دیدار با خویشتن
کیست مولا آنکه آزادت کند(۴)
کیست مولا آنکه آزادت کند / بند رقیت را ز پایت بر کند
دیدار با خویشتن یعنی کسی که درنگ و تاملی بر خویش داشته باشد. اعمال و افکار خود را وارسی کند. از بند آنچه که او را از خودش باز داشته و باز میدارد، آزاد کند. انسان در بند خواستههایش، از دیدار جان محروم میگردد. جبران خلیل با ادبیات سحر آمیزش می گوید:« زندگی بدون آزادی همچون جسم بدون روح؛ آزادی بدون اندیشه، به سان روح پریشان است. زندگی، آزادی و اندیشه سه بعد یک ذات ازلی هستند که زوال و نابودی ندارند».
حال سوال این است که چه کسی انسان را آزاد میکند؟ شاه کلید آزادی در دستان کیست؟ آزادی: حیات و روح جهان هستی است. انسان در هماهنگ با جهان هستی و روح جهان هر لحظه خودش را از نو تولید میکند.
کیست مولا آنکه آزادت کند / بند رقیت را ز پایت برکند
چون به آزادی نبود هادی است / مومنان را ز انبیا آزادی ست
ای گروه مومنان شادی کنید / هم چو سرو و سوسن آزادی کنید
انسانها اسیر باورها و افکار شان هستند. باورها، دیوارهای زندان است. انسان در درون این حصار، زندانی و گرفتار اند. توانایی دیدنِ دنیای وسیع تر را ندارند. افق نگاه شان محدود اند. در بند سلولهای باور و افکارشان اند. از دیدن و شنیدن اموری تازه، غافل میمانند. برای رهایی از زندان باورها نیازمنده به مولایی است؛ تا بندها را پاره کند.
بنا بر برداشت و تفسیر من از شعر مولانا، دو نیرو در آزادی انسان نقش اساسی دارند. یکی انبیا اند؛ آنانیکه خبرهایی مهم را برای ما بیان میکنند. دیگری هم همان جوهر درونی و یا بذرهایی که در باطن آدمی نهاده شده اند.
پیام انبیا بهسان نور، برای همهی انسان میرسد؛ اما همه، آن را یکسان دریافت نمیکنند. هرکس براساس ویژگی و خصوصیت خوشان آن را دریافته، تفسیر و تبیین میکند. به این ابیات توجه کنید مولان بسیار نغز و شیوا بیان میکند.
طییبات آید به سوی طییبین / الخبیث الخبیثات است هین
کین مدار آنها که از کین گمرهند / گورشان پهلوی کینداران نهند
اصل کینه دوزخ است، است کین تو / جزو آن کل است و خصم دین تو
میتوان به خوبی درک کرد که پاکی و ظرفیت برای رشد اخلاقی و انسانیت در دل انسان هست و پیامهای اخلاقی و انسانی در بیرون، تقویت کننده اند. قلب طیب به سوی پاکان میروند. قلبهای پر حسد و کینه به مرام خود نزدیک میشوند. فلسفه اختیار نیز همین مو ضوع را می رساند. اسارت و زندان بودن انسان همین است که توانایی و قدرت اندیشیدن را ندارد. آدمی دراین آتش می سوزد و نابود میشود، بی آنکه متوجه شود.
تلخ با تلخان یقین ملحق شود / کی دم باطل قرین حق شود
ای برادر تو همان اندیشهای / مابقی تو استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشهی تو گلشنی / ور بود خاری هیمه گلخنی
پیام انبیا با اندیشههای ما قابل درک است. به این ربط پیدا میکند که از این پیام چه مرادی کنیم. کسی که سودای سر بالا نداشته باشد، گمره می شوند. سیر نزول و زوال را می پیماید. نتیجه پیام انبیا خنثا نیست که اگر ناشنیده گرفت مشکل ندارد، بی اعتنای و سوء فهم نقش گمره کننده را دارد.
زانک از قرآن بسی گرمه شدند / زان رسن قومی دورن چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود / چون ترا سودای سر بالا نبود
از این ابیات به خوبی استفاده میشود که اگر انسان از لحاظ باطنی سودایی سر بالا نداشته باشد، حتمن به قعر چه نابود میشود. انسان هر چیزی را که میبیند و میشنود مطابق امیال درونی خودش آن را شرح و تفسیر میکند. جهت آن را مشخص میکند.
