چکیده
این نوشته باور من را نسبت به طالبان بیان میکند. من طالبان را از زمان ایجاد آن در اوایل دهه نهم سده پیشین، با دقت دنبال کردهام. برخی از همکاران من در نهادهای پژوهشی و دانشگاهی کارهای ثمربخشی در مورد شناسایی این نهاد سیاسی و دینی انجام دادهاند که از آنها آموختهام. نگاه من به طالبانیسم نگاه احساساتی نیست. من به این گروه به عنوان یک واقعیت تلخ نگاه کردهام. من برای نوشتن این مقاله از منابع معتبر سود نجستهام و تلاش کردهام تا تحلیل خودم را نسبت به این گروه بیان کنم. من به ولایات مختلف افغانستان سفر کردهام و با مردم درباره طالبان صحبت کردهام. طالبانیسم سیاه (The Black Talibanism)، نام این مقاله است که نمادی از فکر و کارکردهای طالبان در سه دهه پسین در افغانستان است. بنابراین، این نوشته از لحاظ مفهومی و ساختاری نوشته «تحلیلی و مروری» به حساب میآید. این نوشته آماری نیست؛ چون به خوبی میدانم که خوانندهگان نیازی به نوشتههای آماری جدید پیرامون طالبان ندارند. من در این نوشته کوتاه نگاهم را به طالبان از دید سیاسی، ایدیولوژیک، ساختاری و سازمانی مطرح کردهام.
کلیدواژهها:
تیوکراسی (Theocracy)
این واژه از زبان یونانی theos به معنای خدا و kratia به معنای حکومت آمده است. در نظام تیوکراسی مرجع عالی حکومت به دست موسسه روحانیت قرار دارد. دستگاه قضایی و اداری به حکم روحانیت رهبری و اجرا میشود.[i]
ایدیولوژی Idialogy))
ایدیولوژی از نظر ساخت لغوی، واژهای است مرکب از دو جزء «ایده» و «لوژی» که ایده به معنی اندیشه، تصور، عقیده، نظر و آگاهی آمده است و لوژی به صورت پسوند – امروزه معمولاً به معنای دانش و شناسایی به کار میرود. اما امروزه ایدیولوژی معمولاً کاربردهای دیگری دارد که در معنای زیر بیشتر به کار میرود.
الف- ایدیولوژی به معنای عام که مرادف مکتب است و مجموعهای از رهنمودهای مکتب را چه در بُعد اندیشه و چه در بخش عمل در بر میگیرد.
ب- ایدیولوژی به معنای خاص که تنها بخشی از مکتب را که به رفتار انسان و دستورالعملها (بایدها و نبایدها) مربوط میشود در بر میگیرد که در این صورت در برابر بخش دیگر، یعنی جهانبینی (اندیشههای بنیادی) مکتب به کار خواهد رفت.[ii]
ناسیونالیسم (Nationalism)
این واژه در لغت به معنای ملیگرایی، وطنپرستی و گاهگاهی استقلالطلبی آمده است. اما این واژه در معنای اصطلاحی دو کاربرد دارد:
الف- ناسیونالیسم یعنی معتقد به یک مکتب و گرایش فکری به برتری نژاد و ملت حاکمیت آن نسبت به ملیتها و نژادهای دیگر آمده است. تفکر برتری نژادی، در قرن بیستم در اروپای غربی که مظهر آن ظهور هیتلر در آلمان و موسولینی در ایتالیا بوده است.
