شب آرامآرام از راه میرسد. آسمان سیاهپوش میشود و ستارگان یکییکی سر برمیآورند، گویی تماشاگران یک مراسم باشکوهند. امشب، شبی است متفاوت، شبی که از دل تاریخ میآید، از هزاران سال پیش، از روزگاری که انسانها با چشم به آسمان، عبور فصلها را جشن میگرفتند. اینجا، در دل فرهنگ کهن، شبی بهنام یلدا معنا پیدا میکند؛ شبی که تاریکی طولانیترین لباسش را بر تن میکند، اما در دل این تاریکی، نور امید، گرمای عشق و قصههای بیپایان زنده میشوند.
در خانهای قدیمی، بزرگتر خانواده که موهایش سفید چون برف و صدایش گرم چون آتش است، کنار بخاری نشسته. دیوان حافظ را برمیدارد، نگاهی به نوههایش میاندازد که بیصبرانه منتظر فال شب یلدا هستند. در گوشهای از اتاق، سفرهای گسترده شده؛ هندوانه با آن پوست سبز و دل سرخش، انارهای ترکخورده که دانههای یاقوتیشان میدرخشند، و ظرف آجیل که از برکت و فراوانی میگوید. اما این خوراکیها تنها نماد نیستند؛ هرکدام قصهای دارند، افسانهای کهن که از نسلی به نسل دیگر روایت شده است.
بزرگتر، چشمهایش را میبندد، دیوان حافظ را باز میکند و زمزمه میکند:
“غنیمت شمار این شبِ تنهایی
که پس از من و تو، ماه نیاید باز.”
صدای حافظ که از میان لبهای او جاری میشود، سکوت اتاق را میشکند. همه گوش میسپارند، نهتنها به شعر، بلکه به تاریخ و فرهنگی که در این لحظه زنده میشود. فال پایان مییابد و هرکس تفسیری برای خود میسازد، انگار حافظِ بزرگ با هر دل سخن گفته است.
یلدا، نمادی از امید و روشنایی
شب یلدا تنها طولانیترین شب سال نیست؛ این شب، لحظهای است که زمان از حرکت بازمیایستد و انسانها به قلب یکدیگر نزدیکتر میشوند. تاریکی شب، با روشنایی دلها درمیآمیزد و آتش عشق را شعلهورتر میکند. قصهها گفته میشود، خاطرات بازگو میشوند، و در این میان، کودکان با چشمهای درخشان، منتظرند تا سهم خود از این شب جادویی را دریافت کنند: دانستن اینکه از کجا آمدهاند، که بودهاند، و این شب چه معنایی دارد.
اما یلدا تنها جشن یک شب نیست؛ یلدا یک فلسفه است، یک باور که میگوید حتی در تاریکترین شبها نیز روشنایی از راه میرسد. در ورای هر سختی، صبحی خواهد بود که خورشید در آسمانش دوباره طلوع میکند. این همان پیام جاودانهای است که مردم با جشن یلدا به یکدیگر یادآوری میکنند.
شب یلدا، قصهای است که هیچگاه پایان نمیگیرد، چراکه با هر سال که میگذرد، خانوادهها دوباره گرد هم میآیند تا این قصه را بازگو کنند، تا دیوان حافظ را باز کنند و خیال شیرین آینده را تصویر کنند.
یلدا، شبی است که بهانهای میشود برای با هم بودن، برای مرور خاطرات، برای سخن گفتن از آرزوها و امیدها. هر نسلی این شب را از نگاه خود معنا میکند، اما جوهرهی آن یکسان میماند: اتحاد، عشق، و باور به فردایی روشنتر.
در پایان شب، وقتی شمعها خاموش میشوند و کودکان به خواب میروند، زمزمهی قصهها هنوز در گوش خانه میپیچد. بزرگترها با لبخند به شبی که گذشت فکر میکنند و امید دارند که سال آینده نیز همین جمع گرم، زیر سقف همین آسمان، این شب را جشن بگیرد.
یلدا، با تاریکیاش میآید تا روشنایی دلها را عمیقتر کند. شبی که نشان میدهد حتی طولانیترین شب هم روزی به پایان میرسد، و پس از آن خورشید دوباره طلوع خواهد کرد. این قصهای است که نسلها از یکدیگر آموختهاند و به فرزندانشان سپردهاند، قصهای که در آن تاریکی هرگز پیروز نخواهد شد و نور، سرانجام راه خود را خواهد یافت.
این است قصهی جاودانهی یلدا، شبی که هر سال از نو زنده میشود، تا به ما یادآوری کند که زندگی، با تمام سختیها و تاریکیهایش، همیشه جایی برای امید و روشنایی دارد.
مرجان ماهین