گر گلابی، بر سرو جیبت زنند / ور تو چون بولی برونت افکنند
این تمثیل، صورتِ کاملِ معنا را بیان میکند. اگر روی لباسِ کثیفِ آدمی، گلاب بپاشند، عطر گلاب نابود شده به بیرون افگنده میشود.
پس الزامی است که در نخست انسان خانهی دل را صفا کند. آنچه که باعث تاریکی ومکدر شدن دل شده یافته و دل را از ان تصفیه کند. آنگاه است که جهان، روشن و شفافتر معنا میشود. آدمی خودش را در برابر نور افگن های هدایت مییابد. پاکیزگی را تجربه میکند. خود را آزاد کند.
نبابراین، انسان مسئول سرنوشت خویش است. ناخدای روح خویشتن که میتواند زندگی را به خواست خود شکل دهد. به عبارت دیگر زندگی صنعت انسانها است. ساختنی و کشف شدنی است. پس فقر، جنگ، محرومیت، صلح، ثروت و توسعه با تمام ابعاد آن مخلوق اندیشه و تفکر انسانها است. تغییرات و تحولات که در اجتماع رخ میدهد، محصول دگرگونیهای روحی و روانی تک تک افراد است. بدین سان آزادی از هر نوع آن که باشد، درصورت ممکن است که انسان از درون خویش بایستی آزاد گردد. بتهای ذهنی را بشکناند. هر نوع وابستگی بیرونی، نشانی از اسارت ذهن و در بند افتادن آن است.
به باور من آن مولایی ناجی خود انسان است. انسان نسبت به خود ولایت دارد. میتواند از زنجیر بندگی رها گردد. البته که آزادی خواهی نیز خرد متناسب با خود را میطلبد. عقل نقاد نخستین چیزی را که مورد نقد قرار میدهد آرزوها و تمایلات خودش هست. انسانی که قادر به جراحی افکار خودش نباشد، نمیتواند جهان بیرون را نقد و ارزیابی کند. اخلاق اجتماعی نیز ریشه در همین باور ها دارد. بنابراین انسان خردمند هماره تلاش می ورزد، نخست از قیدو بندهای ذهن رها گردد. هویت و حقیقت را از هم دیگر تفکیک دهد. تصاویرذهنش را ویرایش و پالایش کند. تفکر زاید را از صفحهی ذهن پاک کند. آنچه که آزارنده، دشمن ساز و انجماد فکری را در بردارد را به تفکر سیال بدل کند. بنای تفکر سیال، بر محبت و عدالت میباشد. ورنه درد و رنج بشری پایانی نخواهد داشت. بخش اعظم درد بشری از افسار گسیختگی ذهن است. به هم ریختگی سیاست و فرهنگ، وجود فزیکی شهر ناشی از گسیختگی های ذهن است. اکهارت تولی: به نقل قول از بودا می گوید: درد و رنج از اشتیاق و آرزو ناشی می شود. اگر بخواهیم خود را از رنج خلاص کنیم، باید بندهای آرزو را بدرانیم. به گفتهی او تمام اشتیاق، هوی و هوسها وضعیت بردگی و اسارت ذهنی هستند که لذت را در امور بیرونی می جویند و مدام دنبال بدست آوردن چیزی در آینده هستند. برای تغییر لازم است نخست از کارها و چیزهای حقیر و پست دست برداشت. تا انسان از اندیشهی سخیف و افکار حقیر دست بر ندارد، هیچگاه تغییرات در زندگی فردی و جمعی پدید نمیآید. انسان با افکار و ایدههای بلند و با منطق، توانایی تغییرات پیرامونش را به دست میآورد. بر اشتباه های که انجام داده نمیماند؛ بلکه در پی انجام دادن کارهای بهتری است که اکنون در توان دارد. به گفته ای پاستور« یک دانشمند، سیمرغی است که فاتحانه از خاکستر اشتباهات خود بر میخیزد.» انسان خردمند، میداند که توانایی کنترولِ وقایعی که اتفاق می افتد را ندارد؛ اما توانایی پاسخ دادن به اشتباهاتش را داراست. می داند، که تنها آبی که به درون کشتی میآید، منجر به غرق کشتی میشود. با دوری جستن از افکار شکست آلود از ذهن خود تلاش میکند. انسان خردمند دراین نوشتار به تمام معنا انسان اخلاقی است. عقل عملی و الهی است. عقل ملکوت هستی را شکافته است. ملکوت چیزی نیست جز شناختی هستی خویش. بودن با خویش. بیگانه پنداشتن آنچه مربوط به خویشتن انسانی نیست.
نویسنذه: نا صر سغادت نیا
۲۸٫۰۶٫۲۰۲۰