ب- نگاه مثبت به ناسیونالیسم. این از ترکیب سه عنصر «حق آزادی ملل، حق استقلال ملل و حق حاکمیت ملت بر خود» نشأت کرده است. در این نگاه، ناسیونالیسم به معنای یک نهضت در برابر استبداد و استعمار آمده است. [iii]
کیستی طالبان
گروه طالبان از دید سیاسی میتواند به عنوان یک جنبش سیاسی فعال تعریف شود. جنبش نهادی است که گروهی از افراد همفکر را برای رسیدن به یک هدف بسیج میسازد. عضویت در جنبشها اغلباً به خواستهای فردی وابسته است. اما جنبشها میتوانند افراد جامعه را بنا به دلایل گوناگون اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به خود جلب و آنان را استخدام کنند. طالبان از دید ساختاری یک نهاد منسجم است که با هدف و برنامههای هماهنگ فعالیت دارد. هماهنگی درونی جنبش طالبانی گاهگاهی به هم خورده است؛ اما این نهاد از هم نپاشیده است. گروهی از اعضای این جنبش بر بنیاد باورهای دینی جذب شدهاند و گروهی از سوی حامیان طالبان در این جنبش استخدام شدهاند. هدف طالبان را که بر بنیاد انگیزههای دینی و تفسیر تندروانه از اسلام شکل گرفته است «ایجاد و پاسداری از دولت (امارت) اسلامی با نگاه سنتی و بنیادگرایانه» شکل میدهد. اینجا منظور از بنیادگرایی رویکرد تاریخی و دُگم دارد که هرگونه دگرگونی و نواندیشی را در دین اسلام مردود میشمارد. از اینرو گروه طالبان یکی از نادر نهادهای سیاسی در جهان است که ارتجاعیترین نگاه به دین دارد و با تفسیرهای جدید از الهیاتشناسان، فیلسوفان، جامعهشناسان و انسانشناسان مخالفت کامل دارد. طالبان نواندیشی دینی را ارتداد میپندارند و عاملان این گرایش را واجبالقتل میشناسند. طالبان دارای تجربه مدیریت قدرت سیاسی هستند. این گروه، بودن در حاکمیت و برون از آنرا تجربه کرده و میتوان گفت به پختهگی نسبی سیاسی رسیده است. گروههای دیگر اسلامی و سایر ادیان وجود دارند که نگاه شبیه با طالبان نسبت به دین دارند؛ اما هیچ نهاد نتوانسته است حاکمیت سیاسی را در یک کشور و یا سرزمین به دست آورد و پس از شکست به نیروی منسجم و اپوزیسیون مسلح در برابر قدرت از دسترفته درآید و تا حدی که از نهاد تروریستی به شریک مذاکرات صلح و امنیت در یک منطقه مهم جهان تبدیل شود. اخوانالمسلمین در مصر، حماس در فلسطین و حزبالله در لبنان بازیگران مهمی از جنبشهای سیاسی اسلامی بودهاند که قدرت سیاسی را تجربه کردهاند. اما هر سه گروه در تعامل با غرب به سان طالبان انعطافپذیر نبودهاند. انعطافپذیری طالبان با امریکا به معنای تأثیر حاکمیت سیاسی و استخباراتی پاکستان بر این گروه است. از سوی دیگر، نزدیکی طالبان با القاعده مانور خوبی است که میتواند به عنوان اهرم فشار، امریکاییها را وادارد که به طالبان امکانات دهند تا با این دشمن دیرینه امریکا هماهنگی نکند. مذاکرات مستقیم سیآیای، وزارت خارجه و نظامیان امریکایی با طالبان چرخش کلانی در طرز دید این گروه با سیاستهای امریکا را به نمایش میگذارد. این تجربه نشان داد که طالبان به عنوان یک جنبش سیاسی دارای رهبری، گروههای فکری «مدرسهها»، گروههای رزمی و گروههای تبلیغاتی است که از قدرت بالایی سازماندهی و مدیریت بهرهمند است. طالبان که از حمایت گروههای سیاسی، استخباراتی و دینی پاکستان برخوردار است، به عنوان یکی از فعالترین نیروهای درگیر جنگ در افغانستان، بهویژه در ۲۵ سال پسین به حساب میآید. واقعیت این است که طالبان از دید ساختاری توانستهاند در ردیف اثرگذارترین نیروهای سیاسی منطقه ظهور و برنامههای پیچیده رزمی، استخباراتی و سیاسی را مدیریت کنند. ملا محمد عمر آخوند، بنیانگذار و رهبر سیاسی طالبان بود که به گونه مرموز در سال ۱۳۹۲ خورشیدی درگذشت. اما پس از مرگ وی، این گروه دچار بحران مدیریتی و رهبری نشد و با چهرههای جدید، نبرد را در برابر دولت و ائتلاف چهلوشش کشور در افغانستان ادامه داد.
