته باعث میشود که شعر از دایرهی تعریف واحد خارج بشود و به یک کتلهی زیبا و شناور ی تبدیل شود که هر کسی بتواند از آن به نحوی که دلش میخواهد و مقتضیات و جودش فرا میخواند، آن را برای خود تعریف کنند.
اما من به عنوان یکی دوستداران این هنر زیبا، شعر را همه چیز میدانم؛ همه چیز از باب زیبایی و قشنگی و لطافت، حتی شعر را یک نوع دارایی برای کسی که اهل شعر است میدانم؛ زیرا در جهان مادی اگر ما پول و امکانات مادی نداشته باشیم نمیتوانیم در محیط اطراف خود و برای خود یک خانهی تخیلی و رمانتیک بسازیم؛ اما وقتی اهل شعر باشیم این کار را میتوانیم، میتوانیم بهترین کارهای هنری را به واسطه شعر خلق کنیم و جهان کاملا متفاوت و زیبا را، هرآنطوری که دل ما میخواهند برای خود بسازیم. دیوارهای بسازیم که با گذشتنی هیچزمانی از بین نروند و همچنان قوی و پا برجا باقی بمانند، مانند کارهای که شاعران بزرگ جهان انجام داده است که برای همیشه ثابت و زیبا باقیست درحالی که همین شعرها اکثرا در کاخهای پادشاهان آن عصر و دوران سروده شده اند و آن مکانها یکی از بهترین بناهای عصر و زمانهی خویش بوده اند، اما نتوانسته اند دیوارها، ستونها و زیباییهای شان را به اندازه شعر آن عصر و زمان مقاوم و ماندگار نگهبدارند، بلکه خود را نظر به گذشت شرایط مختلف بر باد فراموشی و نابودی سپرده اند؛ اما دیوار شعر ثابت است و این یعنی یکی از بهترین داراییهای زیبایی جهان، که هم ماندگار است و هم فنا نا پذیر.
ـآیا با چالشهای هنری برای رسیدن به این موقعیت دست و پنجه نرم کردهاید ؟
به دست آوردن هر چیزی در دنیا مشکلات خاص خود را دارد که این طبیعی است؛ پس شعر نیز برای رسیدن به زیباییهای خودش، نیازمند سختیها، مشکلات و زحمات مختص به خود است. من از ختم سمستر اول دانشگاه، بصورت پراکنده و مقطعی به شعر رو آوردم، و روز به روز به این هنر علاقنمد میشدم و نتایج زحماتم را زیباتر از قبل میدیدم. در کنار درسهای سخت و پر زحمات مهندسی، به کورسهای نگارش و ویراستاری در هرجای شهر و در هر ساعتی که برگزار میشدند خودم را میرساندم؛ و به پای فنون این هنر مینشستم و از بازیهای زیبای آن لذت میبردم. خلاصه در این مسیر سختیهای فراوانی نیز وجود دارد، زحمات زیادی را متقبل میشود، تا دست و بال خیال و خلاقیت ما در چوکات تکنیکی و دایرهی فنی شعر، خودش را تنظیم کند و نظم خاصی برای ترکیب اجزای شاخ و برگ اش، یعنی به زبان، تصویر و خیال و … بدهند.
ـ به نظر شما هنرمند شدن ذاتی است یا اکتسابی؟
قطعا حکم کرده نمیتوانیم که هنر ذاتی است و یا اکتسابی، من فکر میکنم هنر هم ذاتی است و هم اکتسابی؛ اما می خواهم این را بیان کنم که در وجود هر انسانی، شم و جوهری خاصی نهفته است، اگر آن را کشف کنیم و از عرضهی آن در بازار زندگی لذت و بهره ببریم، شاید خیلی راحتتر از این باشد که راه نا شناختهی را بدون چراغ با متحمل شدن هزاران سختی و سختکوشی به پیش برویم.
هنرمند شدن نیز همینطور است، کسانی که استعداد ذاتی برای انجام یک کار دارند، بسیار به صورت سهل و آسان میتوانند در پیشبرد و شگوفایی آن نیز نقش بازی کنند؛ اما کسانیهم هستند که استعداد ذاتی ندارند ولی در اتکا با فعلی سختکوشی و تلاش، خودش را به مدارج بالای هنر میرسانند؛ ولی راه دوم همیشه سختتر از راه اول است و رهروان خیلی اندکی را نیز در دنیایی بشری خود دارد.
