بهحکم سرشت و طبیعت تفکر و رفتار آدمی، هر پدیده سیاسی و اجتماعی بهعنوان انعکاس این تفکر و رفتار، آغاز و انجامی دارد که بهعنوان پدیدهیی تاریخی درج خاطرات جمعی و اوراق تاریخ میشود.
طالبان نیز بهعنوان یک پدیده سیاسی و اجتماعی – که چیزی بیش از دو دهه است در منظومه سرنوشت سیاسی افغانستان قرار داده شده است – کمکم به دوراهه پایانیاش نزدیک میشود و گام نهادن در هرکدام از این دو مسیر، چیزی بیش از پایان یک آغاز نخواهد بود.
انتظار از طالبان در گفتگوهای صلح، این است که با دست کشیدن از جنگ و خشونت، بهعنوان یک جریان سیاسی با ورود به تعاملات سیاسی، برای استقرار صلح و تأمین امنیت در افغانستان مفید و مؤثر واقع شود؛ اما این گروه تا گلو وابسته به حمایت استخبارات ارتش پاکستان است و بریدن از این سازمان کار سادهیی نیست.
این انتظار درست در حالی از طالبان برجسته شده است که این گروه کمترین ظرفیت فکری و استعداد تعامل با واقعیتهای پیرامون خود را ندارد و دست کشیدن از خشونت در اراده آن جایی ندارد.
محتوای درونی طالبان، آمیزهیی از سنتهای قومی و اعتقادات سنتی و بهشدت رادیکالیزهشده دینی است که با حمایت سیاسی و لوژیستکی سازمان استخبارات ارتش پاکستان به واقعیتی تلخ نظامی – سیاسی تبدیل شده است که از آن در راستای تأمین منافع استراتژیکی پاکستان و تسهیل فرایند تسلط این کشور بر منابع اقتصادی افغانستان کار گرفته میشود.
بهتعبیر دیگر، طالبان را میتوان یک روایت استراتژیک استخباراتی مثل برخی از گروههای مجاهدین تفسیر کرد که برای اهداف مشخص طرح و تعریف شده بودند و همانگونه که دیدیم پس از حصول اهداف موردنظر، از دل روایت جهاد، اندیشه و ارادهیی برای استقرار صلح در افغانستان پدید نیامد.
اینکه چرا احزاب و رهبران جهادی پس از تسلط بر کابل، نتوانستند به تأمین صلح و تشکیل یک نظام باثبات سیاسی موفق شوند، دلیلش این بود که آنها برای انجام چنین امری ساخته نشده بودند و چنین ظرفیتی نیز در آنها پدید نیامده بود.
طالبان نیز از این قاعده مستثنی نیست و اکنون که بحث صلح با این گروه و خروج نیروهای نظامی ایالات متحده امریکا از افغانستان، در محور توجه دولت ایالات متحده و افغانستان است، طالبان نیز بهعنوان یک طرف قضیه بر سر یک دوراهی قرار گرفته است؛ گزینه انتخاب بهشدت دشوار است.
طالبان اگر بخواهد به یک جریان نیرومند سیاسی تبدیل شود و بر ماحول خود اثر نهاده و مسیر سرنوشت سیاسی افغانستان را تعیین کند، بدون شک نیازمند یک سلسله بازاندیشیهای استراتژیک است که بتواند شرایط تعامل این گروه را با واقعیت مدرن جامعه و جهان بیرون فراهم کند؛ اما چنین ظرفیتی در بدنه فکری و ذهنی طالبان پدید نیامده است و اصولاً بدنه فکری طالبان چیزی بیش از چند تصویر و تفسیر کهنه و ناهمخوان دینی و اجتماعی نیست که تحت فشار عوامل بیرونی به هم گره خورده است.
این گروه، انسجام رهبری سیاسی ندارد و اگر ملاعمر توانست در میان صفوف طالبان نسبت به خود لایههای نازکی از وابستگی کاریزماتیکی خلق کند، پس از مرگ وی، پدیدهیی به نام رهبری کاریزماتیکی صفوف ناهمخوان طالبان را به هم پیوند نمیزند تا بتواند دوام و قوام این گروه را فارغ از فشار عوامل بیرونی بهعنوان یک جریان متحد سیاسی ضمانت کند.
این نقیصه چیزی نیست که بتواند در درازمدت قابل مدیریت باشد و نتواند منجر به فروپاشی سیاسی شود.
طالبان در عرصه سیاست و اجتماع فاقد استدلال و ظرفیت تفکر اقناعی است و نمیتواند بهعنوان یک جریان سیاسی به مدیریت سیاسی دست یابد و بایدها و نبایدهای منافع و آرزوهای مردم افغانستان را تشخیص دهد؛ بنابراین این انتظار بهشدت بیهوده است که طالبان میتواند بهعنوان یک جریان سیاسی، فارغ از توسل به خشونت به فعالیتهای سیاسی بپردازد.
این گروه اگر به عامل استقرار صلح و امنیت در افغانستان تبدیل شود، دیگر «طالبان» نیست؛ اما هویت و ماهیت طالبانی این گروه بهعنوان یک روایت استراتژیک استخباراتی زمانی میتواند دوام داشته باشد که از اشاره اسلامآباد پیروی و سربازی کند.
از همین رو، دوراهی گشودهشده توسط این گروه، هر دو کشنده است. طالبان اگر همچنان در خدمت اسلامآباد بماند، روایت به آخر رسیده است و همچنین اگر بتواند به خواست صلحخواهی مردم افغانستان پاسخ مثبت بگوید و با مردم افغانستان یکجا شود که نمیتواند؛ زیرا در ذهن و ضمیر طالبان چیزی برای سازندگی و مدیریت وجود ندارد.
منبع : روز نامه راه مدنیت
۳۰٫۱۲٫۲۰۱۹