ایدیولوژی طالبانیسم
طالبان اسلامیستهای سیاسی هستند که توانستهاند در ایدیولوژیکسازی اسلام نقش بارزی بازی کنند. هرچند احزاب سیاسی اسلامی در افغانستان و منطقه بیشمار هستند که پیشینهی طویل دارند؛ اما گروه طالبان داعیه اسلام سیاسی را از همه ربوده است و حتا به شناختهترین نام در تندروی ایدیولوژی اسلامیسم جهانی تبدیل شده است. این گروه توانسته است تا از اسلام به عنوان یک سلاح بُران فکری و رزمی سود جوید و آنرا برای رسیدن به قدرت سیاسی استفاده کند. این روش طالبان برخاسته از افکار سید قطب مصری از سازندهگان جنبش اخوانالمسلین و آیتالله خمینی، رهبر ولایت فقیه ایران است که روحانیت را بر جامعه مدرن حاکم میسازد. بهتر است بگویم که طالبان توانستهاند با تندروانهترین رویکرد سیاسی، افکار این دو متفکر اسلامی را پیاده کنند. سید قطب و خمینی شاید از دید فکری طالبانیسم را نمیخواستند؛ اما از دید ساختاری، برجستهترین نمونه دولتهای الهیات را در برجستهسازی نقش روحانیت در برابر سایر مفاهیم دولتسازی، گروه طالبان به نمایش گذاشت. طالبان برای طرح و تطبیق ایدیولوژی خود از ابزاری چون جهاد استفاده مفید کردند. جهاد از اعتقادات مردم انگیزه میگیرد و سبب میشود که طالبان طرفداران و حامیان فکری در جبهه سیاست و نبرد به دست آورند. طالبان با استفاده از ابزار جهاد راه را برای ایدیولوژی اسلامیسم و هژمونی روحانیت باز کرده و اندیشه تیوکراسی یا دولت دینی را فراهم میسازند. این روش طالبان با وجود زمینه متفاوت، شباهتهای زیادی به دولتهای اسراییل، ایران، پاکستان و عربستان سعودی دارد. به باور ایدیولوژی طالبانیسم دولت تیوکرات بر دنیا و آخرت باشندهگان و اتباع خود اثرگذار است. از اینرو مکانیسم نهی از منکر را به عنوان قمچین ناظر بر دنیا و آخرت شهروندان استفاده میبرد و تحمیل میکند. برای ایدیولوژی طالبان مسجد و منبر «تنها» تریبون عبادت نیست. این تریبون اشاعه طالبانیسم است که حفظ قدرت را از راه رسیدن به خدای طالبانی و اسلام طالبانی بر جامعه تحمیل میکند. در ایدیولوژی طالبانیسم کثرتگرایی، مردمسالاری و حقوق بشر کفر پنداشته میشود. ایدیولوژی طالبانیسم بر پارادیام تکلیف متکی است. این پارادایم حاکم، پارادایم تکلیفساز است و حق شهروندی را به رسمیت نمیشناسد. در این ایدیولوژی قرارداد اجتماعی برای دولت و رعیت رسمیت ندارد و حکم خدا جایگزین قرارداد اجتماعی است.
