واصف باختری در فضای فرهنگی – ادبی افغانستان به «استاد» مشهور و معروف است. «ٰرضا محمدی» – ادیب جوان افغانستانی طی یک مقاله – در حالی که واصف باختری را در ادب افغانستان بیهمتا و یگانه میخواند که حتی نباید او را با احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث مقایسه کرد، او را شاعری میداند که فراتر از حتی شعرای کلاسیک فارسی زبان به لقب استاد در نزد باقی مفتخر شدهاست:«استاد واصف باختری، که از شهر بلخ (یا باختر) میآید، بدون شائبه شناسنامه ادبیات و فرهنگ افغانستان امروز است. مردی که استادی را با پیشغام و پسغام به اربابان جراید نیز گدایی نکرده است. استادی را حافظه جمعی ملتی به او داده که در تاریخش به سختی به کسی عنوان «استادی» داده است. مثلاً ما در شعر فارسی به حافظ با آن همه عظمت «استاد» نمیگوییم. حافظ خواجه شیراز است، چنانکه سعدی و بیدل و حتی فردوسی نیز شیخ و میرزا و حکیم لقب گرفتهاند».
به شهادت آثار موجود قلم واصف باختری تنها و صرفا برای شعر نچرخید. او همچنین از جمله کسانی ست که درباره مسائل فلسفی و معرفتی نیز تأملاتی داشته است و سعی کرده است این تاملات را با گستره مخاطبان به اشتراک بگذارد. مقاله «سرشت و سرنوشت انسان»نمونه این تاملات است. به هرحال کتابهای زیادی از واصف باختری به چاپ رسیده است که میتوان از مجموعههای شعری «… و آفتاب نمیمیرد»، «از میعاد تا هرگز»، «اسطوره بزرگ شهادت»، «از این آینه بشکسته تاریخ»، «دیباچه در فرجام»، «تا شهر پنج ضلع آزادی»، «مویههای اسفندیار گمشده» و «دروازههای بسته تقویم» نام برد.
همانطور که آمد واصف باختری در کنار شعر نیمایی، غزلسرای برجستهای نیز هست. در شعر او میتوان آثار و نشانههای تامل شاعر بر جهان پیرامون را به خوبی ردیابی کرد. تاملاتی که اگرچه تلخ می زنند اما هنگامی که در قالب شعر و غزل ریخته میشوند، خاصیتی سکرآور و مدهوش آفرین نیز پیدا میکنند؛ به گونهای که مخاطب مست از ابهت کلام شاعرانه، ابیات را با خود زمزمه میکند و میسراید. این غزل از جمله غزلیاتی از واصف باختریست که پیداست حاصل خلوت اندیشه اوست؛ خلوتی که سعی میکند بیمعنایی چرخه زیست انسانی را در قالب کلام موزون به نمایش بگذارد.
«یک چند درین بادیه بودیم و گذشتیم
با داس هوس خار درودیم و گذشتیم
تا چشم اجل را دو سه دم خواب رباید
افسانه بیهوده سرودیم و گذشتیم
چون صاعقه در دفتر فرسودة هستی
نامی بنوشتیم و زدودیم و گذشتیم
ای سیل بر این مشت خس و خار چه خندی
ماییم که راه تو گشودیم و گذشتیم
دیباچه امید به فرجام نپیوست
یک سطر برین صفحه فزودیم و گذشتیم
خاموشی ما پاسخ آوازه گرانست
وآنرا که سزا بود ستودیم و گذشتیم».