زمانی که در دارالمعلمین اساسی کابل درس میخواندم، روزی در مضمون قرائت فارسی رسیدیم به مسعود سعد سلمان. شاید صنف یازدهم بودم که استاد بزرگوارم، استاد جیلانی کوشانی با دانش بزرگ، مهربانی و خصلت ستودهای که داشت برای ما زبان و ادبیات فارسی درس میداد.
نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
استاد این شعر را برای ما درس داد و در پیوند به شاعر میگفت که او بیشتر از هجده سال زندهگیاش را در زندانها سپری کرد و بیشتر شعرهایش را در زندان سرود.
نام مسعود سعد با نام حبسیه از همان روزگاران در ذهن من نقش بسته است. این شعر بر من تاثیر بزرگی برجای گذاشته بود و هر بار که به مسعود سعد میاندیشیدم، دلم فشرده میشد. شاعری هجده سال در زندان و پای در زنجیر، نه ستارهای را میبیند، نه ماهتابی را، نه هم بامدادی و خنده خورشیدی را.
با خود میگفتم چهگونه پادشاهانی بودند که این همه ستم بر این شاعر روا داشتند؛ اما نمیدانستم، این جا در شهری که درس میخوانم در دو کیلومتری مکتب ما در زندان دهمزنگ، چه ستمهای بزرگتر از این که بر شاعران پیشکسوتما و بر بزرگان اندیشه و فرهنگ ما نگذشته است!
تا میاندیشیدم که او به اندازه سالهای زندهگی من در آن زمان، در زندان بوده، از دلتنگی میخواستم فریاد بزنم. خود را در اتاقی احساس میکردم که پر از دود هیزم تر است و نمیتوانم بهدرستی نفس بکشم!
وقتی چشمم بر دامنههای ادبیات پارسی دری و سرگذشت شاعران و تاریخ معاصر کشور باز و بازتر شد، حس کردم که ما تنها میراثدار شعر و ادب مسعود سعد نبودهایم؛ بل رنجهای زندان او نیز به ما به میراث مانده است.
از جنبش مشروطیت تا که این سو نگاه میکنی، شاعر و نویسنده، پشت شاعر و نویسنده است که میراث رنجهای مسعود سعد را با خود قسمت کردهاند. در زندانها پوسیدهاند، در زندانها جان دادهاند و در زندانها آنها را حلقآویز کردهاند. از عبدالهادی داوی، محمد انور بسمل، محمد اسماعیل سودا، سید اسماعیل بلخی، شامل سالک، ابراهیم صفا تا سرور جویا و شمار دیگر که همه مسعود سعد سلمان روزگار خود بودهاند.
به سرور جویا که میرسی نمیتوانی حس کنی که ۲۴ سال زندان آن هم در زندان دهمزنگ، زندان سرای موتی و زندان ارگ چه رنجی دارد. دلت میشود فریاد بزنی پروردگارا چهگونه شد که نادر و بازماندهگان او این همه ستم را بر این سرزمین روا داشتند.
میگویند باری کسی به هاشم خان گفته بود که از این همه کشتار نخبهگان، فرهنگیان و پیشگامان دانش و هنر دست بردار! هاشم گفته بود: به تناسب چند میلیون، چند صد روشنفکر، شاعر و نویسنده اهمیتی ندارد!
کشتند، به زندان افگندند و تبعید کردند نخبهگان ما را؛ آنانی را که هر کدام سرمایه بزرگ ملی ما بود. آنان چنان غواصان حریصی در دریای جامعه مروارید شکار میکردند، چون یافت میشد، یک یک مرواریدهای دانش و فرهنگ این سرزمین را در زیر سنگ استبداد و جاهطلبی خانوادهگی خود آرد میکردند! اگر میتوانستند شاید ستارهگان را نیز یک یک شکار میکردند تا خفاشان خونآشام بیهراس از هر گونه روشنایی در تاریکی مطلق، آسودهخاطر خونآشامی کنند.