سیاست طالبانیسم
سیاست طالبانیسم به معنای سازماندهی برنامههای فکری «بشری» و منابع اقتصادی برای تأمین رزمندهگان راه اسلام سیاسی است. این سیاست راه را برای تأمینات جنگی سنگرهای طالبان از طریق جلب منابع حمایتی دولتهای خلیج و شیخهای همباور با طالبان، قاچاق مواد مخدر و همگرایی با مافیای منطقه فراهم میسازد. در یک گوشه این سیاست جنگ و در گوشه دیگر آن اقتصاد سیاه پنهان است. این دو متغییر معجونی را بهنام سیاست طالبانیسم شکل داده است. زمانی که طالبان در قدرت قرار داشتند و زمانی که در برون از قدرت قرار گرفتند، از این سیاست بهره فراوان بردند و آنرا ترویج کردند. پوشیده نیست که برای نضجگیری این سیاست طالبان توانستند به خوبی از سیاسیون و دانشمندان علوم سیاسی در محیط اسلامیسم سیاسی از سایر کشورها نیز استفاده جویند. سیاستمداران طالبان گروهی از چهرههای درسخوانده در کشورهای خلیج، پاکستان، غرب و حتا روسیه هستند. این گروه که از اسلام تندروانه، قبای «مقدس» به تن کرده است، چندان به ارزشها و قواعد اسلامی پابند نیست. در میان این گروه حتا چهرههای که پیشینه افکار چپی و کمونیستی داشتهاند نیز دیده میشوند. واقعیت این است که این گروه با استفاده از تجارب سیاسی که از سایر نقاط جهان در راستای اسلامگرایی دارد، این قبای مقدس را به تن و شعار طالبانیسم را در سطح منطقه و جهان ترویج میکند. اعضای این گروه در مذاکرات مسکو با ریشهای بلند، لباسهای سفید، واسکتهای سیاه و دستارهای سیاه و سفید ظاهر شدند که نمادی از فکر سنتی و معجونی از پیشینه قومی و تباری این گروه را به رخ رسانههای جهانی میکشید. طالبان ساختارهای معاصر دولتهای ملی را به رسمیت نمیشناسند. این گروه بر ساختار سیاسی امارت اسلامی متکی است که دولت اسلامی مطلقگرا، اسلامی و ایدیولوژیک معنا میدهد. این روش سیاسی طالبان با فرهنگ سیاسی دولتهای دینباور قبل از روشنگری اروپایی شباهت دارد. در این سیستم رهبری دولت به خلافت گروهی رهبران دینی قرار دارد. رهبر این گروه بر تمام امور حاکم است و دولت مکانیسمی برای پیروی از احکام این گروه است. جایگاه شهروندان در امارت اسلامی به «قاطبه عام» تبدیل میشود که در تحت نهی و منکر احکام رهبران این گروه شهروندان مجبور به تحمل هرگونه مشقت میشوند. امارت اسلامی طالبان به مفهوم دقیق آن یک نظام تیوکراسی را به نمایش میگذارد که برخلاف تمام آموزههای دولتهای معاصر و ملی و نظام جمهوریت عمل میکند.
ناسیونالیسم طالبانی
طالبان از ناسیونالیسم و اسلامگرایی عربها درسهای زیادی آموختهاند. عربها برای گسترش اسلام سیاسی نخست اسلام را به هویت عربی تبدیل کردند. آنگاه که اسلامیسم و پان عربیسم درهم جا افتاد، دست به ترویج اسلام در سایر نقاط جهان زدند. طالبان ناسیونالیسم را با استقلالیت سیاسی پیوند زدند و ندای «اشغال» افغانستان را به وسیله امریکا بالا گرفتند. طالبان از واژه اشغال به خوبی استفاده سیاسی میکنند. این استفادهجویی زمینه همکاری طالبان را با دولتهای روسیه، ایران و حتا چین بیشتر میسازد. ناسیونالیسم طالبانی با «افغانیزه» کردن جهاد برای آزادی پیوند تنگاتنگ استراتژیک دارد. در حالی که روسها سالهای دراز در زیر چتر اتحاد شوروی علیه آن جنگیدند و هزاران کشته دادند. ایران نیز به خوبی از این شعار طالبان سود میجوید. جنگ طالبان علیه اشغال امریکا در افغانستان، منافع ایران را در منطقه تمثیل میکند. این در حالی است که طالبان از دید ساختار اسلام سیاسی با ایرانیها همگرایی دارند و اما از دید فکری و مذهبی هیچ وجه مشترکی با ایران و ولایت فقیه ندارند. طالبان به خوبی میدانند که ناسیونالیسم افغانی راه را برای حمایت منطقهای آنها بازتر میکند. پاکستان، ایران و روسیه از این شعار به صورت گسترده سود میجویند. از سوی دیگر نابسامانیهای قومی که به صورت بیپیشینهای در افغانستان رو به گسترش است، ناسیونالیسم طالبانی را تقویت کرده است. ظهور جنبش طالبانی پاکستان زمینهای شد برای ارجحیتبخشی فکر طالبانیسم نسبت به ناسیونالیسم؛ اما بهزودی این همگرایی به هم خورد. چنانکه طالبان افغانستان خود را به ناسیونالیسم و اسلامیسم افغانی پیوند میزنند و حتا از تضادهای جدی بین این دو گروه که منشا آن ناسیونالیسم است، گفتههایی وجود دارد.