ـ شعر هایتان بیشتر در کدام قالبها است؟
بیشتر اشعارم به سبک سپید است، شاملو و سهراب را خدای شعر خود میدانم. و دستان هنری یکایک شان را یک شعر سپاس میگویم.
ـ یک هنرمند چگونه با مخاطب خود رابطه برقرار میکند؟
واضح است وقتی حرف از هنرمند به میان میآید، در ذهن آدمها نوعیت هنری یک هنرمند میچرخد؛ ما فرض را بر این میگیرم، که هنرمند شعری مطلب سوال ما باشد؛ این نکته واضح است که یک هنرمند یا شاعر به واسطه هنر/شعر اش در دل مردم جا باز میکند و روابط خودش را با جامعه از طریق عرضهی کارهایی هنری خودش تنظیم میکند، ولی این حقیقیت نیز و جود دارد که شناخت و روابط خود من هنر با مخاطبین، بیشتر از من صاحب هنر استِ، یعنی دیگر جای نگرانی باقی نمیماند؛ زیرا هنر خودش دست باز و بال پرواز برای رسیدن به آغوش مخاطب خود دارد؛ به گونهی مثال احمد شاملو شاعر سپیدسرای جهان ادبیات فارسی-دری است، در محدوده عمر خود بصورت فزیکی بیشتر از ده هزار نفر روابط هنری- اجتماعی برقار نکرده باشد؛ ولی هنر شاملو که عبارت از شعر شاملو است، شاید تا کنون که دقیقا سالها بعد از وفات خود شاملو است، با بیشتر از ده ملیون انسان در روی زمین ارتباط برقرار کرده است. و این بدین معنیست که هنر هنرمند برای همیشه جاری است و از آنجایی که هنر یک هنرمند عضو از جان هنرمند است، پس این حقیقت واضح اثبات میکند که هنر و هنرمند در برقراری ارتباط دست بالایی دارند و همیشه در تاریخ جامعه، زنده و جاریست، و به اندازهی پختهگی و ظرافت خود در دل مخاطبین خویش باعث استقرار و استحکام ارتباطات میشوند.
ـ در کنار شعر مصروف چه کارهای دیگری هستید؟
فعلا به عنوان استاد دانشگاه در دانشکده انجنیری سیول دانشگاه رابعه بلخی افای وظیفه مینمایم و در کنار آن به طرح، دیزاین و تطبیق نقشههای مهندسی و همچنان تدریس این علم زیبا در کورسهای مختلف انجنیری در سطح کابل مصروف میباشم.
ـ بیشتر شعر کدام شاعر را میخوانید؟ و کدام شاعر بیشترین تاثیر را روی زندگی هنری شما گذاشته است؟
در دنیای شعر همیشه از شعرهای شاعران بزرگ ادبیات فارسی، چون احمد شاملو، نیما یوشیج، فروغ فرخ زاد، سهراب سپهری و همچنان از کارهای، علی عبدالرضایی، غلام رضا بروسان، گروس عبدالملکیان و غیره شاعران و سپیدسرایان چیره دست جهان پارسی مستفید میشوم.
بیشترین تاثیر را روی فوران شدن احساس شعری در من، خواندن نامههای نیما یوشیج، نامه های شاملو به آیدا تحت عنوان مثل “خون به رگهای من”و هر پارچهی محکم ادبی دیگر که از جوهرهی زیبایی برخوردار باشد گذاشته است، هرازگاهی چند نامه ای از این نامهها و پارچه های ادبی زیبا را ورق میزنم، وجودم را هیجان شعر فرا میگیرد، سپس دست میبرم به کارهای شعری و تولید متون ادبی.