به روایت غبار، روشنفکران و آگاهان در کابل نادرشاه را نادر قصاب و صدراعظم محمدهاشم را جانی اعظم نام نهاده بودند.
میگویند که برای شناخت ماهیت دولتها باید زندان دولتها را شناخت. هر بار که به جلد دوم کتاب افغانستان در مسیر تاریخ، سرنشینان کشتی مرگ، تاریخ فرهنگ و خاطرات او سری میزنم، آنگاه درمییابم که چه قصابانی بر سرنوشت مردم حاکم بودهاند.
بسیاریها میگویند که چرا افغانستان در تاریخ معاصر خود در زمینههای دانش، فرهنگ، ادبیات و عرصههای دیگر، اندیشهپردازان بزرگی ندارد؟ در حالی که دیگران چنین هستند و چنان.
میخواهم بگویم که گل آفتابپرست در تاریکی نمیروید. گل آفتابپرست چشم انتظار طلوع خورشید میماند. نیلوفر در دشت سوزان نیز نمیروید، نیلوفر به آب شفاف نیاز دارد. وقتی هر شب کسی بیاید و شاخههای بالنده و بلند سرو خانه شما را دزدانه قطع کند، دیگر شما نسل در نسل به سرو رسایی نمیرسید. چه انتظاری که بتوان سرو کاشمری داشت. سرو خانه شما همیشه چنان نهالکی باقی میماند، خالی از آشیانه پرندهگان.
این همه حادثههای تلخ از آن روایت شد که شاید بتوان گفت، حادثههای بزرگ استبداد همیشه چنان سایههایی سرور جویا را دنبال کردهاند، یا میشود گفت که جویا گام گام با حادثههای تاریخی راه زده و کولهبار سنگین مسوولیت خود را بر دوش کشیده است.
جویا به سال ۱۲۷۷ خورشیدی در گذر اندرابی کابل چشم به جهان گشود. او فرزند منشی غلام حسین اعتمادالدوله بود. بعد از فراگیری آموزشهای ابتدایی، در رشته طباعت در ایران و اتحاد جماهیر شوروی نیز آموزش دید. زبانهای عربی، اردو و انگلیسی را میدانست. در جوانی در جنگ استقلال اشتراک کرد و بدینگونه مفهوم استقلال و آزادی از همان دوران نوجوانی چنان خون داغی در رگهایش جاری بود. جویا شخصیت دوگانهای داشت. در یک جهت فرهنگی و در جهت دیگر سیاسی.
شاعر، نویسنده و روزنامهنگار و به همینگونه مبارز و آزادیخواه. از هواخواهان اصلاحات امانی بود. تا زیست از توسن سرکش مبارزه بر ضد استبداد و استعمار فرود نیامد. با نظام سیاسی امیر حبیبالله کلکانی سر سازش نداشت، نه تنها سر سازش نداشت، بلکه با گروهی از یاران موافق، گونهای از مبارزه مخفی را بر ضد دولت کلکانی راهاندازی کرد. خبرچینان خبرش را به دستگاه رساندند و او بربنیاد گزارشهایی که وجود دارد، به دو سال زندان محکوم شد؛ اما دولت کلکانی دو سال دوام نیاورد و جویا پس از چندی از زندان رها شد.
سالهایی هم نگارنده مسوول «اتفاق اسلام» در هرات بود. همان جا بود که همراه با شماری از فرهنگیان هرات در پایهگذاری «انجمن ادبی هرات» در قوس ۱۳۰۹ خورشیدی سهم سازندهای داشت.
سال ۱۳۱۱ عضو «انجمن ادبی کابل » شد. مدتی هم سرپرست روزنامه انیس بود. او نه تنها در شعر، بل در نوشتههایش نیز ضد استبداد بود. از بیعدالتی سخن میگفت و مردم را به آزادی و آزادهگی فرا میخواند.