قومگرایی طالبانیسم
طالبان در نخستین روزهای ایجاد خود رویکرد قومگرایانه پیشه کردند. واقعیت این است که اکثریت رهبران طالبان از قوم پشتون هستند. محل انتشار و فکر حاکم بر آن نیز از قوم پشتون میآید. ادبیات سیاسی این گروه از زبان پشتو به عنوان زبان منبع استفاده میکند. در این اوآخر برخی از استادان دانشگاهها نیز که تنها به زبان پشتو سخن میگویند، به سخنگویان اصلی این نهاد تبدیل شدهاند. آنها در رسانهها پیام میدهند و از طالبان نمایندهگی میکنند. در این جمع به ندرت شخصیتهای مطرح از سایر گروههای اجتماعی افغانستان دیده شده است. چند نفر محدودی که گاهگاهی در رسانهها از سایر اقوام دیده میشوند، شخصیتهای نمادین و بیصلاحیتی بیش نیستند. اما این گروه به هیچ صورتی نماینده قوم پشتون نیست. یک گروه زمانی میتواند از یک قوم خاص نمایندهگی کند که مشروعیت اجتماعی همان قوم و یا گروه اجتماعی را با خود داشته باشد. این در حالی است که طالبان مشروعیت اجتماعی قوم پشتون را با خود ندارند. در میان پشتونهای افغانستان سیاستمداران، تکنوکراتها، نویسندهگان، هنرمندان، روشنفکران، متنفذین، فعالان مدنی، مدافعان حقوق بشر و حقوق زنان بیشماری هستند که در برابر طالبانیسم میایستند و مبارزه میکنند. کمیت این گروه در داخل و خارج افغانستان فراوان است. واضح است که نبود برنامههای مفید اجتماعی از سوی دولت سبب شده است که اقوام افغانستان بیش از هر زمان دیگر به جزیرههای از هم گسسته و گسیخته تبدیل شدهاند. این تجرید و انحطاط سبب شده است که گروههای اجتماعی در وجود حلقههای سیاسی منسجم شوند. در میان این گروهها، برخی از «روشنفکران» و چیزفهمها نیز در حلقه های قومی چسپیده و خود را در زیر چتر رهبران قومی، تباری، مذهبی و منطقهای مصون احساس میکنند. اما این بدان معنا نیست که گروههای قومی سیاسی، از جمله طالبان مشروعیت اجتماعی قومی را تمثیل میکنند. یکی از دلایلی که طالبانیسم را به یک قوم خاص همفکر میدانند، نبود یک گفتمان ارزشمند شهروندی در افغانستان است. این نبود سبب شده است که جایگاه شهروندمحوری در سیاستگذاریهای گروههای سیاسی ناپدید شود.
دیپلماسی طالبان
چنانیکه در بالا گفته شد، طالبان در کل از لحاظ فکری میتوانند منافع غرب و شرق را در افغانستان و منطقه تمثیل کنند. غرب و شرق به خوبی توانستهاند از اسلامیسم به عنوان یک ابزار استراتژیک سود جویند. جنگ سرد نشان داد که چگونه میتوان این گروههای سرگردان و فقیر را به سازمانهای خطرناک و پولدار تبدیل کرد. از سویی هم حوادث پس از یازده سپتامیر ۲۰۰۱ نشانگر آن است که گروههای اسلامیست پتانسیل این را دارند که در تاکتیکهای کلان نقش بازی کنند و همپیمانان استخباراتی در سطح جهان باشند. روسیه نیز در این راستا آرام نهنشست و توانست از اسلام سیاسی استفاده فراوانی برد. تصادفی نیست که پوتین قهرمان کشورهای در حال بحران و جنگ در خاورمیانه به حساب میآید. رهبران فکری طالبان از این حوادث درسهای فراوانی آموختهاند و حالا ظرفیت گفتوگو و مذاکره را به دست آوردهاند. هیأتهای مذاکرهکننده طالبان در مسکو، تهران و دوحه بهتر از هرکسی درخشیدند. طالبان با آجندا و پیام خاصی در این نشستها سخن گفتند و توانستند دیپلماسی خوبی را نسبت به دولت