ـ وضعیت هنری افغانستان را چگونه می بینید؟
در افغانستان متاسفانه آنچنانکه باید به هنر توجه بشود، نمیشود؛ یعنی شاعران و هنرمندان باید به غیر از هنر دست داشتهی خویش که شعر باشد و یا هر هنر دیگری از این دست که با روح و روان جامعه سر و کار دارند، باید به شغلهای درامدزایی رو بیاورند و از آن طریق بتوانند امرار معیشت و کسب امتیاز بخور و نمیر زندگی نمایند؛ اگر وضعیت چنین که هست ادامه پیدا کند، من فکر کنم در آینده نزدیک هنر شعر و یا بسا هنرهای دیگر در کشور، کم کم از صفحهی توجه روزگار کنار میروند و به عنوان یک پدیده بی ارزش، که هیچ دستآوردی مادی ندارد به گوشهی فراموشی پس زده میشود. و شاید هیچ کسی هم از آن حتی یادی به خاطر نیاورد. خواهش من از دولت افغانستان و مسوولین وزارت اطلاعات و فرهنگ کشور این است که با هنر، زبان و بسا زیبایی معنوی جامعه، هرچه در بساط توان هست باید در زاویه توجه گماشته شود؛ ببینید وقتی می گوییم شعر یکی از بهترین دارایی های زبان است، پس زبان هم یکی از بهترین داراییها و هویت یک جامعه به حساب میآید. پس به این نتیجه میرسیم اگر به هنر و شعر و … به عنوان یک پدیدهی کم ارزش و یا حتی بی ارزش توجه شوند، آیندهی بسیار خطرناک در فراسوی زبان و تاریخ و هویت با افتخار ادبی جامعه و حتی هویت فزیکی جامعه دارد.
ـ زندگی یک مهندس هنرمند با دیگران چه تفاوتی دارد؟
برای همه واضح است که زندگی در دامن زیباییهای بیشتر، با سایر زندگی تفاوت خاصی خود را دارد، من فکر میکنم یک هنرمند مهندس خستگیهای کاری خودش را روی شانه های هنرش می اندازد و تن خسته اش را ماساژ روحی میدهد. و هر لحظه آن را با کتلست لذت تبدیل به یک آرامش و هیجان غیر قال وصف میکند. برای من شعر و مهندسی دوبال پرنده روزگار طبیعی ام هستند؛ که بدون هرکدام پای زندگی ام می لنگد و بال زندگی ام شکسته میشود. تقارن و ارتباط نزدیکی این دو مهارت و هنر را، در رگهای زندگی ام بصورت هیمشه جاری میدانم و از بودن هر کدام شان در کنارم احساس کمال و آرامش خاطر مینمایم.
ـ به عنوان یک شاعر جوان انتظار دارید با هنر تان به چه افقی دست پیدا کنید؟
من از هنر شعر ام توقعی زیادی ندارم، همینکه دست دارو های زیانبار خارجی از محوطه جسم و روح و روانم کوتاه می کند فکر میکنم کافیست. همیشه برای جولان خوشیهای زندگی مهندسی ام در فراسوی عمر خویش بهرهی لذتبخش و کافی را برده ام و از طریق آن به نقطههای مهمی در زندگی ام رسیده ام، فکر میکنم دست هنرم بوسیندنیست. و این را مدیون شعر و زبان و مهندسیام میدانم. که خشتهای دیوار زندگی ام را روی شانههای مضلع هندسه در دل طبیعت بکر و مختص به خودم آباد کرده است و دستان هنر ریز و هنر بیز میناتوری را به زیباییهای ماحول آن کشانده است، که از هر طرفی ارمغان لذت و افتخار را برایم تعارف میکنند کافیست. و در اخیر میخواهم بگویم، هنر عضو از جان من است و توقع من از خویشتنم این است که همیشه امروز من از دیروزم بهتر و حتی به مراتب خوبتر باشد، پس توقع من از هنرم نیز یاری کردن اش در امتداد همین نوع بازیهای زیبا نگرانه و لذتبخش است.
– یک شعر برای مخاطبان ما!
دهانم را باز میکنم
کلمهها برمیگردند به خانههای خود
از پا میافتد
شعری که استوار بود
تو باهیچ زبانی تمام نمی شوی
فارسی را که ادامه دادم
به “ی” میرسد
تلفظ میکنم؛
ی
خودت
ی
هیچکسی دیگری!
ـ پیام تان به مخاطبان ما چیست؟
پیام من به عنوان یک فرد و یک عضو کوچک جامعه، استدعای باورمندی هرچه بیشتر جوانان به تواناییها و استعدادهای نهفته در درون شان است، احیایی اهداف فردی و اجتماعی شان در مسیر تحقیق بخشیدن آن در جامعه است. کشانیدن من دیروز شان برای نشاط و لذتهای بیشتر در فراسوی زندگی امروز و فرداست.
سمیع صدیقی- فرهنگستان