دشواریهای بزرگ زندهگی جویا پس از رویداد سنبله ۱۳۱۲ خورشیدی آغار یافت؛ آنگاه که جوانی بهنام محمد عظیم به هدف کشتن سفیر بریتانیا به سفارت آن کشور در کابل حمله کرد. او هرچند نتوانست سفیر را بکشد، اما سه تن از کارمندان سفارت را از پای درانداخت.
این رویداد بهترین فرصت را به بار آورد تا نادرخان مخالفان و آنانی را که هواخواه اصلاحات امانی بودند همراه با شماری از روشنفکرانی که همچنان انگلیس را دشمن افغانستان تلقی میکردند، از سر راه بردارد.
سرور جویا و شمار دیگری زندانی شدند. جویا ۱۳ سال را در زندانهای نادر – هاشم با شکنجه و عذاب استخوانسوز سپری کرد. با این همه، او چنان کوه استوار ماند و سالهای زندان و شکنجه او را به تسلیم وانداشت و در عزم متین او شکستی پدید نیامد. پولاد آبدادهای شد. عاشق آزادی و سرزمین خود بود و هر سختی و زندان این عشق را پایدارتر و استوارتر میساخت.
کرد آشکار بر همه عزم متین ما
دیوار و سنگ و پنجره آهنین ما
آمد ز دهر بر سر ما سختی هر قدر
غم جا نیافت بر دل و چین بر جبین ما
با این ستم ز زندهدلان شکوه برنخاست
بنشست غیر هرچه ز کین در کمین ما
هستیم ما چو عاشق آزادی وطن
سربازی است عزت و آیین و دین ما
غم نیست گر ز خاطر یاران شدیم محو
تاریخ دیده خاطره بس حزین ما
جویا شد هر که محبس و زنجیر و زندهگی
شد معترف ز دل که هزار آفرین ما
وقتی در پیوند به شعر جویا جستوجو داشتم، به این بیت رسیدم:
شهپر زاغ و زغن، محتاج قید و بند نیست
این سعادت قسمت شهباز و شاهین کردهاند
در زندان شماری دلتنگ میشوند و بیقراری میکنند. شماری حتا پشیمان میشوند از راهی که رفتهاند. یک چنین حسی است که بعضی از شخصیتها را در زندان به سازش وا میدارد. از این بیت چنین برمیآید که جویا خواسته است تا یاران همبند خود را نیروی روحی دهد که کس زاغی را در قفس نمیکند. کسی کرگسی را در قفس نمیکند؛ بل پرندهگان خوش آواز یا شاهین و شهباز را در قفس میاندازند. وقتی نظام استبدادی است، وقتی نظام خود باوری به آزادی ندارد، پس جایگاه آزادهگان در زندان است و از نظر جویا این خود یک سعادت است. تا این بیت جویا را خواندم به یاد سطری از شعر سهراب سپهری افتادم: که چرا در قفسی هیچ کسی کرگس نیست!
یکی از شیوههایی که نظامهای استبدادی روشنفکران و مبارزان سیاسی را در هم میشکنند، در همشکنی روانی آنان است. آنان را بهگونهای در انزوای اجتماعی قرار میدهند، زمینه کار اجتماعی را از آنان میگیرند و همه جا به دنبالشان گماشته میگذارند؛ یا هم آنان را به زندان میاندازند و پس از سالها شکنجه و زندان با آنان وارد معامله میشوند.
نظام با چنین شیوههایی میخواهد تا شخصیتهای مبارز دم از مبارزه فرو بندند، تا آزاد شوند. گاهی هم وعده مقام و جایگاه برایشان میدهد. در تاریخ و تاریخ سرزمین ما کم نیستند آنانی که پس از یک دوره مبارزه با نظام کنار آمدند و به گفته مردم شوله خود را خوردند و پرده خود را کردند و به جایگاههای هم رسیدند.