افغانستان به نمایش بگذارند. مذاکرات طالبان با امریکاییها به هماهنگی زلمی خلیلزاد نیز قابل تأمل است. این مذاکرات که بیشتر از ده دور طول کشید، با مواضع آشکار و جدی طالبان همراه بود. طالبان در این مدت از یک گروه هراسافگن به نهاد قابل گفتوگو با جامعه جهانی تبدیل شدند. در سطحی که رییس جمهور مقتدرترین قدرت جهانی در حدود نیمساعت با معاون سیاسی این گروه از طریق ویدیوکنفرانس مذاکره کرد. در این نشست نیز رهبران سیاسی طالبان موضع مشخص و جدی خود را به نمایش گذاشتند. امضای پیمان مشترک با امریکا، بزرگترین پیروزی این نهاد در سطح جهانی به شمار میرود. این در حالی است که دیپلماسی دولت افغانستان در این مدت هیچ دستآورد مهمی را برای تعیین آجندا و نقشه راه در جهت صلح به نمایش نگذاشته است. رهایی نزدیک به ۴۵۰۰ جنگجوی طالبان از زندانهای دولت افغانستان میتواند یکی از کلانترین حادثه و عجیبترین رویکرد در فرآیند حاکمیت قانون در سطح جهان به حساب آید. [این مقاله قبل از لویهجرگه برای رهایی چهارصد طالب نوشته شده است. نویسنده به این باور است که لویهجرگه بهانه و مکانیسمی برای رهایی این گروه خطرناک است و طالبانیسم را در اوج قدرت تعریف میکند.] این گروه بزرگ بدون رعایت ابتداییترین اصل حاکمیت قانون که بهنام «جریان عدالت» شهرت دارد، رها شدند. این حادثه عجیب در اثر فشار امریکا بر دولت افغانستان اتفاق افتاد که منبع آنرا دیپلماسی طالبانیسم میسازد.
صلح طالبانی
در فرآیند صلح، امنیت و عدالت اجتماعی پیشزمینه اساسی به شمار میرود. صلح بدون پیشفرض حقوق بشر به آرامش «پریشان» میماند که هر آن خوابهای مرگآلود، شکنجه روحی و اذیت وجدانی را در پی دارد. صلح طالبان با این روش همگام است. طالبان به خوبی میدانند که صلح عادلانه نمیتواند اراده و استراتژی آنها را در جامعه تمثیل و تطبیق کند. آزادیهای شهروندی در ذات و جوهر خود با طالبانیسم در تضاد است. از اینرو صلح از راه تحقیر اجتماعی، اهانت شهروندی، نادیدهگرفتن ارزشهای همسانی جنسیتی، بهویژه نقش زنان از برنامههای صلحپروری طالبان است. واقعیت این است که طالبان امروز با طالبان بیستسال پیش فرق دارند. اما این تفاوت در استراتژی طالبان دیده نمیشود و تنها جنبههای تاکتیکی دارد. چنانکه در آغاز این مقاله آمده است، ایدیولوژی طالبان اسلامیسم سیاسی از طریق مداخله در امور زندهگی باشندهگان ژریم تحت رهبری آن است. این روش طالبان هیچ فرقی نکرده است. اما در تطبیق این ایدیولوژی طالبان دگرگونیهای تاکتیکی را به کار خواهند برد که به هیچ صورتی با بازیگران بینالمللی آن در تضاد نخواهد بود. طالبان برای رسیدن به قدرت سیاسی، صلح را شعار میدهند. اما واقعیت این است که طالبان جنگجویان ماهری هستند. آنان میدانند که صلح را با شمشیر میتوانند به دست آورند و به باور آنها صلح را نمیتوان با صلح به دست آورد. از اینرو همزمان با شعار صلح، پیچیدهترین عملیاتهای جنگی را راه میاندازند. تعریف صلح برای طالبان ایجاد امارت اسلامی است. طالبان به صلحی که جهان امروز آنرا تعریف میکند، باور ندارند. طالبان صلح را از دید فقههای اسلامی و تاریخ جنگهای خلفای راشدین میشناسند. این کار سبب میشود که روند صلح و مذاکره برای آنرا بسیار پیچیده سازد.
