خانه / فرهنگ و هنر / ادبیات / معمار واژه‌ها در سبک جدید

معمار واژه‌ها در سبک جدید

معمار واژه‌ها در سبک جدید
کابل/۱۸سرطان/فرهنگستان
جوانی که با واژه‌های آتشین و احساسی‌اش همه را مجذوب کرد، رنگ‌های سنگین را بیش تر می‌پسندید؛ همه‌ آن رنگ‌ها با ذات درونی‌اش هم‌خوانی داشت موهای پرپشت‌اش که هنوز رگه‌های سفید را نمی‌توان یافت، اگر رگه‌ای هم بود ارزشش مثل مروارید اصیل است. شخصیت پاکش او را بیش تر از همه، محبوب دل‌ها ساخته‌است ساده، باجذبه واقتدار…
دریای دلش گاه مواج و گاه آرام است سمیع صدیقی شخصیت شناخته شده در شعر سپید و کانون شعر دانشجو است. او ازنخستین روزهای که پا به جهان گذاشت از پس دشواری های عصر خودش برآمد و کلمه ناممکن را که زندگی به آن خیلی خوب مشق کرده بود، حذف کرد وقتی جای پایش روی زمین محکم شد چشمانش به دنیای جدیدی از رنگ شعر افتاد.  نمی‌دانست که شعر وسط همهمه‌ها او را سمت خودش می‌کشاند آرزوهای چندین ساله و تلاش های علمی اش همه وهمه دست به دست هم دادند که او نخستین شعرش را چنین بنویسد:

من اگر روزه‌ام
تو باید حبه‌‌ی انگور می‌شدی
در جامی پر از زقوم

برای مردی که ترا افطار می‌کرد
آه..
مومنان زیادی عاشقت شدند
و زیبایی ترا..
بندبند تسبیح مخفی کردند
نگاه کن.!
به خورشید
به زیبایی آسمان
به رمضان و..
به مردی که پشت پنجره لمیده
غروب خورشید را
لحظه‌شماری می‌کند

 بعدها خیلی بلند پروازانه توانست روی دنیای کوچک شعری قدم بزند پیشرفت یکباره وسریع او ثانیه های رسیدن به آرزویش را نزدیک ساخت در این مسیر چالش‌های هم داشت که همه را نادیده گرفت ازدنیای شعر نگذشت همچون‌کوه درمقابل این آرزویش ایستاد وادامه داد انرژی سرشار در نوشته‌هایش پیدا بود

حرف های منفی را غرق دریای شعرش کرد هر برگه شعری او ارزش بیشتر از کاغذ طلایی را دارد اوثابت کرد که هنر می‌تواند مرحمی بر روح های زخم برداشته شود

این جوان درکنار دنیای هنر باگوشه دیگری اززندگی‌اش انسانیت وهمدلی را ترویج کرد که مبادا فاصله‌ای ازدنیای واقعی‌اش بگیرد او مثل یک جنگجوی واقعی با همه چالش های که سد راهش بود جنگید و کلمه به کلمه نوشت برای مخاطبانش..
مثل رزمنده‌های که برای وجب وجبی خاک شان می‌جنگیدند قلمش را اسلحه برای سرزمین پاک شعرش کرد وسطری ازاحساسش نوشت:

از آغاز..
ترکیبی بودیم
برای هم..
تو مثل شعر
در لابه لای کتاب ها..
و من..
مثل شاعر در خیال تو..
هر دو گم شده واژه ها
پایان انهدام.. چنین است
من غرق تو در رویا
و تو..
در یک شعر بی‌پایان..
خواهی ماند.

روح لطیف‌اش شعر را مرحمی به قلب‌های شکسته می‌داند او بهتر می‌فهمد گم شدن در واژه‌ها سرآغاز یک زندگی لطیف و پر از احساس است که او را دراین راه فرا می‌خواند مثل دریای بزرگ حرف های منفی وانرژی های ضعیف را بلعید تا نرد بان زبانش نلغزد .

آری‌ یک سری چالش‌ها دربرابرش زانو زد اما یک سری دیگر هنوز هم با او مبارزه می‌کند مخاطبانش یافته‌اند که با قلمش احساس جوانه می‌کشد در تن‌های مرده، دوست‌دارانش سبک سپید از زبان او می‌پسندد قلم پررنگ و زبانش گویا است و خاموشی را آسمان تاریک می‌بیند آسمانی که نه ماه دارد و نهستاره‌‌ای.

شاید او به این‌ها اندیشیده بود که اگر گذینه‌ای پهلوی این هنرش نباشد گرسنه خواهد ماند این‌همه مانع فوران عشق و ارادتش به دنیایی شعر می‌شد اما خوشبختانه او ضعیف نیست مبارزه می‌کند امروز شاهد چنین شعری که مملو ازاحساس عمیق هست از او استیم:

دوست دارم
کتابت را بخوانم
گوشه‌ی از خاطراتت را..
عینکم را کنار شعر تو بگذارم
در خیالت غرق بمانم
دیگر نیایم شهر خود
تا بدانی که من..
برای تو آفریده شده ام.

گاه گاهی نا ملایمات اطرافش به رنگش رنگ می‌زد رنگی که شاید قلبش درآن لحظه خواب آتش فشان می‌دید حسش می‌کرد گوشه‌ی فورانش را روی تکه کاغذی نوشته است:

صدای بمب آشنا
فریاد مادر بدبخت..
جاده‌ های خون آلود شهر
قلبم را تا اعماق جهنم
به آتش می‌کشد.
طلوع صلح دیر نیست
کافیست لحظه‌ای
جاری شود خون هزار..
آواره‌ی بدبخت.

او انسانیت را واژه‌های گم‌شده می‌داند و زبان خود را وسیله‌ي راه‌یاب برای انسانیت یافته است شاید زمانی همه چه فراموش شود اما آنانی که تلاش می‌کنند ومی‌نویسند یادگارو ماندگار خواهد‌ ماند شهامت را باید ازآنان آموخت که سرلوحه زندگی شان تسلیم نشدن است.

صبریه ابدال

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*