در دوران صدارت شاه محمود خان یک چنین معاملهای نیز به جویا پیشنهاد شده بود که پای از خط مبارزه آن سو کشد و به آزادی و زندهگی آرام در کنار خانوادهاش برسد. جویا نمیپذیرد. او زندان را نسبت به چنین آزادیای برتری میدهد.
رهایی نیرزد به گردن پتیها
ز آزادهگان پیش هر کور و لنگی
نیرزد چو روباهی سوراخ جستن
به خویش آن که پرورده خوی پلنگی
فتح تا نجوییم مردانه یاران
خوش است مر ترا گوشه دهمزنگی
او به سال ۱۳۲۵ خورشیدی از زندان رهایی یافت؛ اما شکنجههای سیزده سال زندان او را در امر مبارزه برضد استبداد نظام حاکم استوارتر ساخته بود.
این بار در تلاش آن شده بود تا مبارزه خود را بهگونه سازمانیافتهتر و هدفمندانهتری به پیش برد. آنگاه که در جدی ۱۳۲۹ خورشیدی برابر با ۱۹۵۰میلادی حزب وطن در شهر کابل پایهگذاری شد. به روایت غبار، «میر غلام محمد غبار، سرور خان جویا، میر محمدصدیق خان فرهنگ، فتح محمد خان میرزاد، نورالحق خان هیرمند، برات علی خان تاج و عبدالحیخان عزیز، از یایه گذاران این حزب بودند. بعداً سرور جویا به نمایندهگی حزب در انتخابات بلدیه اشتراک کرد و به انجمن انتخابی بلدیه راه یافت.» (افغانستان در مسیر تاریخ، ج دوم، ص ۲۴۹)
میتوان گفت که با ختم دوره هفتم شورا در پایان سال ۱۳۳۰ خورشیدی آنچه را که در صدارت شاه محمود دموکراسی عنوان میکردند، یایان یافت. دولت با تجربهای که از دوره هفتم شورا بهدست آورده بود، نه تنها علاقه نداشت تا شخصیتهای ملی و روشنفکر و عمدتاً اعضای حزب وطن به رهبری غبار و حزب خلق به رهبری محمودی به شورا راه یابند، بل تصمیم گرفته شد تا صدای رسانههای غیردولتی نیز خاموش شود. چنان که در زمستان ۱۳۳۰ دفتر جریده و طن نشریه حزب وطن را بستند و شماری از اعضای رهبری آن را به زندان افگندند.
غبار در این پیوند نوشته است، پس از آن که حکومت اعضای این حزب را به زندان انداخت، وزارت داخله این اعلامیه را در رادیو کابل و جراید دولتی، اصلاح و انیس در سال ۱۳۳۱ خورشیدی به نشر رساند: «از چندی به این طرف عدهای از عناصر ماجراجو برای اخلال امنیت و به نفع دشمنان مملکت توطئهها و فعالیتهای تخریبی به عمل میآوردند و چون پولیس از مدتی مراقب اوضاع بود، سرانجام به غرض حفظ امنیت و مصالح کشور، این دسته هنگامهطلب را گرفتار و توقیف کرد که نامهای آنان به قرار آتی است: میر غلام محمد غبار، عبدالرحمان محمودی، عبدالحی عزیز، میر محمدصدیق فرهنگ، براتعلی تاج و غلام سرور جویا، عبدالقیوم رسول، علیمحمد خروش، فتح محمد، سلطان احمد پسر مرحوم والی علی احمد خان، نطرالله یوسفی، غلام فاروق اعتمادی، امانالله محمودی، ابوبکر، عبدالحلیم عاطفی، علی احمد نعیمی، محمد رحیم محمودی.»
(همان، ص ۲۵۴)
به گفته غبار، در این میان داکتر عبدالرحمان محمودی، داکتر نصراللهخان یوسفی، اماناللهخان محمودی، و محمد رحیمخان محمودی، اعضای حزب خلق بودند و دیگران به حزب وطن تعلق داشتند.