نتیجهگیری
طالبان به خوبی میدانند که صلح فراگیر و باثبات به ضرر آنها است. جنگ منبع اصلی پیدایش و حضور طالبان است. صلح؛ امنیت، ثبات و همگرایی به بار میآورد. صلح سبب توسعه و پیشرفت میشود. با آمدن صلح حاکمیت قانون و مردمسالاری راه باز میکند. صلح زمینه را برای نقد و پلورالیسم هموار میسازد. صلح فرهنگ شهروندی و ملتباوری را گسترش میدهد. صلح پنجره روشنی به روی دولت معاصر و ملی میگشاید. صلح عدالتزا است و جنایتکاران را به کیفر میرساند. از اینرو صلح و طالبان دو مفهوم متضاد است. سوگمندانه باید بگویم که در این تضاد طالبان تنها نیستند.
سیاسیون افغانستان نیز با صلح میانه خوبی ندارند. این گروه تا حال نتوانسته و نخواسته آجندای صلح را پیشکش کند. آنچه این گروه بهنام صلح داد میزند، بازی با صلح است، نه برنامه تأمین صلح. آنان سیاستبازان صلح هستند که در بازی جنگ خود را حفاظت و مطرح میکنند و از این طریق امتیازات کلان جهانی میگیرند. سایر جنگسالاران که قسمت زیادی از سیاست افغانستان را پر کردهاند، با جنگ نفس میکشند. رهبران این گروه با تغییر قیافه و ژستهای مردمسالارانه با صلح بازی خوبی را پیشه کردهاند. به باور آنان بازی با صلح پولساز است. پولی که اگر از راه قانون تهیه شود، شاید دهها سال به درازا کشد؛ اما با ادامه جنگ همیشه، فراوان و میسر است. آمدن صلح خاک بر سر رهبرانی که به نام قوم و مذهب فربه میشوند، خواهد ریخت. جنگ، شهروندان فقیر را به دور این گروهها بسیج کردهاند؛ زیرا در وجود دولت بیپایه و ضعیف یگانه چتر مصون همینها هستند. مافیای اقتصادی که از دوران سیاه سرمایه انستیتوت ساختارمند فساد را در افغانستان ساخته است، برنده مهم ادامه جنگ است. این گروه که با جنگسالاران پیوند راهبردی دارد، از صلح متنفر است. بازیگران این گروه از ضعف حاکمیت قانون لذت میبرند و از مزایای فساد اداری بهترین سربازان جنایت و خیانات را تربیت میکنند.
رهبران دولت نیز از صلح بد شان میآید. صلح ارگ و سپیدار را از حیطه دو گروه حاکم برون میکند. با آمدن صلح شرکای قدرت بیشمار میشوند، کمر اقتدار نیمبند میشکند و همه امتیازات بینالمللی که سرچشمه قدرت است، با طرفها تقسیم میشود. از اینرو رهبران ارگ و سپیدار با چهار گروه بالایی معامله و همنوایی کامل و شامل دارند.
به باور من تنها یک نهاد از صلح با قیمت خون حمایت میکند. آن نهاد، مردم فقیر افغانستان است. میخواهم تأکید کنم که منظور از مردم فقیر، اکثریت باشندهگان کشور اند که روزانه و پیهم در جنگ کشته میشوند. بقیه همه بازیگران نمایشنامه بازی با صلح هستند.
یادداشت: دکتور ملک ستیز، ماستری حقوق بینالملل، مناسبات بینالملل و حقوق بشر بینالملل و دکترای علوم سیاسی دارد. او از سال ۱۹۹۸به اینسو به عنوان پژوهشگر امور بینالملل و استاد دانشگاه با نهادهای بینالمللی کار میکند.
[i] . فرهنگ واژههای سیاسی، نشر اکانومیکس ۲۰۱۴.
[ii] . ژورنال علوم سیاسی، دانشگاه لونگ سویدن، سال ۲۰۱۷، شماره ۱۳۷.
[iii] . فرهنگ علوم سیاسی، برگردان علی آقابخشی، ۱۳۶۳، ص ۱۷۲.
نویسنده : دوکتور ملک ستیز
منبع : هشت صبح .