در حقیقت، این سومین باری بود که سرور جویا را به زندان میانداختند. بربنیاد روایتهای تاریخی، نظام به میراث مانده از نادرخان وقتی شخصیت مبارزی را به زندان میانداخت، فرزندان او را از حق آموزش محروم میساخت و خانوادهاش زیر مراقبت شدیدی قرار میگرفت و بدینگونه خانه را برای آنان به زندان بدل میکردند. با زندانی شدن جویا، خانواده او نیز با چین استبدادی روبهرو شد.
میر محمدصدیق فرهنگ در خاطرات خود آن جا که از چهگونهگی آشنایی خود با جویا، سخن میگوید، از این ماجرا این گونه یاد میکند: «با هم یک جا به زندان رفتیم؛ اما من و یک عده دیگر، پس از چهار سال و اندی رها شدیم. لیکن جویا و یک تعداد دیگر از رفقا که شیعه مذهب بودند به علت تعصب مذهبی و قومی داوود خان و همکارانش در محبس ماندند تا آن که آن مرد بیبدیل در زندان جان سپرد.» (خاطرات میر محمدصدیق فرهنگ، ص ۱۹۵)
همانگونه که گفته شد، با پایان دوره هفتم شورا، حکومت چهره دیگری از خود نشان داد. بر آزادی بیان محدودیت وضع شد، سازمانها و احزاب سیاسی زیر فشار شدید قرار گرفتند. دولت در انتخابات به تقلب گسترده دست زد و بعد هم شماری از شخصیتهای سرشناس فرهنگی و سیاسی و اعضای رهبری احزاب سیاسی را زندانی کرد.
در این میان بربنیاد اسناد تاریخی، رهبران ویشزلمیان با شاه محمودخان و بعداً با داوود خان کنار آمدند و خواستند سخن بر مدار نیت سلطان گویند که بدینگونه نه تنها خود را از خطر زندان نجات دادند؛ بلکه در زمان صدارت داوودخان به مقامهای بلندی نیز دست یافتند.
همچنان اشارههای تاریخی این جا و آن جا وجود دارد که از میان شخصیتهایی که در آغاز دوره هشتم شورا به زندان رفته بودند بعداً شمار آنان در تفاهم با دولت رها شدند. جویا نیز چنین فرصتی را داشت؛ اما او چنان دوره پیشین، گوشه زندان را بر این گونه آزادی برتری داد.
من ندارم هوسی کز قفس آزاد شوم
یک نفس روی گلی دیده و دلشاد شوم
نه من آن عنصر سستم که ز تحریک بهار
پیش ارباب فرومایه به فریاد شوم
شیوه عشق و وفا پیش برم در ره عشق
تا چو پروانه به سربازیام استاد شوم
آبرویی است گر از ظلم به آتش سوزم
یا به زندان سیه مرده و برباد شوم
یا ببرم دم صیاد و دو گوش گلچین
از چمن رانده و برهم زن صیاد شوم
جویا در این شعر از تسلیمناپذیری خود سخن میگوید. به تعریض انتقادی دارد بر ملکالشعرا بهار، شاعر بزرگ مشروطهخواه ایران که باری در زندان سروده بود.
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
یا میتوان گفت که این «تحریک بهار» میتواند وسوسه فصل بهار باشد که هوای تماشای زیباییهای بهار شاعر را به وسوسههایی بکشاند! او همانگونه که خود سروده بود، در آتش استبداد در گوشه زندان سوخت؛ اما فریادی نکرد. این بار ۹ سال را در زندان گذشتانده بود که در ۶۳ سالهگی به روز پانزدهم جدی ۱۳۴۰، مشعل زندهگیاش خاموش شد. بهتر است گفته شود که استبداد سلطنتی، آن مشعل فروزان فرهنگ و مبارزه را در تاریکخانه خونآلود زندان، خاموش کرد و بدینگونه، مهر بدنامی بزرگ تاریخی را بر جبین خویش کوبید!
نویسنده: پرتو نادری